روی کاغذی با خطی ناخوش(!) نوشته «ننه صنوبر مادر ۲جانباز است. نقاشیهایش قیمت ندارد. هرچقدر دوست داری بپرداز.» بیوقفه نقاشی میکشد و اصلا انگار در این دنیا نیست.
به گزارش شهدای ایران، در یکی از حاشیهترین نقاط تهران، در کنار بزرگراه آزادگان، در خانهای حدودا 20 متری زندگی میکند. آنقدر از مرکز شهر دور است که برای لحظهای خارج تهران بهنظر میرسد! ننه صنوبر در این نقطه کور زندگی میکند؛ پیرزنی که از راه کشیدن نقاشیهای کودکانه و فروش آنها، زندگیاش را میگذراند!
اینجا نزدیک امامزاده حسن جایی حوالی جنوب شهر تهران است. کمی جلوتر بازارهای بزرگ مبل یافتآباد با ساختمانهای مجللشان خودنمایی میکنند. در میان هیاهوی جابهجایی پول در بزرگترین مرکز فروش مبلمان در ایران، پیرزنی ریزنقش و کوچک جثه در کنار پیادهرو نشسته و بساط نقاشیاش را پهن کرده. روی کاغذی با خطی ناخوش(!) نوشته «ننه صنوبر مادر 2جانباز است. نقاشیهایش قیمت ندارد. هرچقدر دوست داری بپرداز.» بیوقفه نقاشی میکشد و اصلا انگار در این دنیا نیست. آنقدر معروف است که از هرکسی در این محله سراغش را بگیری، آدرسش را نشانت میدهند. متولد 17 شهریور 1314 است. یعنی تازگیها 79سالش را تمام کرده. اسمش صنوبر مهدوی است که در شناسنامه اشتباها مهدور نوشته شده. به گفته خودش 30سال است که همسرش را از دست داده و از همان موقع 7 بچهاش را خودش به تنهایی بزرگ کرده. همسرش اهل شوروی سابق بوده و خودش از ایلاتیهای بختیاری منطقه الیگودرز.
از زمانی که اصلاحات ارضی در سال 1340 شروع شده به تهران آمدهاند؛ «وقتی تهران زمین متری 10شاهی بود به تهران آمدیم. همان موقعها به یک کورهپزخانه رفتیم و در آجرپزی مشغول کار شدیم. یک زندگی فقیرانهای داشتیم.»
زندگی تنهایی...
«30 سال است که همسرم فوت کرده وقتی فوت کرد من 50 سالم بود. بچهها کلاس اول و دوم ابتدایی بودند. من هم بهخاطر آنها دیگر ازدواج نکردم. در تمام این سالها خودم خرج زندگی را میدادم.» الان در خانهای 20متری زندگی میکند که جز آشپزخانه و سرویس بهداشتی، اتاق دیگری ندارد. میگوید خانهای 280متری در منطقه عرب آباد داشته و با همه عروسهایش با هم زندگی میکردهاند اما بعد از مدتی عروسها با هم سر ناسازگاری میگذارند و ننه صنوبر مجبور میشود خانه را بفروشد و برای هرکدام یک خانه بخرد؛ «الان 9سال است مستأجرم. آنهم در خانهای که فقط بشود شب در آن خوابید و صبح رفت سراغ کار! همه بچهها ازدواج کردهاند به جز یکی از پسرها که با من زندگی میکند.» زندگی الانش با 700 هزار تومان حقوق بازنشستگی همسرش میگذرد و بخشی اعظمی از زندگی بر پایه درآمدی است که از نقاشی درمیآورد.
وقتی نقاشی همه زندگی میشود
«9 سال است نقاشی میکشم. یکبار رفته بودم خانه برادرم. تازه تاک انگورها غوره داده بود. بچه برادرم داشت نقاشی میکشید. من هم از او یاد گرفتم که برگ انگور را روی کاغذ بگذارم و با خودکار دورش بکشم. اینطوری شد که نقاشی یاد گرفتم.» از همان موقع، نقاشی میشود همه زندگیاش. تمام علاقه و انگیزهاش از زندگی و حتی آینده! «کسی به من نقاشی یاد نداد فقط کار خدا بود. هرروزی خدا به من یک چشمهای نشان میدهد و هرروز یک چیز جدید یاد میگیرم.» میگوید هرچه میکشد ذهنی است و هرچه را که ببیند میتواند نقاشیاش را بکشد. وقتی دستش در نقاشی کشیدن راه میافتد به این فکر میافتد که از همین راه پول دربیاورد؛ «رفتم کنار خیابان در محله امامزادهحسن نشستم و شروع کردم به نقاشی کشیدن. مردم هم ترغیب شدن به دیدن نقاشیها و خرید آنها. البته من نقاشیهایم را نمیفروشم. هرکی هرچقدر پول داد قبول میکنم.» به گفته خودش روزی 50 نقاشی میکشد که اگر فروش برود، بیشتر میکشد: «اگر فروش نرود نگهمیدارم برای فردایش ولی اصلا حساب نمیکنم که روزی چندتا از نقاشیهایم را میفروشم. روزای پنجشنبه و جمعه تقریبا 50 تومن فروش دارم. برای همین در این 2روز ناهار را هم بیرون میخورم. بعدش با آژانس میآیم خانه.» گرانترین نقاشیاش را 10هزار تومان خریدهاند. میگوید حقوق همسرش را برای کرایه خانه میدهد و قسطهایی که دارد. پولی را هم از نقاشی کشیدن درمیآورد خرج کرایه راهش میکند و باقیماندهاش را هم برای زندگیاش هزینه میکند. گاهی هم به بچههایش کمک میکند! میگوید: «من بچه کشاورز بودم و در کورهپزخانه کار کردم. اصلا نمیدانستم نقاشی کردن چیست. هرچه دارم از خدا دارم و یاری خدا بوده که نقاش شدهام.»
دوست دارم مشهور شوم!
«میخواهم از کار خودم استفاده کنم. بچههایم میگویند بیا پیش ما ولی من نمیخواهم این کار را بکنم. میخواهم نان بازوی خودم را بخورم. صبحها میروم سر کار و شبها برمیگردم. کاری هم بهکار کسی ندارم.» میگوید بیشتر از اینکه پول دوست داشته باشد به نقاشی کشیدن علاقهمند است و بیشتر از آن، عاشق شهرت است! تقدیرنامهای دارد که در آن بهعنوان زن نمونه انتخاب شده. آن را از هیأت امنای امامزاده حسن گرفته؛: «دوست دارم زن نمونه شوم که اسمم در همه جای دنیا شنیده میشود. پول دوست ندارم. میخواهم اگر آدم پولداری هم باشم به دیگران کمک کنم و دست ناتوانان را بگیرم. باید کله را کار انداخت. اگر فکر داشته باشی دنیا برای توست و اگر نداشته باشی هیچی نداری. اگر برج میلاد برای تو باشد ولی عقل نداشته باشی، چه فایدهای دارد؟!»
کاش خانه داشتم...
میگویم حتی اگر سر کار هم نروی با همان 700 هزار تومان حقوق همسرت میتوانی زندگی کنی اما جواب جالبی میدهد: «زندگی الکی نیست. نمیشود فقط با همان پول زندگی کرد. بعد هم آدم چنین هنری داشته باشد و در خانه بنشیند؟!» ولی با همه اینها از زندگیاش راضی است، آنقدر راضی که تنها مشکلش را اجارهنشینی میداند: «الحمدلله از زندگی راضی هستم. خدا همهچیز به من داده و من راضی و شاکر هستم. همینکه خدا این استعداد را در من قرار داده که بتوانم نقاشی بکشم خودش خیلی خوب است. من همهچیز دارم، فقط خانه ندارم. اگر خانه داشته باشم شاید دیگر سرکار نروم. دوست دارم بروم بگردم، به جاهای زیارتی بروم؛ کربلا، مکه، مدینه و...» روی دیوار خانه پر است از نقاشیهای نوهها و همینطور عکسهای مکهاش در لباس احرام؛«امسال رفتم مکه. پارسال از نقاشیهایم بیش از 2میلیون تومان درآمد داشتم که با همان رفتم حج عمره. اگر دستم پر پول باشد حتما سفر میروم. خیلی دوست دارم سفر کنم و همه جا را ببینم.»
آدم باید غیرت داشته باشد
«من غیرت دارم و با همین غیرتم میخواهم کار کنم. آدم نباید کارش را به مردم واگذار کند. باید زرنگ بود. هیچکس کمکی به من نمیکند. تنها درآمدم از همین نقاشیها میگذرد.» وقتی حرف از غیرت میزند چشمانش برق میزند! خیلی افتخار میکند که در این سن نان بازوی خودش را میخورد. با اینکه برای مکه رفتن یک میلیون تومان وام گرفته و هنوز هم دارد قسط آن را میدهد اصلا ناراحت نیست. میگوید خدا میرساند؛ «از صبح تا وقت نماز مغرب کار میکنم. بعدش میروم امامزاده و نماز میخوانم. کمی استراحت میکنم و برمیگردم خانه. بچهها آن اوایل کارم میگفتند در خانه بمان تا ما به تو پول بدهیم. یکی میگفت میدهم یکی میگفت نمیدهم. من هم گفتم نمیخواهم پول بدهید، خودم کار میکنم و پول درمیآورم!» جالب است که پیرزنی در این سن اینقدر پر از زندگی است. اینقدر انرژی دارد و حتی با وجود بیسوادیاش (مدرسه نرفته اما وقتی بچهها کلاس اول بودند او هم با آنها کمی الفبا را یاد گرفت) میخواهد آدم مؤثری برای جامعهاش باشد. همه گفتوگو یک طرف و جمله آخرش یک طرف دیگر؛ جملهای که فکر میکنم تا آخر عمر با سلولهای خاکستری مغز بازی کند! «میخواهم تا زمانی که من را در گور میگذارند خودکار در دستم باشد...»
به ننه وابسته شدهام!
لیلا تنها کسی است که میگویند خیلی به ننه صنوبر کمک میکند. همان زمانی که برای گفتوگو پیش پیرزن نقاش هستیم، میآید و حسابی کمکش میکند. اگر لازم باشد برایش کاغذ میخرد، وسایلش را مرتب میکند و خلاصه عصای دستش است. میگوید نزدیک به 4سال است ننه صنوبر را میشناسد. در همان نزدیکیها با مادر و برادرش زندگی میکند. 7 سال است پدرش را از دست داده و ننه صنوبر همدم اوست! «خانهاش تا به حال نرفتهام اما رابطهام با ننه صنوبر خیلی خوب است. بچهها و نوههایش را دیدهام و همهشان را میشناسم. حتی نوشته روی دیوار را که او مادر 2جانباز است، من نوشتهام. یک زمانی یک افغانی اینجا بود که در کارها کمکش میکرد ولی او هر 2ساعت یکبار میرفت. دوستش دارم و آنقدر وابستهاش شدهام که دیگر نمیتوانم از او جدا شوم. مثل اینکه یک چیزی دستت بدهند و مدتی با آن سر کنی و بعد دیگر نتوانی از آن جدا شوی.»
لیلا هرروز به ننه صنوبر سر میزند. کارهایش را انجام میدهد. میگوید بعضی مردم کمکش میکنند و بعضی دیگر نه. بعضیها حتی ننه را مسخره میکنند که لیلا هم جوابشان را میدهد! میگوید تا زمانی که ننه اینجا کار میکند من هم میآیم و کمکش میکنم.
خیلی دوست دارد با مردم رابطه داشته باشد
افشین درویش حدود 2سال است در این منطقه مغازهدار است. حدود 20 سال سن دارد و یکی از معتمدان ننه صنوبر به شمار میرود؛ طوری که ننه صنوبر هرکاری دارد او را صدا میزند! بساط ننهمقابل مغازه افشین است و همین نزدیک بودن باعث بیشترشدن ارتباط این دو نفر شده!
رابطه ننه صنوبر با مردم چطور است؟
رابطهاش با مردم خوب است. سرش در کار خودش است. به مردم کاری ندارد و خیلی دوست دارد با مردم رابطه داشته باشد.
مردم چطور با او رفتار میکنند؟
مردم هم انصافا خوب هستند. وقتی او را میبینند که در گوشه خیابان کار میکند هم ذوق زده میشوند و هم تحسیناش میکنند که یک پیرزن 90-80 ساله خودش دارد نانش را درمیآورد.
بچههایش هم اینجا میآیند؟
نه. خیلی نمیآیند. بهنظر میرسد کاری به کارش ندارند.
کسبه محل از نظر مالی کمکی به او میکنند؟
بله، حتما. اگر ببینیم از نظر مالی مشکلی دارد نمیگذاریم لنگ بماند مثلا اگر روزی بگوید کرایه ماشین میخواهد حتما کمکش میکنیم. هرطور که از دستمان بربیاید این کار را میکنیم.
یعنی اگر چند روزی ازش خبری نداشته باشید سراغش را میگیرید؟
بله حتما. مثلا چند وقت پیش 23روز نبود. ما هم زنگ میزدیم و حالش را میپرسیدیم. در اینجور مواقع اگر وقت کنیم حتما به دیدنش هم میرویم ولی بیشتر از هرچیزی مسئولان باید به فکر ننه باشند. بعضیها به بهانه کمک میآیند و چند عکس با او میگیرند و فقط حرف کمک به او را میزنند. ننه صنوبر واقعا کمک نیاز دارد.
هیچ وقت غر نمیزند!
6-5 سال است در این منطقه مغازه دارد و کار و کاسبیاش فروش لباس است. صبحها که ننه صنوبر به محل کارش (!) میآید وسایلش را از آقای ایزدپرست تحویل میگیرد.
چند وقت است ننه صنوبر را میشناسید؟
تقریبا 3 سال است.
رابطه خوبی با هم دارید؟
بله. هم او آدم خوبی است و همه کاسبها به او میرسند و کمکش میکنند. تقریبا تمام محل دوستش دارند. وسایلش را ما نگهمیداریم. هم اخلاقش خوب است و هم مادر جانباز است برای همین همه احترامش را نگه میدارند.
مردم کمک هم میکنند؟
مردم عادی چون شناختی از ننه ندارند کمکشان خیلی معمولی است. تنها در حد اینکه میبینند پیرزنی نشسته گوشه خیابان و دارد نقاشی میکشد و چند هزارتومانی پول میدهند.
مردم چه رفتاری با ننه دارند کلا؟
رفتارشان خوب است. گاهی مردم عادی وسایلش را جمع میکنند و در رفتوآمد کمکش میکنند.
پس تعاملش با مردم خوب است!
بله خیلی خوب است. با همه خیلی خوشرفتاری میکند. اصلا برای ننه فرقی نمیکند با کسی چندسال است آشناست یا تازه آشنا شده، کلا خیلی خوشرو است.
کسی تا به حال کمک جدی به او کرده؟
تا به حال ما که ندیدهایم. کسی هم نیامده.
شکایتی هم از زندگی میکند؟
نه اتفاقا؛ فقط همین یک کار را انجام نمیدهد! اتفاقا ازش پرسیدم ناراحتی نشستی اینجا کار میکنی؟ گفت نه، همینکه خدا عمرم داده، سالم هستم و بچههای خوبی دارم، خدا را شکر میکنم. قبل از اینکه به مکه برود به شوخی میگفتم حاجخانم نشدی، میگفت خدا من را نمیبرد وگرنه الان حاجی شده بودم. بعد هم که جور شد و رفت خیلی راضی بود. میگفت همینکه خدا من را سفر مکه برد، دیگر از خدا هیچی نمیخواهم. در کل آدم خوبی است؛ نه برای کسی مزاحمتی دارد و نه کسی مزاحمش میشود. از این پیرزنهای غرغرو نیست که تحملش سخت باشد. کلا آدم بسیار خوبی است.
* همشهری
اینجا نزدیک امامزاده حسن جایی حوالی جنوب شهر تهران است. کمی جلوتر بازارهای بزرگ مبل یافتآباد با ساختمانهای مجللشان خودنمایی میکنند. در میان هیاهوی جابهجایی پول در بزرگترین مرکز فروش مبلمان در ایران، پیرزنی ریزنقش و کوچک جثه در کنار پیادهرو نشسته و بساط نقاشیاش را پهن کرده. روی کاغذی با خطی ناخوش(!) نوشته «ننه صنوبر مادر 2جانباز است. نقاشیهایش قیمت ندارد. هرچقدر دوست داری بپرداز.» بیوقفه نقاشی میکشد و اصلا انگار در این دنیا نیست. آنقدر معروف است که از هرکسی در این محله سراغش را بگیری، آدرسش را نشانت میدهند. متولد 17 شهریور 1314 است. یعنی تازگیها 79سالش را تمام کرده. اسمش صنوبر مهدوی است که در شناسنامه اشتباها مهدور نوشته شده. به گفته خودش 30سال است که همسرش را از دست داده و از همان موقع 7 بچهاش را خودش به تنهایی بزرگ کرده. همسرش اهل شوروی سابق بوده و خودش از ایلاتیهای بختیاری منطقه الیگودرز.
از زمانی که اصلاحات ارضی در سال 1340 شروع شده به تهران آمدهاند؛ «وقتی تهران زمین متری 10شاهی بود به تهران آمدیم. همان موقعها به یک کورهپزخانه رفتیم و در آجرپزی مشغول کار شدیم. یک زندگی فقیرانهای داشتیم.»
زندگی تنهایی...
«30 سال است که همسرم فوت کرده وقتی فوت کرد من 50 سالم بود. بچهها کلاس اول و دوم ابتدایی بودند. من هم بهخاطر آنها دیگر ازدواج نکردم. در تمام این سالها خودم خرج زندگی را میدادم.» الان در خانهای 20متری زندگی میکند که جز آشپزخانه و سرویس بهداشتی، اتاق دیگری ندارد. میگوید خانهای 280متری در منطقه عرب آباد داشته و با همه عروسهایش با هم زندگی میکردهاند اما بعد از مدتی عروسها با هم سر ناسازگاری میگذارند و ننه صنوبر مجبور میشود خانه را بفروشد و برای هرکدام یک خانه بخرد؛ «الان 9سال است مستأجرم. آنهم در خانهای که فقط بشود شب در آن خوابید و صبح رفت سراغ کار! همه بچهها ازدواج کردهاند به جز یکی از پسرها که با من زندگی میکند.» زندگی الانش با 700 هزار تومان حقوق بازنشستگی همسرش میگذرد و بخشی اعظمی از زندگی بر پایه درآمدی است که از نقاشی درمیآورد.
وقتی نقاشی همه زندگی میشود
«9 سال است نقاشی میکشم. یکبار رفته بودم خانه برادرم. تازه تاک انگورها غوره داده بود. بچه برادرم داشت نقاشی میکشید. من هم از او یاد گرفتم که برگ انگور را روی کاغذ بگذارم و با خودکار دورش بکشم. اینطوری شد که نقاشی یاد گرفتم.» از همان موقع، نقاشی میشود همه زندگیاش. تمام علاقه و انگیزهاش از زندگی و حتی آینده! «کسی به من نقاشی یاد نداد فقط کار خدا بود. هرروزی خدا به من یک چشمهای نشان میدهد و هرروز یک چیز جدید یاد میگیرم.» میگوید هرچه میکشد ذهنی است و هرچه را که ببیند میتواند نقاشیاش را بکشد. وقتی دستش در نقاشی کشیدن راه میافتد به این فکر میافتد که از همین راه پول دربیاورد؛ «رفتم کنار خیابان در محله امامزادهحسن نشستم و شروع کردم به نقاشی کشیدن. مردم هم ترغیب شدن به دیدن نقاشیها و خرید آنها. البته من نقاشیهایم را نمیفروشم. هرکی هرچقدر پول داد قبول میکنم.» به گفته خودش روزی 50 نقاشی میکشد که اگر فروش برود، بیشتر میکشد: «اگر فروش نرود نگهمیدارم برای فردایش ولی اصلا حساب نمیکنم که روزی چندتا از نقاشیهایم را میفروشم. روزای پنجشنبه و جمعه تقریبا 50 تومن فروش دارم. برای همین در این 2روز ناهار را هم بیرون میخورم. بعدش با آژانس میآیم خانه.» گرانترین نقاشیاش را 10هزار تومان خریدهاند. میگوید حقوق همسرش را برای کرایه خانه میدهد و قسطهایی که دارد. پولی را هم از نقاشی کشیدن درمیآورد خرج کرایه راهش میکند و باقیماندهاش را هم برای زندگیاش هزینه میکند. گاهی هم به بچههایش کمک میکند! میگوید: «من بچه کشاورز بودم و در کورهپزخانه کار کردم. اصلا نمیدانستم نقاشی کردن چیست. هرچه دارم از خدا دارم و یاری خدا بوده که نقاش شدهام.»
دوست دارم مشهور شوم!
«میخواهم از کار خودم استفاده کنم. بچههایم میگویند بیا پیش ما ولی من نمیخواهم این کار را بکنم. میخواهم نان بازوی خودم را بخورم. صبحها میروم سر کار و شبها برمیگردم. کاری هم بهکار کسی ندارم.» میگوید بیشتر از اینکه پول دوست داشته باشد به نقاشی کشیدن علاقهمند است و بیشتر از آن، عاشق شهرت است! تقدیرنامهای دارد که در آن بهعنوان زن نمونه انتخاب شده. آن را از هیأت امنای امامزاده حسن گرفته؛: «دوست دارم زن نمونه شوم که اسمم در همه جای دنیا شنیده میشود. پول دوست ندارم. میخواهم اگر آدم پولداری هم باشم به دیگران کمک کنم و دست ناتوانان را بگیرم. باید کله را کار انداخت. اگر فکر داشته باشی دنیا برای توست و اگر نداشته باشی هیچی نداری. اگر برج میلاد برای تو باشد ولی عقل نداشته باشی، چه فایدهای دارد؟!»
کاش خانه داشتم...
میگویم حتی اگر سر کار هم نروی با همان 700 هزار تومان حقوق همسرت میتوانی زندگی کنی اما جواب جالبی میدهد: «زندگی الکی نیست. نمیشود فقط با همان پول زندگی کرد. بعد هم آدم چنین هنری داشته باشد و در خانه بنشیند؟!» ولی با همه اینها از زندگیاش راضی است، آنقدر راضی که تنها مشکلش را اجارهنشینی میداند: «الحمدلله از زندگی راضی هستم. خدا همهچیز به من داده و من راضی و شاکر هستم. همینکه خدا این استعداد را در من قرار داده که بتوانم نقاشی بکشم خودش خیلی خوب است. من همهچیز دارم، فقط خانه ندارم. اگر خانه داشته باشم شاید دیگر سرکار نروم. دوست دارم بروم بگردم، به جاهای زیارتی بروم؛ کربلا، مکه، مدینه و...» روی دیوار خانه پر است از نقاشیهای نوهها و همینطور عکسهای مکهاش در لباس احرام؛«امسال رفتم مکه. پارسال از نقاشیهایم بیش از 2میلیون تومان درآمد داشتم که با همان رفتم حج عمره. اگر دستم پر پول باشد حتما سفر میروم. خیلی دوست دارم سفر کنم و همه جا را ببینم.»
آدم باید غیرت داشته باشد
«من غیرت دارم و با همین غیرتم میخواهم کار کنم. آدم نباید کارش را به مردم واگذار کند. باید زرنگ بود. هیچکس کمکی به من نمیکند. تنها درآمدم از همین نقاشیها میگذرد.» وقتی حرف از غیرت میزند چشمانش برق میزند! خیلی افتخار میکند که در این سن نان بازوی خودش را میخورد. با اینکه برای مکه رفتن یک میلیون تومان وام گرفته و هنوز هم دارد قسط آن را میدهد اصلا ناراحت نیست. میگوید خدا میرساند؛ «از صبح تا وقت نماز مغرب کار میکنم. بعدش میروم امامزاده و نماز میخوانم. کمی استراحت میکنم و برمیگردم خانه. بچهها آن اوایل کارم میگفتند در خانه بمان تا ما به تو پول بدهیم. یکی میگفت میدهم یکی میگفت نمیدهم. من هم گفتم نمیخواهم پول بدهید، خودم کار میکنم و پول درمیآورم!» جالب است که پیرزنی در این سن اینقدر پر از زندگی است. اینقدر انرژی دارد و حتی با وجود بیسوادیاش (مدرسه نرفته اما وقتی بچهها کلاس اول بودند او هم با آنها کمی الفبا را یاد گرفت) میخواهد آدم مؤثری برای جامعهاش باشد. همه گفتوگو یک طرف و جمله آخرش یک طرف دیگر؛ جملهای که فکر میکنم تا آخر عمر با سلولهای خاکستری مغز بازی کند! «میخواهم تا زمانی که من را در گور میگذارند خودکار در دستم باشد...»
به ننه وابسته شدهام!
لیلا تنها کسی است که میگویند خیلی به ننه صنوبر کمک میکند. همان زمانی که برای گفتوگو پیش پیرزن نقاش هستیم، میآید و حسابی کمکش میکند. اگر لازم باشد برایش کاغذ میخرد، وسایلش را مرتب میکند و خلاصه عصای دستش است. میگوید نزدیک به 4سال است ننه صنوبر را میشناسد. در همان نزدیکیها با مادر و برادرش زندگی میکند. 7 سال است پدرش را از دست داده و ننه صنوبر همدم اوست! «خانهاش تا به حال نرفتهام اما رابطهام با ننه صنوبر خیلی خوب است. بچهها و نوههایش را دیدهام و همهشان را میشناسم. حتی نوشته روی دیوار را که او مادر 2جانباز است، من نوشتهام. یک زمانی یک افغانی اینجا بود که در کارها کمکش میکرد ولی او هر 2ساعت یکبار میرفت. دوستش دارم و آنقدر وابستهاش شدهام که دیگر نمیتوانم از او جدا شوم. مثل اینکه یک چیزی دستت بدهند و مدتی با آن سر کنی و بعد دیگر نتوانی از آن جدا شوی.»
لیلا هرروز به ننه صنوبر سر میزند. کارهایش را انجام میدهد. میگوید بعضی مردم کمکش میکنند و بعضی دیگر نه. بعضیها حتی ننه را مسخره میکنند که لیلا هم جوابشان را میدهد! میگوید تا زمانی که ننه اینجا کار میکند من هم میآیم و کمکش میکنم.
خیلی دوست دارد با مردم رابطه داشته باشد
افشین درویش حدود 2سال است در این منطقه مغازهدار است. حدود 20 سال سن دارد و یکی از معتمدان ننه صنوبر به شمار میرود؛ طوری که ننه صنوبر هرکاری دارد او را صدا میزند! بساط ننهمقابل مغازه افشین است و همین نزدیک بودن باعث بیشترشدن ارتباط این دو نفر شده!
رابطه ننه صنوبر با مردم چطور است؟
رابطهاش با مردم خوب است. سرش در کار خودش است. به مردم کاری ندارد و خیلی دوست دارد با مردم رابطه داشته باشد.
مردم چطور با او رفتار میکنند؟
مردم هم انصافا خوب هستند. وقتی او را میبینند که در گوشه خیابان کار میکند هم ذوق زده میشوند و هم تحسیناش میکنند که یک پیرزن 90-80 ساله خودش دارد نانش را درمیآورد.
بچههایش هم اینجا میآیند؟
نه. خیلی نمیآیند. بهنظر میرسد کاری به کارش ندارند.
کسبه محل از نظر مالی کمکی به او میکنند؟
بله، حتما. اگر ببینیم از نظر مالی مشکلی دارد نمیگذاریم لنگ بماند مثلا اگر روزی بگوید کرایه ماشین میخواهد حتما کمکش میکنیم. هرطور که از دستمان بربیاید این کار را میکنیم.
یعنی اگر چند روزی ازش خبری نداشته باشید سراغش را میگیرید؟
بله حتما. مثلا چند وقت پیش 23روز نبود. ما هم زنگ میزدیم و حالش را میپرسیدیم. در اینجور مواقع اگر وقت کنیم حتما به دیدنش هم میرویم ولی بیشتر از هرچیزی مسئولان باید به فکر ننه باشند. بعضیها به بهانه کمک میآیند و چند عکس با او میگیرند و فقط حرف کمک به او را میزنند. ننه صنوبر واقعا کمک نیاز دارد.
هیچ وقت غر نمیزند!
6-5 سال است در این منطقه مغازه دارد و کار و کاسبیاش فروش لباس است. صبحها که ننه صنوبر به محل کارش (!) میآید وسایلش را از آقای ایزدپرست تحویل میگیرد.
چند وقت است ننه صنوبر را میشناسید؟
تقریبا 3 سال است.
رابطه خوبی با هم دارید؟
بله. هم او آدم خوبی است و همه کاسبها به او میرسند و کمکش میکنند. تقریبا تمام محل دوستش دارند. وسایلش را ما نگهمیداریم. هم اخلاقش خوب است و هم مادر جانباز است برای همین همه احترامش را نگه میدارند.
مردم کمک هم میکنند؟
مردم عادی چون شناختی از ننه ندارند کمکشان خیلی معمولی است. تنها در حد اینکه میبینند پیرزنی نشسته گوشه خیابان و دارد نقاشی میکشد و چند هزارتومانی پول میدهند.
مردم چه رفتاری با ننه دارند کلا؟
رفتارشان خوب است. گاهی مردم عادی وسایلش را جمع میکنند و در رفتوآمد کمکش میکنند.
پس تعاملش با مردم خوب است!
بله خیلی خوب است. با همه خیلی خوشرفتاری میکند. اصلا برای ننه فرقی نمیکند با کسی چندسال است آشناست یا تازه آشنا شده، کلا خیلی خوشرو است.
کسی تا به حال کمک جدی به او کرده؟
تا به حال ما که ندیدهایم. کسی هم نیامده.
شکایتی هم از زندگی میکند؟
نه اتفاقا؛ فقط همین یک کار را انجام نمیدهد! اتفاقا ازش پرسیدم ناراحتی نشستی اینجا کار میکنی؟ گفت نه، همینکه خدا عمرم داده، سالم هستم و بچههای خوبی دارم، خدا را شکر میکنم. قبل از اینکه به مکه برود به شوخی میگفتم حاجخانم نشدی، میگفت خدا من را نمیبرد وگرنه الان حاجی شده بودم. بعد هم که جور شد و رفت خیلی راضی بود. میگفت همینکه خدا من را سفر مکه برد، دیگر از خدا هیچی نمیخواهم. در کل آدم خوبی است؛ نه برای کسی مزاحمتی دارد و نه کسی مزاحمش میشود. از این پیرزنهای غرغرو نیست که تحملش سخت باشد. کلا آدم بسیار خوبی است.
* همشهری