هنوز هم شرم دارم درباره بلايي که به سرم آمده است به پدر و مادرم چيزي بگويم. آن ها از سر دلسوزي خيلي مرا نصيحت کردند که هنوز به آمادگي کامل براي ازدواج نرسيده ام اما من که تحت تأثير دوستي خياباني و در شرايط هيجاني دوران بلوغ قرار گرفته بودم به نصيحت هاي آن ها توجهي نکردم تا اين که...
شهدای ایران: دختر ۱۶ ساله که تنها چند روز از ماجراي طلاقش گذشته و باز هم فريب عشق هاي خياباني را خورده بود در کلانتري شانديز به بيان ماجراي تلخ زندگي اش پرداخت و به مشاور کلانتري گفت: ۱۵ ساله بودم که به تقليد از برخي دوستانم سعي مي کردم هنگام خروج از مدرسه بخشي از موهايم را بيرون از مقنعه بگذارم و با مانتوي کوتاه رفت و آمد کنم. آن روزها دوست داشتم با خنده هاي بي معني و يا رفتارهاي زننده، توجه پسراني را که در مسير مدرسه سر راهم قرار مي گرفتند به خودم جلب کنم. اين حرکات و کارهايم موجب شده بود تا چند پسر جوان هر روز مرا در مسير مدرسه تا نزديکي منزلمان تعقيب کنند. اين وضعيت ادامه داشت تا اين که روزي يکي از همان پسرها شماره تلفني را جلوي پايم انداخت و من در حالي که به او لبخند مي زدم شماره را برداشتم و از همان روز ارتباط تلفني من و ياسين آغاز شد. هنوز مدت زيادي از ارتباط ما نگذشته بود که به تماس تلفني يکي ديگر از پسراني که شماره ام را به دست آورده بود پاسخ دادم، ولي ارتباط من با ياسين بيشتر بود اگر چه ياسين هم ۱۸ سال بيشتر نداشت و به خدمت سربازي نيز نرفته بود، پدر و مادرش را مجبور کرد تا به خواستگاري ام بيايند. من که احساس مي کردم ياسين بيشتر از صمد مرا دوست دارد به نصيحت هاي پدر و مادرم توجهي نکردم و آن ها را تحت فشار گذاشتم تا با ازدواج من و ياسين موافقت کنند. در حالي که هنوز يک ماه از نامزدي ما نگذشته بود صمد با من تماس گرفت و با حرف ها و سخنان عاشقانه چنين وانمود کرد که خيلي مرا دوست داشته است و من اگر با او ازدواج مي کردم خوشبخت تر بودم چون پدر او پول دار بود و يک ويلا نيز در منطقه شانديز داشت. اين گونه بود که تماس هاي تلفني من و صمد ادامه يافت تا روزي که همسرم متوجه موضوع شد. آن روز ما با هم درگيري لفظي پيدا کرديم و در نهايت به اين نتيجه رسيديم که به صورت توافقي از هم جدا شويم. من که فکر مي کردم صمد قصد ازدواج با مرا دارد روز بعد از طلاق با او تماس گرفتم و او مرا براي صحبت درباره آينده به ويلاي پدرش کشاند اما در آن جا ۴ نفر ديگر از دوستانش مرا مورد آزار و اذيت قرار دادند و تهديد کردند که به کسي چيزي نگويم. اگر چه روز بعد و با شکايت من پليس همه آن ها را دستگير کرد، اما به خاطر گوش نکردن به نصيحت هاي پدر و مادرم به اين روز دچار شده ام و نمي توانم از شدت شرم با آن ها روبه رو شوم...
ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي
طرقبه و شانديز
*خراسان
ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي
طرقبه و شانديز
*خراسان