شهادت میدهم که در حساسترین لحظههای پایانی شکست حصر سوسنگرد فرماندهی،مدیریت و شجاعت شهید «علی تجلایی» بود که موجب شد مدافعان داخل شهر در برابر آتش بیامان دشمن ایستادگی کنند.
شهدای ایران:جملات بالا بخشی از سخنان سردار «صادق حیدرخانی» فرمانده مدافعان داخل شهر سوسنگرد در آبانماه سال 1359 است.
به گزارش ایسنا،اگر بخواهیم «صادق حیدرخانی» که یکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس است را به صورت مختصر معرفی کنیم، باید گفت: او بعد ازپیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی،همزمان با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، زیر نظر «ابوشریف» (عباس آقازمانی) که از فلسطین به تهران آمده بود، دورههای نظامی و چریکی را گذراند و سپس فرماندهی «گردان 5» سپاه را عهدهدار شد. از جمله حوزه فعالیتهای این گردان میتوان به حفاظت از نهادهایی چون:«زندان اوین»،«محل برگزاری نماز جمعه تهران»،«مجلس شورای اسلامی»،«لانه جاسوسی»، «مجلس خبرگان رهبری» و «فرودگاه مهرآباد تهران» اشاره کرد.
«حیدرخانی» با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در روز پنجم مهرماه سال 59 استعفانامه خود را به «ابوشریف» تحویل داد و به تنهایی راهی شهر اهواز شد. در آنجا مسئول عملیات و فرمانده عملیات «محور سوسنگرد» شد. در «عملیات شکست حصر سوسنگرد» فرماندهی مدافعان این شهر را بر عهده داشت و در اواخر سال 59 «مرکز عملیات جنگ سپاه» را تشکیل داد. همچنین حیدرخانی در سال 61 به پیشنهاد شهید سپهبد «علی صیاد شیرازی» دوره «دافوس»(دوره عالی فرماندهی و ستاد) را در دانشگاه ارتش گذراند و از سال 62 تا 68 مسئول آموزش فرماندهان سپاه شد.علاوه بر این توضیحات، حیدرخانی «فرماندهی عملیات تیپ 17 قم»، «فرماندهی قرارگاه فجر»، «مسئول دانشگاه دفاع مقدس»، «مسئول پژوهشگاه مطالعات استراتژیک و سازمان تحقیقات و پژوهش جنگ» و چاپ نخستین مجله علمی بسیج مستضعفین را هم در کارنامه خود دارد.
وی درباره مدیریت و فرماندهی و چگونگی آشناییاش با شهید «علی تجلایی» میگوید: در همان نخستین روزهای جنگ بود که شهید حاج داود کریمی که آن زمان مسئول عملیات سپاه در گلف(پایگاه منتظران شهادت) بود، با من تماس گرفت و گفت: تعدادی از نیروهای تبریزی به سرپرستی شهید «رحمان دادمان» به جمع شما خواهند پیوست. تقریبا اوایل آبانماه 1359 بود که شهید دادمان، «علی تجلایی» را به من معرفی کرد.از آنجایی که برخی از خطوط دفاعی ما در محور بستان و دهلاویه ضعیف بود؛ در نظر گرفتیم که این گروه از رزمندگان تبریزی با فرماندهی شهید «تجلایی» در آنجا مستقر شوند. پس از آنکه عراق حمله گسترده خود را با تمام قوا با هدف تصرف خوزستان آغاز کرد و همین طور به سمت سوسنگرد و پیشروی داشت، از آن گروه تبریزی خواستم که برای دفاع به داخل شهر بیایند تا همه نیروهای یک جا باشند.
به دنبال آتش سنگین دشمن و پیشروی نیروهای عراقی، حلقه محاصره شهر سوسنگرد هر لحظه تنگتر شدن بود. تعدادی از مردم در شهر باقی مانده بودند. برای همین با شهید علی تجلایی مردم را سازماندهی کردیم که با «بَلم» و تعدادی قایق از رودخانه کرخه به عقب بروند. مدیریت، فرماندهی، هوش، شجاعت، ایثار و اخلاص شهید تجلایی باعث شد تا در آن لحظههای حساس او به جانشینی خودم در شهر منصوب کنم.
حدود چهار روز شهر در محاصره بود. آن زمان شهید «اسماعیل دقایقی» که فرمانده سپاه سوسنگرد بود در شهر حضور نداشت و عملا من فرماندهی را بر عهده گرفته بودم. با شهید تجلایی مدافعان داخل شهر را در گروههای 9 نفره سازماندهی کردیم و به هر یک جیره جنگی و غذایی آنها را دادیم تا در ورودیهای شهر مستقر شوند. 350 نفر رزمنده در عملیاتی،چهار شبانهروز بدون آب،غذا، مهمات،سنگر،اسلحه و «بیسیم» در برابر ارتشی با در اختیار داشتن توان رزمی و زرهی بسیار بالا مقاومت کردند. در این عملیات حدود 250 نفر از رزمندگانی که در محاصره عراقیها بودند شهید و مابقی نیز مجروح شدند. همه رزمندگانی که در شهر حضور داشتند پرپر شدند و دیگر کسی توان ایستاده جنگیدن را نداشت چرا که همه بر اثر اصابت تیر مستقیم یا ترکش خمپاره مجروح شده بودند.
حدود 18 نفر از بچههای ما پس از مقاومت و جنگ تن به تن در روستای «ابوحمیظه» بر اثر اصابت گلوله تانک به شهادت رسیدند.
شهر دائما" بمباران میشد و بنابر موقعیت دفاع شهری تصمیم گرفتم که مقر فرماندهی،«مسجد جامع شهر سوسنگرد» باشد. هرچه را که داشتیم به مسجد منتقل کردیم و به همه یگانها و نیروها نیز برای آنکه نظم و برنامهریزی حاکم شود گفتم به آنجا بیایند. روز بیست و پنجم آبانماه 59،من و شهید تجلایی سوار بر موتورسیکلت به سرکشی از نیروها پرداختیم. شهر زیر شدیدترین آتش خمپاره و توپخانهای کامل قرار داشت. در حین سرکشی به نیروهای دور شهر که کوچه و خیابانهای آن فاقد سنگر بودند، چندین بار منور گلولههایی که از کنار گوشمان عبور میکرد را شاهد بودم. حتی گلولهها موتور و لباسهایمان را سوراخ کرد اما به خودمان اصابت نکرد. حدود ساعت پنج یا شش بعد از ظهر بود که گلوله خمپارهای در کنارمان فرود آمد و باعث شد تا ما بر زمین بخوریم. وقتی به هوش آمدیم، متوجه شدم که پای راستم از ران چاک خورده است به طوری که استخوان پایم را میدیدم. شهید تجلایی نیز از کمر مجروح شده بود اما میتوانست راه برود. با چفیهاش پایم را بست و با موتورسیکلت هم که تقریبا بدنهاش پر از ترکش شده بود به مسجد رفتیم.
با رسیدن به مسجد جامع شهر سوسنگرد، از رزمندگان خواستم که من را در بالاترین نقطه مسجد بستری کنند تا از آن ارتفاع بلند بتوانم به شهر اشراف داشته باشم. علاوه بر این دستور دادم که همه مجروحان را هم در کنار من بستری بکنند تا آخرین اوضاع و شرایط شهر را جویا بشوم و متناسب با آن طرح ریزی بکنم. شهادت میدهم در آن شرایط نامناسب و لحظههای پایانی و حساس فرماندهی، مدیریت و شجاعت شهید علی تجلایی بود که موجب شد مدافعان شهر در برابر آتش بی امان دشمن ایستادگی کنند. حضور او به من آرامش قلبی میداد و من در آن زمان که گمان میکردم تنها هستم، به واسطه خدا در شعاع صلابت و قدرت علی تجلایی به آرامش میرسیدم و دلگرم میشدم. ایمان، خلوص، تواضع شهید علی تجلایی باعث شده بود هرگاه که به او میگفتم تو فرماندهی کن میگفت من خدمتگذار هستم و به عنوان بسیجی آمدهام تا خدمت کنم.
نخستین روز از آغاز محاصره شهر سوسنگرد یعنی 22 آبان 1359 بسیار سخت گذشت. هر چند روز قبل آن با شهید آیتالله مدنی در تماس بودم و حاج داود کریمی نیز دائم ارتباط داشت. اما هجوم دشمن شرایط را جور دیگری رقم میزد. حاج داود کریمی بعدا به من گفت: برای شکست حصر سوسنگرد حتی آبدارچی پایگاه گلف را هم همراه خود آورده بودیم.
هرگاه به آبان ماه نزدیک میشویم من یاد حماسه سوسنگرد میافتم و به این فکر میکنم که چگونه مدافعان در نهایت مظلومیت ایستادند و میثاق شهادت بستند تا شهر را حفظ کنند. باید همه مردم با این حماسه و مدافعان سوسنگرد آشنا شوند تا بدانند انقلاب و دفاع مقدس چگونه حفظ شد و به پیروزی رسید.
به گزارش ایسنا، پیش از آغاز رسمی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، علی تجلایی مأموریت یافت به اتفاق چند تن راهی افغانستان شود تا علیه نیروهای متجاوز شوروی سابق ، مردم مسلمان آن کشور را یاری کند . او برای ورود به افغانستان که مرزهایش تحت کنترل شدید ارتش سرخ بود، از شناسنامه افغانی استفاده کرد.
در پاکستان، تجلایی برای «تأسیس مرکز آموزش فرماندهی برای مجاهدین افغانی» ، حفاظت از نماینده امام در افغانستان، و حمل وجه نقد برای مجاهدین، برنامه دقیقی تهیه کرد.در افغانستان، حدود 300 نفر از مجاهدین افغانی که اغلب سطح علمی بالایی داشتند، زیر نظر تجلایی آموزش دیدند. به ابتکار او، در چندین نقطه افغانستان، راهپیماییهایی علیه آمریکا ترتیب داده شد. او اغلب اوقات به مناطق پدافندی مجاهدین میرفت و چگونگی گسترش خط پدافندی، آرایش سلاح و نیرو و حدود ارتش را برای آنها تشریح میکرد . تجلایی و یارانش چهار ماه تمام به آموزش فرماندهان افغانی پرداختند و به ایران بازگشتند، چرا که جنگ ایران و عراق آغاز شده بود . تجلایی بلافاصله پس از ورود به ایران ، راهی جبهههای جنوب شد و در نبردهای دهلاویه شرکت جست و پس از آن در حماسه سوسنگرد ، حضور فعالی داشت.
سختگیری شهید علی تجلایی در آموزش نیروهای رزمنده به حدی بود که در میان نیروها به «علی رگبار» معروف شده بود .تجلایی در سال 1360 ، با خانم «انسیه عبدالعلیزاده» ازدواج کرد.بعد از آن به عنوان فرمانده گردانهای «شهید آیت الله قاضی طباطبایی» و «شهید آیت الله مدنی» ( نیروهای اعزامی آذربایجان ) به جبهه اعزام شد. ابتدا در جبهههای نبرد پیرانشهر ، مسئول عملیات بود . پس از آن در عملیات «فتح المبین»، در فروردین 1361 ، با سمت فرماندهی گردانهای آیت الله مدنی و آیت الله قاضی طباطبایی شرکت کرد. همچنین در عملیات الیبیت المقدس نیز با سمت جانشین تیپ «عاشورا» در جبهه حضور یافت.علی تجلایی در سال 1362 ، به سمت معاونت آموزشهای تخصصی سپاه منصوب شد.
در سال 1362،در عملیات «والفجر2»حضور یافت و بعد از آن به تهران اعزام شد تا دوره «دافوس»(دوره عالی فرماندهی و ستاد) را بگذراند . در همین زمان دخترش «حنانه» به دنیا آمد . با وجود کار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده ، همه وظایف خانه را خود انجام میداد.در عملیات «خیبر» نیز شرکت کرد . پس از آن مسئولیت طرح و عملیات «قرارگاه خاتم الانبیاء (ص)» به او واگذار شد . او در 24 اسفند سال 63 در ادامه عملیات پیروزمندانه «بدر» به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
به گزارش ایسنا،اگر بخواهیم «صادق حیدرخانی» که یکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس است را به صورت مختصر معرفی کنیم، باید گفت: او بعد ازپیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی،همزمان با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، زیر نظر «ابوشریف» (عباس آقازمانی) که از فلسطین به تهران آمده بود، دورههای نظامی و چریکی را گذراند و سپس فرماندهی «گردان 5» سپاه را عهدهدار شد. از جمله حوزه فعالیتهای این گردان میتوان به حفاظت از نهادهایی چون:«زندان اوین»،«محل برگزاری نماز جمعه تهران»،«مجلس شورای اسلامی»،«لانه جاسوسی»، «مجلس خبرگان رهبری» و «فرودگاه مهرآباد تهران» اشاره کرد.
«حیدرخانی» با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در روز پنجم مهرماه سال 59 استعفانامه خود را به «ابوشریف» تحویل داد و به تنهایی راهی شهر اهواز شد. در آنجا مسئول عملیات و فرمانده عملیات «محور سوسنگرد» شد. در «عملیات شکست حصر سوسنگرد» فرماندهی مدافعان این شهر را بر عهده داشت و در اواخر سال 59 «مرکز عملیات جنگ سپاه» را تشکیل داد. همچنین حیدرخانی در سال 61 به پیشنهاد شهید سپهبد «علی صیاد شیرازی» دوره «دافوس»(دوره عالی فرماندهی و ستاد) را در دانشگاه ارتش گذراند و از سال 62 تا 68 مسئول آموزش فرماندهان سپاه شد.علاوه بر این توضیحات، حیدرخانی «فرماندهی عملیات تیپ 17 قم»، «فرماندهی قرارگاه فجر»، «مسئول دانشگاه دفاع مقدس»، «مسئول پژوهشگاه مطالعات استراتژیک و سازمان تحقیقات و پژوهش جنگ» و چاپ نخستین مجله علمی بسیج مستضعفین را هم در کارنامه خود دارد.
وی درباره مدیریت و فرماندهی و چگونگی آشناییاش با شهید «علی تجلایی» میگوید: در همان نخستین روزهای جنگ بود که شهید حاج داود کریمی که آن زمان مسئول عملیات سپاه در گلف(پایگاه منتظران شهادت) بود، با من تماس گرفت و گفت: تعدادی از نیروهای تبریزی به سرپرستی شهید «رحمان دادمان» به جمع شما خواهند پیوست. تقریبا اوایل آبانماه 1359 بود که شهید دادمان، «علی تجلایی» را به من معرفی کرد.از آنجایی که برخی از خطوط دفاعی ما در محور بستان و دهلاویه ضعیف بود؛ در نظر گرفتیم که این گروه از رزمندگان تبریزی با فرماندهی شهید «تجلایی» در آنجا مستقر شوند. پس از آنکه عراق حمله گسترده خود را با تمام قوا با هدف تصرف خوزستان آغاز کرد و همین طور به سمت سوسنگرد و پیشروی داشت، از آن گروه تبریزی خواستم که برای دفاع به داخل شهر بیایند تا همه نیروهای یک جا باشند.
به دنبال آتش سنگین دشمن و پیشروی نیروهای عراقی، حلقه محاصره شهر سوسنگرد هر لحظه تنگتر شدن بود. تعدادی از مردم در شهر باقی مانده بودند. برای همین با شهید علی تجلایی مردم را سازماندهی کردیم که با «بَلم» و تعدادی قایق از رودخانه کرخه به عقب بروند. مدیریت، فرماندهی، هوش، شجاعت، ایثار و اخلاص شهید تجلایی باعث شد تا در آن لحظههای حساس او به جانشینی خودم در شهر منصوب کنم.
حدود چهار روز شهر در محاصره بود. آن زمان شهید «اسماعیل دقایقی» که فرمانده سپاه سوسنگرد بود در شهر حضور نداشت و عملا من فرماندهی را بر عهده گرفته بودم. با شهید تجلایی مدافعان داخل شهر را در گروههای 9 نفره سازماندهی کردیم و به هر یک جیره جنگی و غذایی آنها را دادیم تا در ورودیهای شهر مستقر شوند. 350 نفر رزمنده در عملیاتی،چهار شبانهروز بدون آب،غذا، مهمات،سنگر،اسلحه و «بیسیم» در برابر ارتشی با در اختیار داشتن توان رزمی و زرهی بسیار بالا مقاومت کردند. در این عملیات حدود 250 نفر از رزمندگانی که در محاصره عراقیها بودند شهید و مابقی نیز مجروح شدند. همه رزمندگانی که در شهر حضور داشتند پرپر شدند و دیگر کسی توان ایستاده جنگیدن را نداشت چرا که همه بر اثر اصابت تیر مستقیم یا ترکش خمپاره مجروح شده بودند.
حدود 18 نفر از بچههای ما پس از مقاومت و جنگ تن به تن در روستای «ابوحمیظه» بر اثر اصابت گلوله تانک به شهادت رسیدند.
شهر دائما" بمباران میشد و بنابر موقعیت دفاع شهری تصمیم گرفتم که مقر فرماندهی،«مسجد جامع شهر سوسنگرد» باشد. هرچه را که داشتیم به مسجد منتقل کردیم و به همه یگانها و نیروها نیز برای آنکه نظم و برنامهریزی حاکم شود گفتم به آنجا بیایند. روز بیست و پنجم آبانماه 59،من و شهید تجلایی سوار بر موتورسیکلت به سرکشی از نیروها پرداختیم. شهر زیر شدیدترین آتش خمپاره و توپخانهای کامل قرار داشت. در حین سرکشی به نیروهای دور شهر که کوچه و خیابانهای آن فاقد سنگر بودند، چندین بار منور گلولههایی که از کنار گوشمان عبور میکرد را شاهد بودم. حتی گلولهها موتور و لباسهایمان را سوراخ کرد اما به خودمان اصابت نکرد. حدود ساعت پنج یا شش بعد از ظهر بود که گلوله خمپارهای در کنارمان فرود آمد و باعث شد تا ما بر زمین بخوریم. وقتی به هوش آمدیم، متوجه شدم که پای راستم از ران چاک خورده است به طوری که استخوان پایم را میدیدم. شهید تجلایی نیز از کمر مجروح شده بود اما میتوانست راه برود. با چفیهاش پایم را بست و با موتورسیکلت هم که تقریبا بدنهاش پر از ترکش شده بود به مسجد رفتیم.
با رسیدن به مسجد جامع شهر سوسنگرد، از رزمندگان خواستم که من را در بالاترین نقطه مسجد بستری کنند تا از آن ارتفاع بلند بتوانم به شهر اشراف داشته باشم. علاوه بر این دستور دادم که همه مجروحان را هم در کنار من بستری بکنند تا آخرین اوضاع و شرایط شهر را جویا بشوم و متناسب با آن طرح ریزی بکنم. شهادت میدهم در آن شرایط نامناسب و لحظههای پایانی و حساس فرماندهی، مدیریت و شجاعت شهید علی تجلایی بود که موجب شد مدافعان شهر در برابر آتش بی امان دشمن ایستادگی کنند. حضور او به من آرامش قلبی میداد و من در آن زمان که گمان میکردم تنها هستم، به واسطه خدا در شعاع صلابت و قدرت علی تجلایی به آرامش میرسیدم و دلگرم میشدم. ایمان، خلوص، تواضع شهید علی تجلایی باعث شده بود هرگاه که به او میگفتم تو فرماندهی کن میگفت من خدمتگذار هستم و به عنوان بسیجی آمدهام تا خدمت کنم.
نخستین روز از آغاز محاصره شهر سوسنگرد یعنی 22 آبان 1359 بسیار سخت گذشت. هر چند روز قبل آن با شهید آیتالله مدنی در تماس بودم و حاج داود کریمی نیز دائم ارتباط داشت. اما هجوم دشمن شرایط را جور دیگری رقم میزد. حاج داود کریمی بعدا به من گفت: برای شکست حصر سوسنگرد حتی آبدارچی پایگاه گلف را هم همراه خود آورده بودیم.
هرگاه به آبان ماه نزدیک میشویم من یاد حماسه سوسنگرد میافتم و به این فکر میکنم که چگونه مدافعان در نهایت مظلومیت ایستادند و میثاق شهادت بستند تا شهر را حفظ کنند. باید همه مردم با این حماسه و مدافعان سوسنگرد آشنا شوند تا بدانند انقلاب و دفاع مقدس چگونه حفظ شد و به پیروزی رسید.
به گزارش ایسنا، پیش از آغاز رسمی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، علی تجلایی مأموریت یافت به اتفاق چند تن راهی افغانستان شود تا علیه نیروهای متجاوز شوروی سابق ، مردم مسلمان آن کشور را یاری کند . او برای ورود به افغانستان که مرزهایش تحت کنترل شدید ارتش سرخ بود، از شناسنامه افغانی استفاده کرد.
در پاکستان، تجلایی برای «تأسیس مرکز آموزش فرماندهی برای مجاهدین افغانی» ، حفاظت از نماینده امام در افغانستان، و حمل وجه نقد برای مجاهدین، برنامه دقیقی تهیه کرد.در افغانستان، حدود 300 نفر از مجاهدین افغانی که اغلب سطح علمی بالایی داشتند، زیر نظر تجلایی آموزش دیدند. به ابتکار او، در چندین نقطه افغانستان، راهپیماییهایی علیه آمریکا ترتیب داده شد. او اغلب اوقات به مناطق پدافندی مجاهدین میرفت و چگونگی گسترش خط پدافندی، آرایش سلاح و نیرو و حدود ارتش را برای آنها تشریح میکرد . تجلایی و یارانش چهار ماه تمام به آموزش فرماندهان افغانی پرداختند و به ایران بازگشتند، چرا که جنگ ایران و عراق آغاز شده بود . تجلایی بلافاصله پس از ورود به ایران ، راهی جبهههای جنوب شد و در نبردهای دهلاویه شرکت جست و پس از آن در حماسه سوسنگرد ، حضور فعالی داشت.
سختگیری شهید علی تجلایی در آموزش نیروهای رزمنده به حدی بود که در میان نیروها به «علی رگبار» معروف شده بود .تجلایی در سال 1360 ، با خانم «انسیه عبدالعلیزاده» ازدواج کرد.بعد از آن به عنوان فرمانده گردانهای «شهید آیت الله قاضی طباطبایی» و «شهید آیت الله مدنی» ( نیروهای اعزامی آذربایجان ) به جبهه اعزام شد. ابتدا در جبهههای نبرد پیرانشهر ، مسئول عملیات بود . پس از آن در عملیات «فتح المبین»، در فروردین 1361 ، با سمت فرماندهی گردانهای آیت الله مدنی و آیت الله قاضی طباطبایی شرکت کرد. همچنین در عملیات الیبیت المقدس نیز با سمت جانشین تیپ «عاشورا» در جبهه حضور یافت.علی تجلایی در سال 1362 ، به سمت معاونت آموزشهای تخصصی سپاه منصوب شد.
در سال 1362،در عملیات «والفجر2»حضور یافت و بعد از آن به تهران اعزام شد تا دوره «دافوس»(دوره عالی فرماندهی و ستاد) را بگذراند . در همین زمان دخترش «حنانه» به دنیا آمد . با وجود کار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده ، همه وظایف خانه را خود انجام میداد.در عملیات «خیبر» نیز شرکت کرد . پس از آن مسئولیت طرح و عملیات «قرارگاه خاتم الانبیاء (ص)» به او واگذار شد . او در 24 اسفند سال 63 در ادامه عملیات پیروزمندانه «بدر» به درجه رفیع شهادت نایل آمد.