شهدای ایران shohadayeiran.com

شهید مطهری پیرامون انقلاب اسلامی
انسان از نظر فردی در نبردی دائم میان دو قطب در درون خود است؛ قطب انسانیت و قطب حیوانیت، و حرکت انسان بتدریج بسوی کمال انسانی است.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران ; مقاله حاضر مجموع دو مصاحبه با استاد شهید مرتضی مطهری در روزهای پیش از برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی است. در تکمیل این مقاله از یادداشت‌های باقیمانده از استاد و نیز دو کنفرانس ایشان یکی در دانشکده الهیات و دیگری در مسجد فرشته استفاده شده است.

 

*آخرین مطلبی که در باب معنای انقلاب باید به آن اشاره کنم این است که انقلاب در اصطلاح لغوی و حتی در اصطلاح فلسفی و فقهی امری است از نوع فعل لازم. انقلاب از باب انفعال و به معنای نوعی«شدن» است. اما بسیار اتفاق می‌افتد که لغاتی از عربی که به فارسی وارد می‌شوند مفهوم دیگری پیدا می‌کنند. از جمله همین کلمه انقلاب که در فارسی مفهوم متعددی پیدا کرده است. ما در فارسی می‌گوییم انقلاب کرد، یعنی آن را به صورت یک فعل متعدی به کار می‌بریم. به این ترتیب در اصطلاح جامعه شناسان انقلاب در موردی به کار می‌رود که یک عمل ارادی در آن دخیل باشد. بعلاوه جزء دیگری هم در مفهوم این کلمه هست و آن تقدس و تعالی است.

 

ما هر دگرشدنی را انقلاب نمی‌گوییم. ممکن است جامعه‌ای عوض بشود به این معنی که از کمال به سمت نقص برود، یعنی سقوط کند. در این مورد کسی لغت انقلاب را بکار نمی‌برد. در انقلاب مفهوم کمال یابی و تکامل مندرج است.

سومین عنصری که در اصطلاح انقلاب به تعبیر امروزی وجود دارد، عنصر نفی و انکار است. به این ترتیب با در نظر گرفتن این سه عامل مفهوم اجتماعی انقلاب عبارت خواهد بود از وضعی را با اراده خود خراب کردن برای رسیدن به وضعی بهتر. واژگون کردن وضع حاکم برای برقراری نظمی متعالی‌تر.

در مورد انقلاب‌های اجتماعی یک سوال اساسی مطرح است و آن اینکه آیا واقعا این انقلاب‌ها ماهیتا با هم تفاوت دارند یا نه با آنکه شکل‌های انقلابها مختلف است اما ماهیت همه آنها یکی است؟

 

اجمالا در اینجا اشاره می‌کنم که برخی، همه انقلاب‌ها را از یک اصل و ریشه می‌دانند، که آن عبارت است از تقسیم جامعه به دو قطب مرفه و محروم، استثمارگر و استثمار شده، و خود این وضع نیز ریشه‌ای در کار مجسم یعنی ابزار تولید از یک طرف و روابط تولیدی و توزیعی از طرف دیگر دارد. لازمه این نظریه این است که نوعی رشد هماهنگ میان نهادهای اجتماعی اعم از صنعتی، فلسفی، ادبی، قضایی، فرهنگی، مذهبی، اخلاقی و ... وجود داشته باشد. زیرا ریشه همه این نهادها کار مجسم است و اوست که آنها را به دنبال خود می‌کشاند. علیهذا امکان ندارد که فی‌المثل جریانی مذهبی یا فلسفی یا هنری که در مرحله‌ای از تکامل ابزار تولید پدیدار می‌شود، کاملتر و یا برابر با همین نوع جریان‌ها در مرحله‌ای کاملتر و برتر از تکامل ابزار تولید باشد.

نقطه مقابل این نظریه این است که اولا برای انقلاب ماهیت‌‌های مختلف و متفاوتی قائل است و قهرا همه انقلاب‌ها حتی انقلاب‌های اجتماعی را صرفا ناشی از دو قطبی شدن از لحاظ اقتصادی و منحصرا در دست طبقه محروم نمی‌داند و آنها را تنها طبقه پیشتاز به حساب نمی‌آورد. به علاوه این نظریه ریشه انقلاب‌ها را اجتماعی محض و ناشی از روابط اجتماعی نمی‌شمارد بلکه برای ذات و طبیعت انسان و دو قطبی بودن او در سرشت خویش، نقش اساسی قائل است، و معتقد است که منشاء دو قطبی شدن جامعه همین دو قطبی بودن سرشت آدمی است.

از این گذشته هر چند تاثیر متقابل میان نهادهای اجتماعی وجود دارد اما این تاثیر اولویت مطلق ندارد و چنین نیست که بتواند جلوی رشد سایر نهادها را سد کند. یعنی ممکن است جامعه‌ای در عین تاخر از نظر تکنولوژی مرحله‌ای بزرگ و بسیار پیشرفته از تاریخ را از جنبه مذهبی یا اخلاقی یا فلسفی طی کند و این بستگی دارد به مسائل جغرافیایی و ژنتیکی از یک‌طرف و به بعد الهی و معنوی تاریخ از طرف دیگر. ما بینش نوع اول را در کتاب قیام و انقلاب مهدی، بینش ابزاری و بینش نوع دوم را بینش فطری نام نهاده‌ایم.

 

طبق این بینش اخیر:

 

اولا انسان دارای نوعی روانشناسی مقدم بر جامعه‌شناسی است.

ثانیا انسان در ذات خود دو قطبی آفریده شده است.

ثالثا انسان دارای اراده آزاد و انتخابگر است و همین آزادی و انتخاب، تفاوت میان انسانها را از زمین تا آسمان کرده است.

رابعا نهادهای اجتماعی انسانی از نوعی استقلال برخوردارند و هیچکدام تقدم و اولویت مطلق بر دیگری ندارد و به طور نسبی گاهی پیشرفت یک نهاد موجب انحطاط دیگری می‌شود. ما در پاورقی‌های جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم، آنجا که در آغاز مقاله درباره فطرت خداجویی بحث کرده‌ایم، گفته‌ایم که گاهی سرگرمی به اشباع یک غریزه موجب عقب راندن غریزه دیگر می‌گردد.

علیهذا هیچ دور نیست و عجیب نیست که دنیای پیش رفته از لحاظ علم و تکنولوژی و دنیای برخوردار از زینتها و شیرینیهای ماده و طبیعت، عینا دنیای انحطاط اخلاقی و سقوط ارزشهای روانی باشد و همان سقوط روانی موجب سقوط کلی گردد.

خامسا دو قطبی بودن انسان به علاوه آزاد بودن و در نتیجه متفاوت بودن سطح انسانیت انسانها منجر به دوقطبی شدن جامعه می‌شود یک قطب به ایمان و عقیده و اخلاق رسیده، و یک قطب منحط حیوان صفت سردرآخور. قطب به ایمان و عقیده رسیده است که جامعه را به سوی کمال واقعی انسانیت هدایت می‌کند.

سادسا تکامل مساوی است با استقلال و تسلط بر محیط؛ یعنی به خود وابستگی و به خود ایستادگی.

سابعا حرکت تکاملی تاریخ به سوی حق و وابستگی به عقیده و ایمان و آرمان و وارستگی از تسلط طبیعت خارجی و عوامل اجتماعی و عوامل نفسانی است. در واقع آنچه را که تا اینجا در مورد بینش نوع دوم گفتیم می‌توان به طور خلاصه چنین بیان کرد.

 

اولا انسان بالذات کمال جو و پیشرو است.

ثانیا ارزش‌های انسانی همه اصیل و ریشه در سرشت انسان دارند و همین ارزش‌‌ها عامل اصلی حرکات تاریخ به شمار می‌روند.

انسان از نظر فردی در نبردی دائم میان دو قطب در درون خود است؛ قطب انسانیت و قطب حیوانیت، و حرکت انسان بتدریج بسوی کمال انسانی است. در محل خود ثابت شده است که لازمه تکامل، استقلال از محیط بیرونی و مستلزم تاثیر بیشتر بر روی محیط است. علیهذا انسان متکامل، یعنی انسان وارسته از محیط بیرونی و درونی- حیوانیت به منزله محیط درونی انسانیت است، زیرا انسانیت از بطن حیوانیت سر در می‌آورد- وابسته به خود، ایستاده به خود، یعنی وابسته به عقیده و ایمان و آرمان و اندیشه خود می‌گردد.

روانشناسی انسان بر جامعه‌شناسی او تقدم دارد. انسان مانند نوار خالی و یا ماده خام نیست که نسبتش به هر شکل و هر صورتی که عوامل مکانیکی خارجی به او بدهد علی‌السویه باشد. انسان مانند نهال و بذر است. حرکتش به سوی کمال و استقلال انسانی، دینامیکی است نه مکانیکی.

 

تکامل، لازمه ذات اجزاء طبیعت و از آن جمله انسان و تاریخ انسان است. طبیعت تاریخ، نه یک طبیعت مادی محض بلکه طبیعتی مزدوج است و طبیعت انسان نیز چنین است.

تاریخ یک حیوان اقتصادی نیست و نیز انسان هم. در عین حال این دو طبیعتی و دو کششی و دو جاذبه‌ای بودن انسان با این امر که لازمه ذات طبیعت، کشش به سوی کمال است منافات ندارد.

به این ترتیب انقلاب‌ها صرفا خصلت اجتماعی محض نخواهند داشت بلکه ریشه در سرشت انسانها دارند. نبرد درونی انسان که به کمال یافتگی و استقلال برخی عناصر منتهی می‌شود، سبب می‌گردد که میان انسانهای به ایمان و آرمان و عقیده رسیده، و انسانهای منحط حیوان صفت، تضاد و مبارزه و درگیری پیدا شود و این نبرد است که در قرآن به نبرد میان حق و باطل تعبیر شده است.

منبع: فارس

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار