شهدای ایران shohadayeiran.com

ستاره بدر. ستارگان بدر. ستارگانی که مدت‌زمانی کوتاه، از آسمان کنده شده و پای در زمین نهاده بودند تا روشنی‌بخش خاکیان شوند و چراغ راهی، برای سفر به آسمان.

به گزارش شهدای ایران، یکی از این ستارگان بی‌شمار بدر، علی بود. شهید علی تجلایی. مردی که هرگز دوست نداشت زمینی باقی بماند و گواه این ادعا، خواهش وی از همسرش هنگام ازدواج است؛ «من شنیده‌ام که عروس در مجلس عقد هر دعایی بکند، خداوند اجابتش می‌کند. اگر علاقه‌ای به من داری و خوشبختی مرا می‌خواهی، دعا کن که شهید شوم!»

این مرد، به سال 1338 در تبریز به‌دنیا آمد. نوجوانی‌اش با نهضت امامش گره خورد. در بیست سالگی به سبزپوشان سپاه پیوست. در کوه‌های کردستان برای دفاع از ایران اسلامی حضور داشت و در افغانستان درخشید. مهم‌ترین کار علی در افغانستان، تاسیس "مرکز آموزش فرماندهی" برای مجاهدین افغانی بود و این مرکز، اولین مرکز آموزش فرماندهی مجاهدین بود که توسط وی در خاک افغانستان دایر شد. در این مرکز، حدود سیصد نفر از مجاهدین افغانی که اغلب سطح علمی‌شان نیز بالا بود، زیر نظر تجلایی آموزش می‌دیدند.

علی بعد از بازگشت از افغانستان راهی سوسنگرد شد تا هر چه زودتر بهشت را برای خودش بخرد. وی هنگامی که تانک‌های متجاوز بر نعش پاسداران می‌گذشتند، بر یارانش نهیب می‌زد: «بیایید امشب بهشت را بخریم!».

سردار حماسه‌های فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 2، خیبر و ... 25 اسفندماه 1362 در شرق دجله و حین عملیات بدر  معبری جاودان برای خود باز کرد تا دوباره به آسمان بازگردد و ستاره‌ای شود گمنام.

***

ستاره‌ی بدر عنوان کتابی است در وصف حماسه‌های ماندگار علی تجلایی. این اثر به قلم توانای شاعر و نویسنده‌ی گرانقدر، جلال محمدی، توسط ستاد کنگره‌ی شهدا و سرداران شهید آذربایجان‌شرقی/ لشکر 31 مکانیزه عاشورا  به سال 1374 چاپ گردید. نویسنده‌ی این کتاب، سعی کرده با روایتی ادبی، زوایای آشکار و پنهان زندگی سردار شهید علی تجلایی را به تصویر بکشد.

مطلبی که در ادامه می‌آید، اشاره دارد به بخشی از تلاش شهید تجلایی و یارانش برای آزادسازی سوسنگرد که از کتاب "ستاره بدر" انتخاب شده است.

***

ساعت دوازده ظهر روز دوشنبه بود و بیست و ششمین روز از آبان 1359. دیگر رقمی در بدن نداشتیم. مهمات بطور قطعی تمام شده بود. آن‌چنان خسته بودیم که نمی‌توانستیم سرپا بایستیم. شهر هم زیر آتش بود. این سومین یا چهارمین باری بود که آتش تهیه می‌ریختند و معلوم بود که پس از ریختن آتش، دوباره وارد شهر خواهند شد. چنان‌چه این‌بار می‌آمدند، دیگر نمی‌توانستیم مقاومت کنیم، زیرا مهمات و نیرویی برای مقابله نداشتیم. سوسنگرد مانده بود و سی نفر رزمنده‌ی خسته و جراحت دیده، بی‌خواب و تشنه که می‌دانستند، شهید خواهند شد. بچه‌ها برای آخرین بار از همدیگر وداع می‌کردند، غریبانه و مظلوم‌وار.

در این حین، «خبر دادند که نیروهای کمکی، نزدیکی شهر هستند. ولی ما باور نمی‌کردیم تا این‌که نزدیکی‌های ظهر به اتفاق برادران به طرف جاده رفتیم. در این موقع، نیروهای سپاه را که در جاده پیش می‌آمدند، دیدیم. این لحظه گفتنی نیست که از خوشحالی همه دعا می‌کردند و شکر خدا به جا می‌آوردند؛ همدیگر را در آغوش می‌کشیدند و گریه می‌کردند. البته گریه‌ی خوشحالی. هوانیروز و توپخانه‌ی ارتش و سپاه پاسداران، تانک‌های دشمن را در محور کرخه‌کور منهدم کرده بودند. آسمان را دود و آتش گرفته بود. شروع به پاکسازی شهر نمودیم و نیروهای پراکنده‌ی بعثی را کشته یا دستگیر کردیم...»

ساعت 30/12، حلقه‌ی محاصره‌ی سوسنگرد شکسته شد. نیروهای کمکی رسیده بودند و دشمن با به‌جا گذاشتن تعدادی کشته و اسیر و از دست دادن ده‌ها تانک و خودرو عقب‌نشینی می‌کرد.

تانک‌هایی که هنگام آمدن، از روی اجساد پاسداران عبور کرده بودند، اینک یا در آتش می‌سوختند و یا در حال گریز از صحنه‌ی نبرد بودند.

 بچه‌ها روحیه‌ای دیگر یافته بودند. نیروهایی که دقایقی پیش به علت یک هفته نبرد بی‌امان و نابرابر و از شدت خستگی و تشنگی توان سرپا ایستادن نداشتند، اینک هم‌پای نیروهای کمکی به پاکسازی شهر مشغول بودند. شگفتا ایمان! شگفتا پیروزی!

در این روز تجلایی از قسمت پا تیر خورده بود، اما حرف او این بود: «اگر در این لحظه، این تیر به جمجمه‌ام هم می‌خورد، ناراحت نبودم چون با خیال راحت شهید می‌شدم، زیرا دیگر سوسنگرد آزاد شد....»
انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
عیسی سینایی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۴
0
0
خدا با شهدای کربلا محشورش کنه

فرمانده لشکر 9 بدر: سردار سرلشکر شهید حاج اسماعیل دقایقی
حیف که از این شهید بزرگوار تو رسانه ها خیلی کم چیزی میبینیم.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار