در يکي از همين روزها بود که زن جواني وارد کافي نت شد و در حالي که گوشي تلفن هوشمندش را به دوستم نشان مي داد، گفت: گوشي تلفن من هنگ کرده است، شما مي توانيد آن را درست کنيد. در اين لحظه من گوشي را از او گرفتم و به خاطر آشنايي ام با سيستم هاي رايانه اي خيلي زود متوجه شدم که گوشي او «ويروسي» شده است. آن روز من به بهانه تعمير، گوشي تلفن او را به منزلم بردم که ناگهان هنگام بررسي حافظه آن متوجه شماره حساب و رمز بانکي آن زن شدم. ديگر وسوسه شده بودم تا مبالغي را از حساب آن زن برداشت کنم ولي با خودم انديشيدم که اگر الان از حساب بانکي او برداشت کنم خيلي زود متوجه ماجرا مي شود بنابراين رمز بانکي و شماره حساب او را يادداشت کردم و روز بعد گوشي تلفن را به مغازه دوستم بردم تا آن را تحويل مشتري بدهد. چند روز از اين ماجرا گذشت و من که نمي توانستم از وسوسه هاي سرقت رهايي يابم همه جوانب اين دستبرد اينترنتي را بررسي کردم و در يک فرصت مناسب ۳ ميليون تومان از حساب بانکي آن زن برداشتم، اما هيچ گاه فکر نمي کردم با نقشه حساب شده اي که طرح کرده بودم پليس بتواند مرا رديابي کند ولي تنها ۳ روز بعد از اين ماجرا هنگامي که با خيال راحت در منزل پدرم نشسته بودم ناگهان ماموران پليس فتا به سراغم آمدند و دستگير شدم. حالا هم از کرده خودم پشيمانم و مي دانم کار اشتباهي انجام دادم، اما اگر آن زن هم شماره و رمز حساب بانکي اش را در گوشي تلفن ذخيره نمي کرد و يا آن را براي تعمير به «کافي نت» نمي آورد شايد اکنون من در جايگاه سارق قرار نمي گرفتم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي
*خراسان