سالها از جنگ گذشته اما هنوز شهیدان زیاد به نام شهید گمنام تشیع میشوند و در کنار این اتفاق، مادران زیادی هم هستند که منتظر خبری از فرزند مفقودالاثرشان هستند
شهدای ایران: زن یعنی انتظار...! این نه شعار است و نه ادا و اصول روشنفکرانه و نه حرفی فانتزی که شاعران از روی شکم سیری میزنند.باید زن بود تا فهمید چگونه از همان کودکی چشمانتظاری میشود عادت روزانهات.میشود مرام زندگیات.باید زن بود تا فهمید که چطور یک دختربچه برای عروسکهایش هم مادری میکند، به آنها غذا میدهد،تر و خشکشان می کند، میخواباند آنها را و بعد منتظر میماند تا از خواب بیدار شوند.باید زن بود تا فهمید هماندختر بچه چطور وقتی عروسکاش خوابیده برایش دلتنگ میشود و بیتاباش میشود تا جاییکه تصمیم میگیرد برود و آرام بیدارش کند.
دختربچهها را دیدهاید که چگونه در نبود مادر بیتابی میکنند و وقتی پدر نیست بیقرار میشوند، دختربچه وقتی بزرگ میشود، وقتی عاشق میشود جور دیگری از بیتابی و انتظار را تجربه میکند.
بسیاری از مردان جوان و یا همان روانشناسانی که فکر میکنند،میتوانند روان آدمها را درمان کنند این بیتابی زنانه را جوری روانپریشی و یا پیله کردن بیخود زن به مرد توصیف میکنند اما اینها از این نکته غافل هستند که این انتظار و بیتابی ریشه در عمق وجود یک زن دارد، خدا آن را در ذات زن گذاشته تا بتواند از فرزند خود محافظت کند از مرد خود نگهداری کند.انتظار و مدام خبر دار بودن از فرزند از شوهر از معشوق در زن ذاتی است که اگر نباشد آن زن مشکلی دارد، روانش چیزی کم دارد یا شاید مدیریت شده و او همه این ویژگی منحصر به فرد را در درون خود پنهان کرده یا حتی سرکوب کرده تا به دلیل عشق، به دلیل انتظار به دلیل شیفتگی متهم نشود که زنها اینگونهاند،دور آدم حلقه میزنند و خُلق آدمی را تنگ میکنند.
کم نیستند پسرها و دخترهایی که از حلقه زدن مادر به دور خود هم احساس تنگی خُلق میکنند، احساس میکنند زیر ذرهبین هستند، احساس میکنند بپا دارند و نگهبان! اما نه هیچکدام از اینها نیست.مادر زن است و زن منتظر است و نگران است و عشقاش با همه عشقهای عالم فرق دارد.
همه اینها را گفتم تا برسم به مادران عاشقی که انتظار آنها مقدس است برای همه و هیچکس برای آن اما و اگری نمیآورد، همه با آن همراه میشوند و میستایندش.انتظار مادرانی که سالها چشم به در دوختهاند تا یا پسرشان که روزی به جبهه رفته بود برگردد یا خبری از او بیاید که آیا زنده است یا نه! اگر خودش نمیآید بخشی از پیکرش بیاید تا مادر آن را در آغوش بگیرد و آرام شود.کمی آرام شود و گرنه کدام مادر است که داغ فرزند ببیند و آرام باشد.مادران شهید که آرامش خود را حفظ میکنند، آتش فراغ را در دل پنهان میکنند، آتش زیر خاکستر که بیشتر میسوزاند...
از سال گذشته نام فیلم «شیار 143» بر سر زبانها افتاد، فیلمی که بازیگرش مریلا زارعی توانست برای بازی در نقش مادر شهید سیمرغ جشنواره فیلم فجر را از آن خود کند.شیار 143 داستان عاشقی است، داستان همان دختربچهای که در کودکی عاشقی را آغاز کرده، بزرگ که شده عاشقانه ازدواج کرده، عاشقانه بچهدار شده ، عاشقانه او را بزرگ کرده و همه نتیجه عشق سالها زندگی را به جبهه فرستاده اما پسر رفته و دیگر خبری از او نشده و او عاشقانه به انتظار ماندن را سالها و سال تجربه کرده تا پیر شده، آن جوان پر از طراوات شده، پیرزنی که دلش نازک شده به اندازه یک نخ ...دلش شکسته در این انتظار و عاقبت بعد از سالها توانسته بخشی از پیکر پسر خود را در آغوش بگیرد، بخشی خیلی کوچک به اندازه یک نوزاد!
فیلم شیار 143، انتظاری تکاندهنده و عاشقانه یک مادر را به تصویر میکشد، مادری که مانند آنها کم نیست.سالها از جنگ گذشته اما هنوز شهیدان زیاد به نام شهید گمنام تشیع میشوند و در کنار این اتفاق، مادران زیادی هم هستند که منتظر خبری از فرزند مفقودالاثرشان هستند.این واقعه تلخ یکی از مصائبی است که هر جنگی به همراه دارد.
فیلم شیار 143 را میتوان با این انگیزه احترام به همه مادرانی به تماشا نشست که نه نقش بازی میکنند و نه برای انتظار خود با کسی حتی اطرافیان خود معامله عاطفی میکنند و نه هیچ چیز دیگر! آنها منتظر بزرگترین عشق زندگی خود هستند ! فرزند بزرگترین عشق مادر است و از دست دادن فرزند بزرگترین آسیبی است که یک زن را تهدید میکند.
فیلم «بوسیدن روی ماه» ساخته همایون اسعدیان، هم یکی از همین فیلمها بود که انتظار مادران شهید را به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشید.فیلمی با صحنههای تکان دهنده که نشان میداد یک مادر چگونه میتواند 20 سال منتظر بماند، زندگی کند اما نه زندگی رو به جلو، او پیر میشود اما در همان زمانی میماند که پسرش رفته و بازگشتی برای این رفتن نبوده.پیرزن هنوز نوار کاستهایی را گوش میدهد که آوازهایی را پخش میکند که پسرش آنها را دوست داشت.زن 20 سال را تحمل کرده، جسم و روحاش فرسوده شده و حالا فهمیده پسرش شهید شده و حالا دیگر مطمئن است که او برنمیگردد! پس دیگر او هم با زندگی کاری ندارد و تمام میشود روزگار او درست در همان زمانی که پیکر پسرش تشیع میشود او هم ...
در شیار 143 هم مادر منتظر رادیویی همراه خود دارد، رادیویی روشن که شاید خبری از پسر برای او بیاورد...مادر جوان بوده و دلربا و اندک اندک چروکیده و پیر میشود در این انتظار و این زیباترین بخش این فیلم است که نشان میدهد عشق مادرانه را باید ستایش کرد.
عشقی که در ذات همه زنهاست و باید آن را تقدیر کرد، باید آن را پرورش داد و نباید برای عشقورزی، برای انتظار،برای بیتابی عاشقانه زنی را تحقیر کرد...که اگر تحقیر شود به موجودی تبدیل میشود که نه زن است و نه مرد.آن وقت است که هم به خودش آسیب میزند هم به اطرافیانش.
زن عاشق به دنیا میآید با انتظارهایش زندگی را معنا میبخشد و با مرگش حیات را تداوم میبخشد چون مادر عاشق، عشقورزی را به فرزندان خود میآموزد و آن را در همه دنیا گسترش میدهد.
دختربچهها را دیدهاید که چگونه در نبود مادر بیتابی میکنند و وقتی پدر نیست بیقرار میشوند، دختربچه وقتی بزرگ میشود، وقتی عاشق میشود جور دیگری از بیتابی و انتظار را تجربه میکند.
بسیاری از مردان جوان و یا همان روانشناسانی که فکر میکنند،میتوانند روان آدمها را درمان کنند این بیتابی زنانه را جوری روانپریشی و یا پیله کردن بیخود زن به مرد توصیف میکنند اما اینها از این نکته غافل هستند که این انتظار و بیتابی ریشه در عمق وجود یک زن دارد، خدا آن را در ذات زن گذاشته تا بتواند از فرزند خود محافظت کند از مرد خود نگهداری کند.انتظار و مدام خبر دار بودن از فرزند از شوهر از معشوق در زن ذاتی است که اگر نباشد آن زن مشکلی دارد، روانش چیزی کم دارد یا شاید مدیریت شده و او همه این ویژگی منحصر به فرد را در درون خود پنهان کرده یا حتی سرکوب کرده تا به دلیل عشق، به دلیل انتظار به دلیل شیفتگی متهم نشود که زنها اینگونهاند،دور آدم حلقه میزنند و خُلق آدمی را تنگ میکنند.
کم نیستند پسرها و دخترهایی که از حلقه زدن مادر به دور خود هم احساس تنگی خُلق میکنند، احساس میکنند زیر ذرهبین هستند، احساس میکنند بپا دارند و نگهبان! اما نه هیچکدام از اینها نیست.مادر زن است و زن منتظر است و نگران است و عشقاش با همه عشقهای عالم فرق دارد.
همه اینها را گفتم تا برسم به مادران عاشقی که انتظار آنها مقدس است برای همه و هیچکس برای آن اما و اگری نمیآورد، همه با آن همراه میشوند و میستایندش.انتظار مادرانی که سالها چشم به در دوختهاند تا یا پسرشان که روزی به جبهه رفته بود برگردد یا خبری از او بیاید که آیا زنده است یا نه! اگر خودش نمیآید بخشی از پیکرش بیاید تا مادر آن را در آغوش بگیرد و آرام شود.کمی آرام شود و گرنه کدام مادر است که داغ فرزند ببیند و آرام باشد.مادران شهید که آرامش خود را حفظ میکنند، آتش فراغ را در دل پنهان میکنند، آتش زیر خاکستر که بیشتر میسوزاند...
از سال گذشته نام فیلم «شیار 143» بر سر زبانها افتاد، فیلمی که بازیگرش مریلا زارعی توانست برای بازی در نقش مادر شهید سیمرغ جشنواره فیلم فجر را از آن خود کند.شیار 143 داستان عاشقی است، داستان همان دختربچهای که در کودکی عاشقی را آغاز کرده، بزرگ که شده عاشقانه ازدواج کرده، عاشقانه بچهدار شده ، عاشقانه او را بزرگ کرده و همه نتیجه عشق سالها زندگی را به جبهه فرستاده اما پسر رفته و دیگر خبری از او نشده و او عاشقانه به انتظار ماندن را سالها و سال تجربه کرده تا پیر شده، آن جوان پر از طراوات شده، پیرزنی که دلش نازک شده به اندازه یک نخ ...دلش شکسته در این انتظار و عاقبت بعد از سالها توانسته بخشی از پیکر پسر خود را در آغوش بگیرد، بخشی خیلی کوچک به اندازه یک نوزاد!
فیلم شیار 143، انتظاری تکاندهنده و عاشقانه یک مادر را به تصویر میکشد، مادری که مانند آنها کم نیست.سالها از جنگ گذشته اما هنوز شهیدان زیاد به نام شهید گمنام تشیع میشوند و در کنار این اتفاق، مادران زیادی هم هستند که منتظر خبری از فرزند مفقودالاثرشان هستند.این واقعه تلخ یکی از مصائبی است که هر جنگی به همراه دارد.
فیلم شیار 143 را میتوان با این انگیزه احترام به همه مادرانی به تماشا نشست که نه نقش بازی میکنند و نه برای انتظار خود با کسی حتی اطرافیان خود معامله عاطفی میکنند و نه هیچ چیز دیگر! آنها منتظر بزرگترین عشق زندگی خود هستند ! فرزند بزرگترین عشق مادر است و از دست دادن فرزند بزرگترین آسیبی است که یک زن را تهدید میکند.
فیلم «بوسیدن روی ماه» ساخته همایون اسعدیان، هم یکی از همین فیلمها بود که انتظار مادران شهید را به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشید.فیلمی با صحنههای تکان دهنده که نشان میداد یک مادر چگونه میتواند 20 سال منتظر بماند، زندگی کند اما نه زندگی رو به جلو، او پیر میشود اما در همان زمانی میماند که پسرش رفته و بازگشتی برای این رفتن نبوده.پیرزن هنوز نوار کاستهایی را گوش میدهد که آوازهایی را پخش میکند که پسرش آنها را دوست داشت.زن 20 سال را تحمل کرده، جسم و روحاش فرسوده شده و حالا فهمیده پسرش شهید شده و حالا دیگر مطمئن است که او برنمیگردد! پس دیگر او هم با زندگی کاری ندارد و تمام میشود روزگار او درست در همان زمانی که پیکر پسرش تشیع میشود او هم ...
در شیار 143 هم مادر منتظر رادیویی همراه خود دارد، رادیویی روشن که شاید خبری از پسر برای او بیاورد...مادر جوان بوده و دلربا و اندک اندک چروکیده و پیر میشود در این انتظار و این زیباترین بخش این فیلم است که نشان میدهد عشق مادرانه را باید ستایش کرد.
عشقی که در ذات همه زنهاست و باید آن را تقدیر کرد، باید آن را پرورش داد و نباید برای عشقورزی، برای انتظار،برای بیتابی عاشقانه زنی را تحقیر کرد...که اگر تحقیر شود به موجودی تبدیل میشود که نه زن است و نه مرد.آن وقت است که هم به خودش آسیب میزند هم به اطرافیانش.
زن عاشق به دنیا میآید با انتظارهایش زندگی را معنا میبخشد و با مرگش حیات را تداوم میبخشد چون مادر عاشق، عشقورزی را به فرزندان خود میآموزد و آن را در همه دنیا گسترش میدهد.