شهدای ایران: پاسدار شهید محمد رضا شاکری متولد 1343 است. او تنها فرزند خانواده شاکری بود که در ششم آبان ماه سال 1365 در منطقه مهران بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. مزار این شهید والامقام در گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، قطعه 53 ردیف 85، شماره 14 است.
صدیقه شرفی فر همسر شهید در مورد نحوه شهادت او در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، میگوید: عراق یک عملیات جدیدی در مهران انجام داده بود. محمد چون مربی تخریب بود برای برداشتن آرایش میدان مین میرود منطقه. این اعزام ایشان به عنوان مربی تخریب بود. دو نفر دیگر همراهش بود. پای یکی از اینها میرود روی مین و محمد و یکی از دوستانش به فاصله خیلی زیادی پرتاب میشود. ساق پایش بین زانو و مچ پا یک شکستگی خیلی عمیقی بوجود آمد اما جدا نشده بود. عکسش هست. همان موقع ماشین نیروها رد میشده و چند تا عکس از این جریان گرفتند که رزمندگان دارند خاک میریزند تا آتش بدن بچههایی که روی مین رفتند را خاموش بکنند. چون کسی که همراه محمد بود در آتش سوخته بود.
نحوه شهادت را در خواب دیده بود
محمد قبل از اعزام به یکی از دوستانش میگوید که دیشب خواب دیدم توی میدان مین هستم و پایم روی مین رفته است. ولی من پودر نشدهام و جنازه داشتم توی خواب. در حالیکه اگر به این نحوی که در خواب دیدم پایم روی مین برود باید تبدیل به خاکستر بشوم.
ساکش را بست که برود. سجاد کوچک بود و توی بغلم. کمی گریه کرد. محمد گفت بچه را بده به من. او را که بغل گرفت خیلی عمیق و پدرانه نگاهش میکرد. رو به او گفت: سجاد! بابا من دارم میروم اگر برنگشتم مواظب مادرت باش. من دیدم عمق این نگاه پدرانه خیلی زیاد است و الان میخواهد برود با این نگاه خیلی اذیت میشود. با لبخند به او گفتم این بچه را بده به من. داری میروی و من را به بچه دو ماهه میسپاری؟ این حالا کلی کار دارد تا بزرگ شود.
شب قبل از شهادت محمد، سوده و سجاد هر دو شروع کردند با شدت به گریه کردن. سوده خیلی شدیدتر گریه میکرد. ساعت 12 نصفه شب میگفت مامان پاشو بابا را بیاوریم خانه؛ من هم میگفتم الان که نمیتوانیم برویم. نه قطار هست نه اتوبوس؛ بعد او هم دائم حرفش را تکرار میکرد. من بهانه میآوردم که مامان ما الان بلیط نداریم و سعی میکردم برایش یک توضیحی بتراشم. بعد آرام گفت: "باشه نرویم ولی بابام فردا شهید میشود" و محمد هم فردایش شهید شد.
فرمول ناقص را بعد از شهادت کامل کرد
چون مربی تخریب بود یک جدولی تهیه کرده بود و برای تهیه این جدول زحمت زیادی کشید و بارها و بارها شمارههایش را عوض کرد. آن جدول پر از فرمول بود که در جبهه خیلی به دردش میخورد. که در چه زمانی و چه چیزی این انفجار صورت بگیرد و بتواند به وسیله آن به بچهها کمک کند. من دقیقا یادم هست که بعد از شهادت ایشان، یکی از این مشکلی مانده بود و یکی از فرمولها حل شده باقی مانده بود. یکی از دوستان محمد توی منطقه مین و موقع شهادت همراه او بود اما شهید نشده بود و به خاطر موج انفجار، خیلی از رگهای داخلیاش پاره شده بود. همان اقا یک روز آمد پیش من و گفت اگر میشود آن جدول را به من بدهید تا بروم خودم رویش کار کنم. بعد از چند روز تعریف میکرد که از بس پای این جدول نشستم، خسته شدم. نشستم کنار و گفتم محمد تو چقدر حوصله داشتی برای تنظیم یک چنین کاری! همان شب خواب دیدم که در کلاس تخریبمان نشستهایم. محمد آمد تو و گفت چیه اینقدر شلوغ میکنی؟ ببین! جواب این است و بعد شروع کرد روی تخته آن فرمول را نوشتن. بعد از بیدار شدن به وسیله همان فرمول موضوع حل شد.
صدیقه شرفی فر همسر شهید در مورد نحوه شهادت او در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، میگوید: عراق یک عملیات جدیدی در مهران انجام داده بود. محمد چون مربی تخریب بود برای برداشتن آرایش میدان مین میرود منطقه. این اعزام ایشان به عنوان مربی تخریب بود. دو نفر دیگر همراهش بود. پای یکی از اینها میرود روی مین و محمد و یکی از دوستانش به فاصله خیلی زیادی پرتاب میشود. ساق پایش بین زانو و مچ پا یک شکستگی خیلی عمیقی بوجود آمد اما جدا نشده بود. عکسش هست. همان موقع ماشین نیروها رد میشده و چند تا عکس از این جریان گرفتند که رزمندگان دارند خاک میریزند تا آتش بدن بچههایی که روی مین رفتند را خاموش بکنند. چون کسی که همراه محمد بود در آتش سوخته بود.
نحوه شهادت را در خواب دیده بود
محمد قبل از اعزام به یکی از دوستانش میگوید که دیشب خواب دیدم توی میدان مین هستم و پایم روی مین رفته است. ولی من پودر نشدهام و جنازه داشتم توی خواب. در حالیکه اگر به این نحوی که در خواب دیدم پایم روی مین برود باید تبدیل به خاکستر بشوم.
ساکش را بست که برود. سجاد کوچک بود و توی بغلم. کمی گریه کرد. محمد گفت بچه را بده به من. او را که بغل گرفت خیلی عمیق و پدرانه نگاهش میکرد. رو به او گفت: سجاد! بابا من دارم میروم اگر برنگشتم مواظب مادرت باش. من دیدم عمق این نگاه پدرانه خیلی زیاد است و الان میخواهد برود با این نگاه خیلی اذیت میشود. با لبخند به او گفتم این بچه را بده به من. داری میروی و من را به بچه دو ماهه میسپاری؟ این حالا کلی کار دارد تا بزرگ شود.
شب قبل از شهادت محمد، سوده و سجاد هر دو شروع کردند با شدت به گریه کردن. سوده خیلی شدیدتر گریه میکرد. ساعت 12 نصفه شب میگفت مامان پاشو بابا را بیاوریم خانه؛ من هم میگفتم الان که نمیتوانیم برویم. نه قطار هست نه اتوبوس؛ بعد او هم دائم حرفش را تکرار میکرد. من بهانه میآوردم که مامان ما الان بلیط نداریم و سعی میکردم برایش یک توضیحی بتراشم. بعد آرام گفت: "باشه نرویم ولی بابام فردا شهید میشود" و محمد هم فردایش شهید شد.
فرمول ناقص را بعد از شهادت کامل کرد
چون مربی تخریب بود یک جدولی تهیه کرده بود و برای تهیه این جدول زحمت زیادی کشید و بارها و بارها شمارههایش را عوض کرد. آن جدول پر از فرمول بود که در جبهه خیلی به دردش میخورد. که در چه زمانی و چه چیزی این انفجار صورت بگیرد و بتواند به وسیله آن به بچهها کمک کند. من دقیقا یادم هست که بعد از شهادت ایشان، یکی از این مشکلی مانده بود و یکی از فرمولها حل شده باقی مانده بود. یکی از دوستان محمد توی منطقه مین و موقع شهادت همراه او بود اما شهید نشده بود و به خاطر موج انفجار، خیلی از رگهای داخلیاش پاره شده بود. همان اقا یک روز آمد پیش من و گفت اگر میشود آن جدول را به من بدهید تا بروم خودم رویش کار کنم. بعد از چند روز تعریف میکرد که از بس پای این جدول نشستم، خسته شدم. نشستم کنار و گفتم محمد تو چقدر حوصله داشتی برای تنظیم یک چنین کاری! همان شب خواب دیدم که در کلاس تخریبمان نشستهایم. محمد آمد تو و گفت چیه اینقدر شلوغ میکنی؟ ببین! جواب این است و بعد شروع کرد روی تخته آن فرمول را نوشتن. بعد از بیدار شدن به وسیله همان فرمول موضوع حل شد.