شهدای ایران shohadayeiran.com

نمي دانستم هديه اي که براي تولد همسرم و به منظور يادآوري «عشق و دل بستگي» برايش خريده بودم، اين گونه زندگي ام را به آتش مي کشد تا جايي که حرمت بين زن و شوهر در هم مي شکند و ...
شهدای ایران:جوان ۲۱ ساله که پس از مشاجره لفظي با همسرش، در حالي که صورتش از شدت خشم به سرخي گراييده بود، دادخواست طلاق را به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري طرقبه ارائه داد و در بيان ماجراي زندگي اش گفت: ۳ سال قبل عاشق سيمين شدم به طوري  که به چيزي جز ازدواج با او نمي انديشيدم. سيمين از بستگان دور ما بود و من از لحظه اي که عاشقانه به چشم هايش خيره شدم تمام هستي و زندگي ام را در چشمان زيباي او ديدم و ديوانه وار دوستش داشتم و مي خواستم قبل از آن که به خدمت سربازي بروم با او ازدواج کنم ولي برخي سنگ اندازي هاي اطرافيان مراسم خواستگاري را بر هم زد خانواده ام اصرار داشتند که من به خدمت سربازي بروم تا آن ها مقدمات ازدواج ما را فراهم کنند اما من حتي نمي توانستم تصور کنم که به دور از او بتوانم لحظه اي هم دوام بياورم به همين خاطر قيد سربازي را زدم و تصميم گرفتم براي رسيدن به سيمين به خدمت سربازي نروم چرا که مي ترسيدم در همين مدت او با کس ديگري ازدواج کند. بالاخره پس از گذشت ۲ سال از اين ماجرا، وقتي ديگران عشق و علاقه مرا نسبت به سيمين ديدند پا درمياني کردند و ما با موافقت خانواده سيمين نامزد شديم، اما باز هم از شدت علاقه اي که به او داشتم نتوانستم به خدمت سربازي بروم. در اين هنگام بود که به ناچار خانواده هايمان با برگزاري مراسم عروسي موافقت کردند و بدين ترتيب زندگي عاشقانه ما ادامه يافت. ۳ ماه بعد از عروسي روز تولد همسرم بود و من به خاطر نشان دادن شدت علاقه ام به او، يک گوشي لمسي تلفن همراه به عنوان هديه تولد برايش خريدم که همين هديه، زندگي ام را به جهنمي سوزان تبديل کرد. همسرم عضو شبکه وايبر شده بود و هر شب تا نزديک سپيده دم با گوشي تلفنش مشغول بود و مدام براي دوستانش عکس و فيلم ارسال مي کرد به طوري که ديگر اعتياد شديدي به اين شبکه اجتماعي پيدا کرده بود و هيچ اهميتي به من و زندگي خانوادگي نمي داد. او در واقع همسر «وايبر» شده بود و هيچ اطلاعي از من و زندگي ام نداشت حتي نمي دانست که زمان چگونه مي گذرد از شام و ناهار هم خبري نبود...

تلاش هاي من براي باز گرداندن او به زندگي بي فايده بود تا اين که تصميم گرفتم او را طلاق بدهم حتي يک بار با وساطت بزرگ ترها شرط کردم در صورت کنار گذاشتن «وايبر» با او زندگي مي کنم، اما او مي گويد بايد به سربازي بروم و دست از سر او بردارم!! امروز هم با يکديگر کتک کاري کرديم ديگر امکان بازگشت وجود ندارد و مي خواهم او را طلاق بدهم تا با وايبر ازدواج کند...

ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز

*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار