شهدای ایران shohadayeiran.com

اسلحه‌هایمان را از ضامن خارج و آماده شلیک کردیم. کامیون از کمینگاه اول رد شده و به طرف کشتارگاه در حرکت بود که ناگهان دیدم با فاصله بسیار کمی یک خودرو جیپ فرماندهی هم به دنبال کامیون در حرکت است.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید
گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ منطقه عمومی غرب کشور به ویژه سر پل ذهاب از سوی رژیم بعثی عراق آغاز گر جنگی نابرابر شد که ده ها کشور در برابر یک کشور را قرار داد. 

در سال 60 در جبهه‌های غرب کشور (منطقه عمومی دشت ذهاب) در تنگه کورک مستقر بودیم. در این جبهه فرماندهی عملیات با من بود. تنگه کورک منطقه‌ای صعب‌العبور با ارتفاعات بلند و خمره‌ای مانند است.

مرکز تدارکات ما درمکانی به نام شیشه راه مستقر رود که با جبهه حدود 25 کیلومتر فاصله داشت و تقریبا 10 کیلومتر از این جاده در دید و تیر مستقیم دشمن قرار داشت. خودروهای ما برای مصون ماندن از خطر تیر مستقیم و ترکش‌ها باید با سرعت بالای 100 کیلومتر در چننین جاده‌ای حرکت می‌کردیم.

بعد از گذر از این جاده به پایین ارتفاعات تنگه کورک می‌رسیدیم و در منطقه‌ای مناسب داخل یک شیار تدارکات ما قرار داشت از داخل شیار تدارکات تا خط مقدم حدود 5 کیلومتر فاصله بود که ما هر روز این 5 کیلومتر را پایین آمده آب و آذوقه و مهمات به بالا حمل کردیم در مورد حمل مجروحین و شهدا مشکلات عدیده‌ای داشتیم که گاهی حمل یک مجروح از بالای ارتفاع به پشت جبهه حدود 3 ساعت به طول می‌انجامید و اکثر مجروحین به علت خونریزی و دیر رسیدن به بیمارستان شهید می‌شدند.

تنگه به علت اشراف و تسلطی که بر منطقه دشت ذهاب داشت از حساسیت فوق‌العاده‌ای برای ما و دشمن برخوردار بوده و ما همیشه در فکر آزاد ساختن آن بودیم. آرایش نیروهای دشمن به شکلی بود که سمت راست تنگه به صورت کامل در تصرف دشمن بود و سمت چپ آن از اول تنگه تا 150 متری در دست دشمن و به فاصله تقریبا 20 متر از آنها اولین سنگر ما قرار داشت. 

تنها مانع بین ما و دشمن یک صخره با حدود15 متر ارتفاع بود.به علت نزدیکی بیش از حد صدای دشمن را به راحتی می‌شنیدیم و همین طور صدای ما برای آنها مفهوم بود حتی نام فرمانده جبهه عراقی‌ها را که جاسم بود، می‌دانستیم.

بعضا بسیجی‌ها برای تفریح داد می‌زدند. الموت الجاسم و متقابلا عراقی‌ها هم که اسم مرا می‌دانستند جواب می‌دادند: الموت الموسی در آخر هم مرگ نصیب جاسم شد و در یک عملیات نفوذی که با یکی از برادران بسیجی داشتیم وقتی جاسم برای سرکشی سنگر دوشکا به خط مقدم‌شان آمده بود با گلوله آر‌پی‌جی که به داخل سنگرشان شلیک کردیم به اتفاق دو نفر نگهبانان داخل سنگر به هلاکت رسیدند.

در یکی از روزهای مهر ماه سال 60 من به اتفاق شهید محمد دیدگانی به عملیات شناسایی رفته و از ارتفاعاتی که پرتگاه‌های زیادی داشت و به علت صخره‌ای بودن دشمن احتمال ضربه خوردن از آن نقطه را نمی‌داد.

به پشت مواضع دشمن نفوذ کردیم. چند ساعتی مرکز تدارکات و سنگرهای اجتماعی و راه‌های مواصلاتی را شناسایی نموده وتصمیم گرفتیم به دشمن ضربه‌ای وارد نماییم. بنابراین به جبهه خودمان برگشتیم تا مقدمات کار را فراهم کنیم.

ا لبته چون منطقه به گونه‌ای بود که احتمال زنده ماندن و برگشتن بسیار کم بودلذا فکر می‌کردیم در رابطه با تامین نیرو جهت این شبیخون مشکل خواهیم داشت اما وقتی موضوع را به اطلاع برادران بسیجی که ازنیروهای تبریز بودند رساندیم هجوم و اعلام آمادگی دسته جمعی و اصرار برادران جهت شرکت در این عملیات برخلاف انتظار همگان بود.

من 9 نفر از بسیجیانی را که دارای مهارت‌های لازم برای این عملیات از نظر جسمی و نظامی بودند، انتخاب کردم. شور و شوق عجیبی میان بچه‌هایی که برای این عملیات انتخاب شده‌ بودند به وجود آمده بود.

‌بعد از آزمایش و بازدید سلاح‌ها کلیه نفرات به وظایف‌شان در این ماموریت توجیه شده و یک نفر از برادران به عنوان آرپی‌جی زن و 2 نفر کمک و بقیه نیروها به عنوان تک تیرانداز انتخاب شدند. مهمات و نارنجک به مقدار کافی آماده نموده و شب حدود ساعت 12 ازارتفاعات شروع به پایین رفتن کردیم. آسمان صاف و مهتابی بود و تاریکی شب مشکل زیادی برای‌مان ایجاد نکرده بود.

حدود ساعت 2.5 صبح به اولین محل استقرار در زیر یکی از صخره‌ها رسیدیم. 2 نفر از نیروها را به عنوان تامین عقبه گذاشته و به راهمان ادامه داده و در محل مورد نظرمان که حدود 2 کیلومتر پشت دشمن قرار داشت مستقر شدیم.

برادران تامین عقبه حدود یک کیلومتر عقب‌تر از ما بودند. با اطلاعاتی که داشتیم می‌دانستیم دشمن چه موقعی از اینجا عبور خواهد نمود. کمینگا‌ها را انتخاب و یکی از بسیجیان را در یک طرف و سه نفر دیگر را در خروجی کمین من و شهید دیدگانی هم در کشتارگاه‌ کمین به اتفاق آرپی‌جی‌زن و کمک‌هایش قرار گرفتیم.

خرج‌های پرتاب به موشک‌ها بسته شد موقعیت ما درکشتارگاه و کمین به گونه‌ای بود که حدود 30 متر از پلی که به عنوان کشتارگاه انتخاب کرده بودیم فاصله داشت.

چشم به جاده‌ای دوخته و گوش و حواسمان به انواع صداها بود ساعت حدود 4.5 صبح بود که ناگهان صدای نزدیک شدن خودرویی به گوشمان رسید.

3 دقیقه بعد شبحی بزرگ در روی جاده آرام به طرف ما نزدیک می‌شد. شبح متعلق به کامیونی بود که معمولا عراقی‌ها با آن خود نیرو یا تدارکات خود را حمل می‌کردند.

شهادتین برلب‌ها جاری و نام مبارک خدا و رسول الله و امام زمان زمزمه می‌شد. به چهره مصمم وبشاش شهید دیدگانی نگاه کردم چنان باایمان و با صلابت بود که وجودش برای قوت قلب دادن به یک لشکر کافی بود. ناصر همان بسیجی که مسئولیت آرپی‌جی‌ زدن‌ها را به عهده داشت خود را برای شلیک آماده می‌کرد و حالت می‌گرفت و کمک‌هایش در تکافو بودند.

اسلحه‌هایمان را از ضامن خارج و آماده شلیک کردیم. کامیون از کمینگاه اول رد شده و به طرف کشتارگاه در حرکت بود که ناگهان دیدم با فاصله بسیار کمی یک خودرو جیپ فرماندهی هم به دنبال کامیون در حرکت است.

ما فقط انتظار یک خودرو را داشتیم. ناصر آماده شلیک موشک بود شهید دیدگانی به طرف چپ پل به حالت خمیده و به صورت دو نزدیک شدکه کامیون به نقطه اصلی کشتارگاه رسید و ناگهان نوری در فضا درخشید و به دنبال آن صدای شلیک قبضه و صدای انفجار شدید در فضا پیچید.

در یک لحظه کامیون مشتعل و به شدت به کناره پل که بتونی و بلند بود برخورد نمود. جیپ که حدود 20 متر ازکامیون فاصله داشت با وحشت زیادتر فرار نمود و گویا افراد داخل آن قصد پریدن به بیرون از جیپ را پیدا نکردند.

کمین اول هم خودش را به جیپ رسانده و داخل جیپ را به رگبار بست. داخل جیپ تعداد 4 نفر بودندکه همگی به هلاکت رسیدند. دراین لحظه من به جلو کامیون رسیده‌بودم که درب جلو کامیون به طرف من باز شد و دیگر امان ندادم.

داخل و جلو کامیون را به رگبار بستم. چندین نارنجک به وسیله بسیجیان کمین دوم به پشت کامیون که در شعله‌های آتش می‌سوخت انداخته شد به طرف چپ کامیون که دویدم.

دیدم راننده کامیون خودش را بیرون پرت کرده و در حال بلند شدن بود که با دیدن من درکنار خود از وحشت خشکش زد و بی‌اراده دهانش باز و زبانش بند آمده بود.

چشمانش از ترس داشت از حدقه بیرون می‌آمد که من هم به او مهلت نداده و او را به رگبار بستم.

درهمین اثنا انفجار خفیفی که پشت کامیون رخ داد مرا به خود آورد سریعا به پشت کامیون رفتم سه نفر از مزدوران بعثی که نیمه جان بودند خودشان را به بیرون پرت نموده و موج انفجارات آنان را کاملا گیج و بی‌حال و بی‌اراده بر زمین انداخته بود.

در این لحظه دیدگانی هم خودش را به کامیون رسانده بود که با هم آن سه نفر را به رگبار بستیم. از درون کامیون همانگونه که در شعله‌های آتش می سوخت ناله‌هایی به گوش می‌رسید صدای انفجاری مجددا ما را به خود آورد متوجه شدم که جیپ آتش گرفته و باکش منفجر شده است.

بوی گوشت‌های جزغاله شده مزدوران به همراه بوی باروت و دود فضا را پوشانده بود. با یک حساب تخمین زدم که حدود 15 بعثی در کامیون و جیپ بوده که همگی به هلاکت رسیده بودند.  نگاه‌های من و شهید دیدگانی در یک لحظه به هم گره خورد و لبخند رضایت به چهره‌ها نمایان شد حالا اگر شهید هم می‌شدیم نگرانی نداشتیم و لااقل تعدادی از دشمنان اسلام را به جهنم فرستاده بودیم.

مجموع این عملیات به 5 دقیقه هم نرسیده بود که دیدگانی فریاد زد: زودتر برگردیم. برادران کمین خودشان را به ما رساندند و با سرعت شروع به دویدن نمودیم و حدود 3 دقیقه بعد خودمان را به برادران تامین عقبه رساندیم.

نماز صبح را درحالی که پوتین در پایمان بود به جا آورده و از ارتفاعات شروع به بالا رفتن کردیم هوا دیگر کاملا روشن شده بود و به خاطر اینکه کمتر جلب توجه کنیم به صورت سه گروه شده و از هم فاصله گرفتیم.

من و شهید دیدگانی آخرین نفرات بودیم تقریبا اواسط ارتفاعات بودیم که متوجه وزوز گلوله‌هایی شدم که از بالای سرمان رد می‌شدند و بعد اولین گلوله تیر مستقیم تانک بود که در نزدیکی‌مان به صخره‌ها اصابت وکوهی از سنگ‌های ریز و درشت که بدتر از ترکش‌ها بودند به وجود آورد.

خوشبختانه هیچ کدام به ما اصابت نکرد لذا به سرعت به سمت بالا حرکت کردیم. اما بعد از چند دقیقه باتوجه به اینکه آتش تیر مستقیم تانک و مسلسل دشمن بسیار سنگین و شدید شد مصلحت دیدم که در جایی سنگر بگیرم.

لذا پشت صخره‌ای پناه گرفته و به سرعت در زاویه‌ای بی‌روح شروع به درست کردن جان پناه نمودیم. چون می‌دانستیم که آتش خمپاره و توپ دشمن پشت صخره را هدف خواهد گرفت. تقریبا وسط جبهه خودمان و عراقی‌ها بودیم آتش سنگین توپخانه دشمن و اصابت گلوله‌های توپ و خمپاره به بالای صخره و کنارمان به حدی شدید بود که من و شهید دیدگانی به این نتیجه رسیدیم که آخر کارمان است .

شهید دیدگانی درهمان حال یک دفعه با حالت عجیبی رو به من کرد و گفت: موسی بیا اگر هر کدام شهید شدیم شفاعت همدیگر را فراموش نکنیمو در صورت شهید شدن اولین درخواست‌مان از خداوند درخواست آمرزش و شفاعت دیگری باشد و من همانجا این توفیق را یافتم با ایشان این عهد و پیمان را ببندم و این یکی از بهترین نقاط امید من برای آخرت است.

حوالی ظهر بود که آتش دشمن سبک و بعد از ظهر قطع شد با تاریک شدن هوا رو به بالا شروع به حرکت کردیم به اولین سنگر خودی که رسیدیم بعد از گفتن ناممان و شناسایی توسط بسیجی‌ها با شور و اشتیاق ما را در آغوش گرفته و می‌گفتند که دیگر امیدبازگشت ما را نداشته‌اند ازحال نیروهای شرکت کننده در عملیات سوال کردیم گفتند: همگی به سلامت بازگشته‌اند.

حدود یک ماه بعد از این کمین عملیات حماسه آفرین مطلع الفجر شروع شد و سرداران رشید اسلام شهیدان پیچک و حاج بابا و احمدلو سمت راست تنگه را آزاد نمودند و ماهم همزمان سمت چپ تنگه را با همراهی شهیدان شیری و کرمانیان و دیدگانی با تعداد اندکی نیرو مورد تهاجم قرار داده و آن را آزاد نمودیم.

راوی :موسی هژبری

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار