زیر خنجر گفت شاه لب تشنه تشنه ام تشنه، تشنه ام تشنه
من می خواندم و تمام بچه هایی که پشت سرم بودند سینه می زدند.
ظاهرا یکی از بچه ها به مدیر مدرسه اطلاع داده بود که آهنگری نوحه زیر خنجر را می خواند و بقیه سینه می زنند. همینطور که می خواندم ، دیدم مدیر مدرسه با سرعت و عصبانیت به طرف من می آید. ساکت شدم و دیگر نخواندم. تا رسید به من، معطل نکرد و وسط جمعیت سیلی محکمی توی گوشم خواباند و گفت :« فردا صبح بیا دم دفتر، تکلیفت را روشن کنم.» ماتم گرفته بودم که حتماً می خواهد پرونده ام را زیر بغلم بگذارد و از مدرسه اخراجم کند .
آن روز این سیلی را بهانه کردم و از رفتن به استادیوم سر باز زده و به خانه آمدم .
فردا صبح با ترس و لرز رفتم دفتر مدرسه. مدیر تا مرا دید، گفت : « بیا داخل » به محض اینکه وارد شدم شروع کرد به بد و بیراه گفتن و فحش دادن ، بعد پرسید: « برای چی همچین کاری کردی » گفتم «والله کاربدی نکردم، گفتم همینطور که داریم می ریم بیکار نباشیم و نوحه ای برای امام حسین ( ع ) بخوانم . به خدا نیتم کس دیگه ای نبود.» این را که گفتم کمی آرام شد و قبول کرد. بعداً متوجه شدم که این مدیر مدرسه ، اتفاقا حال و هوای انقلابی هم دارد و صرفا برای اینکه در مظان اتهام قرار نگیرد، یک برخورد صوری با من کرده است.