حرف هاي او چنان در من تاثير گذاشته بود که همواره به بهانه هاي مختلف با مادرشوهر و خواهر شوهرم درگير مي شدم و هنگامي که همسرم خسته و کوفته از سر کار به منزل مي آمد عقده هايم را سر او خالي مي کردم تا اين که به پيشنهاد دوستم و با اين توجيه که چون هنوز فرزندي ندارم راحت تر مي توانم از کريم جدا شوم به صورت توافقي از او طلاق گرفتم و با دوستم سوار کاميون ها مي شديم و به قول خودمان به مسافرت مي رفتيم در اثناي همين گردش ها به مصرف شيشه روي آوردم، طولي نکشيد که ديگر براي تامين هزينه هاي اعتيادم تن به هر کار کثيفي مي دادم.
حتي جاي خواب مناسبي هم نداشتم و گاهي با التماس از خرده فروشان موادمخدر مي خواستم تا براي يک شب جاي خوابي به من بدهند تا اين که ۲سال قبل وقتي براي مصرف مواد در يکي از کوچه هاي معروف مشهد کنار زن کارتن خوابي نشستم، او چند عکس از دوران جواني اش را نشانم داد و گفت: ۵سال ديگر عاقبت تو نيز همانند من مي شود و هنگامي که ظاهر زيبايت از بين رفت ديگر حتي کسي نان خشکي هم به تو تعارف نمي کندو ... نصيحت هاي آن زن تلنگري بود که زندگي ام را دگرگون کرد موادمخدرم را نزد آن زن گذاشتم و از کارهاي گذشته ام توبه کردم، مدتي بعد در يک کارخانه بسته بندي مواد غذايي مشغول کار شدم و با يکي از همکارانم که همسرش را طلاق داده بود ازدواج کردم البته قبل از ازدواج همه تلخي هاي زندگي و ماجراي توبه ام را برايش بازگو کردم حالا که زندگي شيريني دارم و صاحب نوزادي زيبا شده ام دنبال آن زن کارتن خواب مي گردم تا به جبران محبت هايش بتوانم کمکي در حقش کنم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان