پس از شکست در ازدواج اولم تصميم گرفتم اين بار با چشماني باز ازدواج کنم و تحت تاثير آشنايي و دوستي هاي خياباني قرار نگيرم، اما دخالت هاي ديگران زندگي دوباره ام را هم به نابودي کشاند تا اين که به خود آمدم و ...
شهدای ایران:جوان ۲۳ساله اي که قصد داشت براي بار دوم با همسر مطلقه اش ازدواج کند به
بيان ماجراهاي تلخ زندگي اش پرداخت و به مشاور کلانتري مشهد گفت: پس از
پايان خدمت سربازي ام با دختري در يکي از مناطق تفريحي مشهد آشنا شدم و
بدين ترتيب ارتباط تلفني ما با يکديگر آغاز شد. آن روزها به دور از چشم پدر
و مادرم با آن دختر در پارک ها يا کافه ها قرار مي گذاشتم و ساعت ها با
يکديگر درباره آينده اي زيبا و رويايي سخن مي گفتيم وقتي پدرم از ماجراي
دوستي خياباني من و «محيا» مطلع شد خيلي مرا سرزنش کرد که اين گونه
ازدواج ها دوامي ندارد، اما من که تحت تاثير هيجانات دوران جواني بودم به
نصيحت هاي دلسوزانه پدرم اعتنايي نکردم و مدتي بعد با محيا ازدواج کردم
طولي نکشيد که محيا هم در هتلي که من کار مي کردم مشغول به کار شد و ديگر
توجهي به من نداشت او تحت تاثير حرف هاي يکي از مسافران هتل قرار گرفته بود
و هواي زندگي در خارج از کشور به سرش زده بود از همين روزها اختلافات ما
آغاز شد و او ديگر نمي خواست با من زندگي کند اختلافات خانوادگي ما به حدي
رسيد که ناچار شديم به صورت توافقي از يکديگر جدا شويم. آن روز وقتي از
محضر ثبت طلاق بيرون آمدم تصميم گرفتم تا اين بار براي ازدواجم عاقلانه
تصميم بگيرم و اين گونه بود که با دختر يکي از بستگان مادرم که او نيز در
دوران نامزدي از همسرش جدا شده بود ازدواج کردم روزهاي شيرين زندگي ام آغاز
شده بود و من از اين انتخاب خيلي راضي بودم. شيريني زندگي ام زماني
دوچندان شد که همسرم نتيجه آزمايش بارداري اش را نشانم داد ولي همين موضوع
بهانه درگيري بين خانواده هاي ما شد. مادر «نوشين» معتقد بود که دخترش به
خاطر بارداري بايد در کنار آن ها باشد تا آرامش روحي داشته باشد در همين
حال مادر من هم اعتقاد داشت زن بايد کنار شوهرش زندگي کند! وقتي نيمه شب از
سرکار به منزلم بازمي گشتم خبري از همسرم نبود و مادرش او را به خانه
خودشان برده بود هرچه تلاش کردم نتوانستم اين مشکل را برطرف کنم تا اين که
خانواده ها تصميم به جدايي ما گرفتند و «نوشين» با آن که مخالف جدايي بود
قبول کرد فرزندمان را پس از آن که به دنيا آمد نزد خودش نگه دارد. هنوز ۲
ماه بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود که روزي نوشين با من تماس گرفت و با
ابراز پشيماني گفت تحت تاثير حرف هاي مادرش قرار گرفته بود و دوست دارد
فرزندمان را با هم بزرگ کنيم چند روز قبل وقتي هردويمان اشتباهاتمان را
مرور کرديم تصميم گرفتيم تا ضمن احترام به بزرگترها دوباره زندگي مان را از
نو بسازيم و باهم براي تولد «ستاره» لحظه شماري کنيم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان