چند سال بعد که مدرک تحصيلي ام را گرفتم در يک شرکت معتبر مشغول به کار شدم. اگرچه کم کم به اشتباهاتم درباره اصول اخلاقي و اعتقادي پي برده بودم، ولي ديگر دير شده بود و سيامک با دخترمحجبه اي ازدواج کرده بود.
من هم خواستگار مناسبي نداشتم تا اين که سال گذشته جوان ۳۰ ساله اي که به تازگي در شرکت استخدام شده بود، به خواستگاري ام آمد. وقتي مادرم ماجراي ازدواج قبلي ام را براي اشکان توضيح داد او گفت: براي من متانت و نجابت دخترتان مهم است، اما او از مادرم خواست تا ماجراي ازدواج قبلي ام را از خانواده اش پنهان کنيم. اشکان معتقد بود خانواده اش نبايد چيزي درباره اين موضوع بدانند چون در اين باره بسيار حساس هستند چند روز بعد من و اشکان با هم ازدواج کرديم، اما ۳ ماه بعد از اين ماجرا متوجه رفت و آمدها و تلفن هاي مشکوک او شدم تازه فهميدم که او قبل از من زن ديگري را به عقد موقت خودش درآورده است و به خاطر اختلافي که با آن زن داشت به خواستگاري من آمده است. بدين ترتيب اختلاف من و اشکان آغاز شد من به ناچار از او به خاطر فريب در ازدواج شکايت کردم، اما در همين حال او هم به خاطر پنهان کردن ازدواج قبلي ام شکايت کرده است حالا که به گذشته مي انديشم و خوشبختي سيامک را مي بينم آرزو مي کنم کاش آن روزها دوستان خوبي داشتم و به اصول اخلاقي پايبند مي بودم تا ...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان