گفتند: «هواپیما مثل آبکش سوراخ سوراخ شده است.» جوانمردی خواست ما را تا نشستن روی باند همراهی کنند. از آنجا که خطوط انتقال هیدرولیک صدمه دیده بود، در نزدیکی پایگاه همدان فشار هیدرولیک از دست رفت و با همه تلاشی که انجام دادیم، هواپیما از کنترل خارج شد...
به گزارش شهدای ایران،رضا اینانلو ، معلم خلبان شکاری بمب افکن اف-4 ،معاون عملیات پایگاه هوایی چابهار (دهم شکاری)، رئیس دایره ایمنی پایگاههای سوم و دهم شکاری و رئیس دایره ایمنی ریاست بازرسی و ایمنی ستاد نیروی هوایی ارتش، دهم فروردینماه 1332 در محله خوش تهران، در خانوادهای شلوغ و مذهبی پرورش یافت. سلیمان، اهل بویین زهرای قزوین بود که بعد از خاتمه خدمت سربازی در ارتش ماندگار و مقیم تهران شد. رضا شش خواهر و یک برادر دارد و خود فرزند وسط خانواده است. او دوران ابتدایی را در دبستان دولتی خیام واقع در خیابان قصرالدشت و دبستان سرفراز واقع در خیابان مرتضوی سپری کرد و دوره متوسطه را در دبیرستان دکتر نصیری در خیابان سینا، که جزء دبیرستانهای خوب تهران محسوب میشد، گذراند. او با سختکوشی توانست دیپلم خود را در رشته طبیعی بگیرد.
وقتی به حساب آن زمان کلاس یازده یا پنجم دبیرستان بود، پدرش به علت بیماری فوت کرد و مسئولیت سنگینی بر دوشش افتاد. به همین علت بلافاصله پس از اخذ دیپلم با اینکه میتوانست در کنکور دانشگاه شرکت کند، تصمیم گرفت برای کمک به اقتصاد خانواده در یک تعمیرگاه اتومبیل به کار مشغول شود. مدتی بعد به پیشنهاد یکی از دامادها برای استخدام در نیروی هوایی مراجعه کرد و در بهمن ماه 1351 موفق شد وارد نیروی هوایی بشود. دورههای نظامی و عملی را در کنار زبان خارجی گذراند و یک سال بعد با درجه ستوان سومی در رشته آموزش زبان فارغالتحصیل شد.
حالا فرصت کافی پیدا کرد با نیروی هوایی و مشاغل آن آشنا شود. سال بعد با توجه به شناخت و علاقهای که ایجاد شده بود، داوطلب خلبانی شد. معاینات پزشکی و... را پشت سر گذاشت و وارد دانشکده خلبانی شد. دوره تکمیلی زبان و آکادمی پرواز را طی کرد و 30 ساعت پرواز با هواپیمای ملخدار «بونانزا» را در فرودگاه قلعهمرغی انجام داد.
آبان ماه 1354 راهی ایالت تگزاس آمریکا شد و در پایگاه «لکند »و «مدینا» نزدیک شهر سان آنتونیو زبان تکمیلی و پرواز با هواپیمای سبک تی-41 را به اتمام رساند و به پایگاه «وب» در شهر بیگ اسپرینگ منتقل شد تا آموزش پرواز جت را نیز طی کند. 175 ساعت پرواز موفق با جت تی-37 را با استادش، سروان جانسون، تمام کرد و ضمن دریافت نشان یا وینگ خلبانی و درجه ستوان دومی، پرواز جت مافوق صوت تی-38 را در همان پایگاه با دو استاد به نام سروان بوگل و ستوان اورسون به انتها رساند.
رضا، بهار 1356 به تهران برگشت. بلافاصله جذب گردان آموزشی اف-4 شد و کلاسهای زمینی و پرواز رزمی را طی یک سال گذراند. در حین این دوره در آبان ماه 1356 با خانم ژاله کریمی ازدواج کرد و سال بعد، پسرش، پیمان به دنیا آمد. پیمان دو ماهه بود که به بوشهر منتقل شدند. شهر جدید، آموزشهای جدید و فرزند تازه به دنیا آمده او را از تعقیب جریانات انقلاب، که در حال اوجگیری بود و بیشتر در شهرهای بزرگ مشهود بود، دور نگه داشت. تازه پنجاه ساعت در کابین عقب پریده بود که انقلاب مردمی پیروز شد و تقریبا ادامه آموزشها معلق ماند.
سیویکم شهریورماه 1359 حمله هوایی عراق ناقوس جنگ را به صدا درآورد. خلبانان جوانی که تا دیروز برای یک سوتی پرواز سر و دست میشکستند به مصاف دشمن فراخوانده شده و پروازهای جنگی واقعی را تجربه کردند. اما رضا هنوز تمرین و آموزش کافی ندیده بود و نمیتوانست جزو خلبانان جنگ قرار گیرد.
اولین مأموریتش به عنوان افسر مقدم، دو هفته حضور روی ناو سیمرغ نیروی دریایی، برای کنترل و هدایت هواپیماها و ایجاد هماهنگی با نیروهای پدافند مستقر در بندر امام بود. با این حال این نوع مأموریت او را ارضا نمیکرد. وقتی میدید دوستانش در عملیاتهای متعدد شهید، اسیر یا مفقودالاثر میشوند و او نمیتواند هیچ کاری بکند، احساس پوچی میکرد. به همین دلیل به سرگرد علیرضا یاسینی( شهید)، فرمانده گردانش، مراجعه کرد و از او خواست تا ترتیبی داده شود او نیز بتواند سایر خلبانان را همراهی کند. یاسینی هماهنگی لازم را انجام داد و تاریخ فارغالتحصیلی دوره آنها را اول مهرماه 1359 اعلام کرد. با این شرایط، اینانلو و دیگر همدورههایش پروازهای گشت رزمی، پوشش هوایی و پشتیبانی نزدیک هوایی را در کابین عقب آغاز میکنند و با کسب تجربه و ارتقای سطح لیدری، در جنگ تحمیلی اثرگذارتر میشوند.
اینانلو در مجموع 156 سورتی پرواز پوشش هوایی، 24 سورتی پشتیبانی نزدیک هوایی و دو پرواز برونمرزی را در کابین عقب انجام داد و در مناطق عملیاتهای جنگی زیر حضور فعال داشته است:
منطقه فکه، بستان، خانقین، چنانه، خرمشهر، اهواز، دزفول، دارخوین، آبادان، پشتیبانی دریایی از نفتکشها و سکوهای نفتی، عملیاتهای بیتالمقدس، والفجر 1و2، رمضان و حمله به سکوهای نفتی البکر و الامیه؛ همچنین بمباران دو پایگاه هوایی عراق.
سال 1360 خداوند دومین پسرش، پیام، را به او عطا میکند. اول تیرماه 1363 دوره معلمی فانتوم را در تهران با موفقیت به پایان میرساند و به بوشهر برمیگردد تا تاکتیکهای نبرد هوایی، بمباران و سوختگیری را تمرین کند. شهریورماه 1365 با فوت ناگهانی مادر، به خواست خودش برای نزدیکی به تهران، به پایگاه شهید نوژه همدان منتقل میشود.
او در موقعیت کابین جلو تا آتش بس، 160 سورتی گشت رزمی، اسکرامبل، پوشش هوایی جنگی و 15 سورتی بمباران داخل عراق را در پروندهاش به ثبت میرساند. هواپیمای او در تاریخ 24 آذرماه 1366 مورد اصابت جدی موشکهای متعدد قرار میگیرد که در بخش خاطراتش خواهید خواند.
اینانلو شهریورماه 1368 صاحب سومین پسرش، پوریا، شد و در دیماه همین سال دوره ایمنی پرواز را گذراند. بعد با درجه سرهنگ دومی در دایره ایمنی پایگاه همدان به کار مشغول شد. در نیمه اول سال 1370 پروازهای معلمی را انجام داد و به معلم خلبانی اف-4 نائل آمد. سپس به پایگاه چابهار منتقل شد و به عنوان رئیس دایره ایمنی این یگان به خدمت پرداخت. شش ماه بعد، هنگامی که تازه به معاون عملیات پایگاه منصوب شده بود، در امتحانات دانشکده فرماندهی و ستاد قبول، و پس از طی کردن دوره یک ساله فارغالتحصیل شد. در مهرماه 1372 به پایگاه نهم شکاری بندرعباس منتقل، و در دایره طرح عملیات و سپس معاون پشتیبانی این یگان مشغول شد. او با این مسئولیت، پروازهای تاکتیکی روز و شب را هم انجام میداد. در سال 1375 به ستاد نیرو منتقل شد و در دایره ایمنی پرواز اداره بازرسی و ایمنی نیروی هوایی ارتش نیز کار کرد.
او پس از 28 سال خدمت شکاری، به گردان بویینگ-707 منتقل شد و با گذراندن دوره طاقتفرسای دروس زمینی و کسب مدرک مربوطه، خلبانی این هواپیما را در ساها بر عهده گرفت. بالاخره اسفندماه 1381 با درجه سرهنگی به افتخار بازنشستگی نایل آمد و شش ماه بعد جذب شرکت هواپیمایی آسمان شد. سه سال در این شرکت مشغول بود. و بعد از آن در شرکت هواپیمایی کاسپین پرواز میکند.
دو خاطره از خاطرات جنگی سرهنگ رضا اینانلو را از زبان خودش:
24 آذرماه 1366 سرهنگ محمد جوانمردی در کابین جلو و من در کابین عقب فانتوم برای بمباران نیروهای عراق در حوالی مهران عزیمت کردیم. دشمن که هواپیمای ما را کشف کرده بود، با شلیک موشک به پیشوازمان آمد. سه تیر موشک به هواپیما اصابت کرد،اما خوشبختانه هنوز قابل پرواز بود. ارتفاع را به یکصد پا کاهش دادیم تا از دید رادارها مصون بمانیم. روی هدف کمی اوج گرفته، بمبها را بر روی نیروها رها کرده و با گردش به سمت مرزهای خودی برگشتیم. در حال برگشت، جمعی زیادی از نیروهای زمینی عراق را دیده و تصمیم گرفتیم آرایش آن را نیز از هم بپاشیم.با مسلسل به سمت آنها نشانه رفته و شروع به شلیک کردیم. در این حال، دو موشک سام-3 و 6 یکی به دماغ هواپیما و یکی به موتور اصابت کرد و موشک سوم زیر بدنه را شکافت. کنترل فرامین و قسمت دم فانتوم صدمه جدی دید. روغن هیدرولیک رادار هواپیما مثل پوششی ضخیم مانع دید هر دو نفر ما شد.شرایط دلهرهآوری بود. به عنوان آخرین راهکار و به منظور عدم تصادم با کوههای سر به فلک کشیده شروع به اوجگیری کردیم. در ارتفاع 15000 پا از رادار خودی خواستیم یک هواپیما برای کمک و چک کردن اوضاع ما بفرستد.
دوستانی که مشغول گشتزنی بودند به ما ملحق شدند و گفتند: «هواپیما مثل آبکش سوراخ سوراخ شده است.» جوانمردی خواست ما را تا نشستن روی باند همراهی کنند. از آنجا که خطوط انتقال هیدرولیک صدمه دیده بود،در نزدیکی پایگاه همدان فشار هیدرولیک از دست رفت و با همه تلاشی که انجام دادیم، هواپیما از کنترل خارج شد. به اجبار و در شرایط نامساعد آن را نزدیک شهر رزن ترک کرده و با چتر نجات فرود آمدیم. خیلی زود بالگرد نجات از راه رسید و ما را به پایگاه برد. گروه زیادی از کارکنان استقبال خوبی از ما کردند. سپس برای پانسمان پارگی زیرچانه و بررسی وضعیت به بیمارستان منتقل شدیم. بعد از دو ماه مراقبت دوباره در پروازها شرکت کردیم.
دومین خاطرهام مربوط است به بمباران خوشهای پایگاه شهید نوژه همدان.
در اولین روز مردادماه 1367 و در حالی که ایران قطعنامه 598 را پذیرفته بود، من با چند نفر از همکاران جلوی محوطه گردان پرواز ایستاده بودیم. صدای هواپیماهای غریبه به گوشمان رسید. هر یک به نقطهای در آسمان نگاه کردیم تا آنها را پیدا کنیم. یکی از خلبانها یک فروند هواپیمای «میراژ» را نشان داد که در ارتفاع پایین به سمت آشیانهها پرواز میکرد. همه به منظور حفاظت از جان، به سرعت در گوشهای سنگر گرفتیم. هواپیما رفت و خبری نشد. فکر کردیم از پایگاه عکاسی کرده باشند. دقایقی بعد صدای انفجارهای پیاپی از سمت آشیانهها و مناطق عملیاتی به گوش رسید. فهمیدیم بمبهای خوشهای زماندار را در منطقه وسیعی از اطراف و زیر هواپیماهای پارک شده در آشیانهها فرو ریخته است. شرایطی بحرانی بوجود آمده بود. هر آن امکان داشت تعدادی از فانتومهای پر از بنزین و مهمات به کوهی از آتش بدل شوند. عدهای از کارکنان از جان گذشته، با دست به پاکسازی بمبهای کوچک پرداختند و عدهای با وسایل ابتدایی این کار را انجام دادند. یکی از خلبانها نیز هواپیمایی را روشن کرد و با افزایش قدرت موتور باعث شد با فشار باد اگزوز بمبها از زیر هواپیماها و تجهیزات دور شوند. گروهی دیگر از کارکنان با تفنگ ژ-3 به سوی بمبهایی که از تجهیزات فاصله داشتند، شلیک و آنها را منفجر میکردند.
ساعتی بعد خبر رسید سایت رادار سوباشی همدان با هدفگیری لیزری به شدت بمباران شده و رادار از کار افتاده است. تازه فهمیدم هدف نیروی هوایی عراق از زدن پایگاه خنثی سازی مقابله هوایی برای انهدام رادار بوده است که در حمایت از منافقان در عملیات مرصاد صورت گرفت.
روح نوزده شهید این واقعه تلخ شاد باد.
*ایسنا
وقتی به حساب آن زمان کلاس یازده یا پنجم دبیرستان بود، پدرش به علت بیماری فوت کرد و مسئولیت سنگینی بر دوشش افتاد. به همین علت بلافاصله پس از اخذ دیپلم با اینکه میتوانست در کنکور دانشگاه شرکت کند، تصمیم گرفت برای کمک به اقتصاد خانواده در یک تعمیرگاه اتومبیل به کار مشغول شود. مدتی بعد به پیشنهاد یکی از دامادها برای استخدام در نیروی هوایی مراجعه کرد و در بهمن ماه 1351 موفق شد وارد نیروی هوایی بشود. دورههای نظامی و عملی را در کنار زبان خارجی گذراند و یک سال بعد با درجه ستوان سومی در رشته آموزش زبان فارغالتحصیل شد.
حالا فرصت کافی پیدا کرد با نیروی هوایی و مشاغل آن آشنا شود. سال بعد با توجه به شناخت و علاقهای که ایجاد شده بود، داوطلب خلبانی شد. معاینات پزشکی و... را پشت سر گذاشت و وارد دانشکده خلبانی شد. دوره تکمیلی زبان و آکادمی پرواز را طی کرد و 30 ساعت پرواز با هواپیمای ملخدار «بونانزا» را در فرودگاه قلعهمرغی انجام داد.
آبان ماه 1354 راهی ایالت تگزاس آمریکا شد و در پایگاه «لکند »و «مدینا» نزدیک شهر سان آنتونیو زبان تکمیلی و پرواز با هواپیمای سبک تی-41 را به اتمام رساند و به پایگاه «وب» در شهر بیگ اسپرینگ منتقل شد تا آموزش پرواز جت را نیز طی کند. 175 ساعت پرواز موفق با جت تی-37 را با استادش، سروان جانسون، تمام کرد و ضمن دریافت نشان یا وینگ خلبانی و درجه ستوان دومی، پرواز جت مافوق صوت تی-38 را در همان پایگاه با دو استاد به نام سروان بوگل و ستوان اورسون به انتها رساند.
رضا، بهار 1356 به تهران برگشت. بلافاصله جذب گردان آموزشی اف-4 شد و کلاسهای زمینی و پرواز رزمی را طی یک سال گذراند. در حین این دوره در آبان ماه 1356 با خانم ژاله کریمی ازدواج کرد و سال بعد، پسرش، پیمان به دنیا آمد. پیمان دو ماهه بود که به بوشهر منتقل شدند. شهر جدید، آموزشهای جدید و فرزند تازه به دنیا آمده او را از تعقیب جریانات انقلاب، که در حال اوجگیری بود و بیشتر در شهرهای بزرگ مشهود بود، دور نگه داشت. تازه پنجاه ساعت در کابین عقب پریده بود که انقلاب مردمی پیروز شد و تقریبا ادامه آموزشها معلق ماند.
سیویکم شهریورماه 1359 حمله هوایی عراق ناقوس جنگ را به صدا درآورد. خلبانان جوانی که تا دیروز برای یک سوتی پرواز سر و دست میشکستند به مصاف دشمن فراخوانده شده و پروازهای جنگی واقعی را تجربه کردند. اما رضا هنوز تمرین و آموزش کافی ندیده بود و نمیتوانست جزو خلبانان جنگ قرار گیرد.
اولین مأموریتش به عنوان افسر مقدم، دو هفته حضور روی ناو سیمرغ نیروی دریایی، برای کنترل و هدایت هواپیماها و ایجاد هماهنگی با نیروهای پدافند مستقر در بندر امام بود. با این حال این نوع مأموریت او را ارضا نمیکرد. وقتی میدید دوستانش در عملیاتهای متعدد شهید، اسیر یا مفقودالاثر میشوند و او نمیتواند هیچ کاری بکند، احساس پوچی میکرد. به همین دلیل به سرگرد علیرضا یاسینی( شهید)، فرمانده گردانش، مراجعه کرد و از او خواست تا ترتیبی داده شود او نیز بتواند سایر خلبانان را همراهی کند. یاسینی هماهنگی لازم را انجام داد و تاریخ فارغالتحصیلی دوره آنها را اول مهرماه 1359 اعلام کرد. با این شرایط، اینانلو و دیگر همدورههایش پروازهای گشت رزمی، پوشش هوایی و پشتیبانی نزدیک هوایی را در کابین عقب آغاز میکنند و با کسب تجربه و ارتقای سطح لیدری، در جنگ تحمیلی اثرگذارتر میشوند.
اینانلو در مجموع 156 سورتی پرواز پوشش هوایی، 24 سورتی پشتیبانی نزدیک هوایی و دو پرواز برونمرزی را در کابین عقب انجام داد و در مناطق عملیاتهای جنگی زیر حضور فعال داشته است:
منطقه فکه، بستان، خانقین، چنانه، خرمشهر، اهواز، دزفول، دارخوین، آبادان، پشتیبانی دریایی از نفتکشها و سکوهای نفتی، عملیاتهای بیتالمقدس، والفجر 1و2، رمضان و حمله به سکوهای نفتی البکر و الامیه؛ همچنین بمباران دو پایگاه هوایی عراق.
سال 1360 خداوند دومین پسرش، پیام، را به او عطا میکند. اول تیرماه 1363 دوره معلمی فانتوم را در تهران با موفقیت به پایان میرساند و به بوشهر برمیگردد تا تاکتیکهای نبرد هوایی، بمباران و سوختگیری را تمرین کند. شهریورماه 1365 با فوت ناگهانی مادر، به خواست خودش برای نزدیکی به تهران، به پایگاه شهید نوژه همدان منتقل میشود.
او در موقعیت کابین جلو تا آتش بس، 160 سورتی گشت رزمی، اسکرامبل، پوشش هوایی جنگی و 15 سورتی بمباران داخل عراق را در پروندهاش به ثبت میرساند. هواپیمای او در تاریخ 24 آذرماه 1366 مورد اصابت جدی موشکهای متعدد قرار میگیرد که در بخش خاطراتش خواهید خواند.
اینانلو شهریورماه 1368 صاحب سومین پسرش، پوریا، شد و در دیماه همین سال دوره ایمنی پرواز را گذراند. بعد با درجه سرهنگ دومی در دایره ایمنی پایگاه همدان به کار مشغول شد. در نیمه اول سال 1370 پروازهای معلمی را انجام داد و به معلم خلبانی اف-4 نائل آمد. سپس به پایگاه چابهار منتقل شد و به عنوان رئیس دایره ایمنی این یگان به خدمت پرداخت. شش ماه بعد، هنگامی که تازه به معاون عملیات پایگاه منصوب شده بود، در امتحانات دانشکده فرماندهی و ستاد قبول، و پس از طی کردن دوره یک ساله فارغالتحصیل شد. در مهرماه 1372 به پایگاه نهم شکاری بندرعباس منتقل، و در دایره طرح عملیات و سپس معاون پشتیبانی این یگان مشغول شد. او با این مسئولیت، پروازهای تاکتیکی روز و شب را هم انجام میداد. در سال 1375 به ستاد نیرو منتقل شد و در دایره ایمنی پرواز اداره بازرسی و ایمنی نیروی هوایی ارتش نیز کار کرد.
او پس از 28 سال خدمت شکاری، به گردان بویینگ-707 منتقل شد و با گذراندن دوره طاقتفرسای دروس زمینی و کسب مدرک مربوطه، خلبانی این هواپیما را در ساها بر عهده گرفت. بالاخره اسفندماه 1381 با درجه سرهنگی به افتخار بازنشستگی نایل آمد و شش ماه بعد جذب شرکت هواپیمایی آسمان شد. سه سال در این شرکت مشغول بود. و بعد از آن در شرکت هواپیمایی کاسپین پرواز میکند.
دو خاطره از خاطرات جنگی سرهنگ رضا اینانلو را از زبان خودش:
24 آذرماه 1366 سرهنگ محمد جوانمردی در کابین جلو و من در کابین عقب فانتوم برای بمباران نیروهای عراق در حوالی مهران عزیمت کردیم. دشمن که هواپیمای ما را کشف کرده بود، با شلیک موشک به پیشوازمان آمد. سه تیر موشک به هواپیما اصابت کرد،اما خوشبختانه هنوز قابل پرواز بود. ارتفاع را به یکصد پا کاهش دادیم تا از دید رادارها مصون بمانیم. روی هدف کمی اوج گرفته، بمبها را بر روی نیروها رها کرده و با گردش به سمت مرزهای خودی برگشتیم. در حال برگشت، جمعی زیادی از نیروهای زمینی عراق را دیده و تصمیم گرفتیم آرایش آن را نیز از هم بپاشیم.با مسلسل به سمت آنها نشانه رفته و شروع به شلیک کردیم. در این حال، دو موشک سام-3 و 6 یکی به دماغ هواپیما و یکی به موتور اصابت کرد و موشک سوم زیر بدنه را شکافت. کنترل فرامین و قسمت دم فانتوم صدمه جدی دید. روغن هیدرولیک رادار هواپیما مثل پوششی ضخیم مانع دید هر دو نفر ما شد.شرایط دلهرهآوری بود. به عنوان آخرین راهکار و به منظور عدم تصادم با کوههای سر به فلک کشیده شروع به اوجگیری کردیم. در ارتفاع 15000 پا از رادار خودی خواستیم یک هواپیما برای کمک و چک کردن اوضاع ما بفرستد.
دوستانی که مشغول گشتزنی بودند به ما ملحق شدند و گفتند: «هواپیما مثل آبکش سوراخ سوراخ شده است.» جوانمردی خواست ما را تا نشستن روی باند همراهی کنند. از آنجا که خطوط انتقال هیدرولیک صدمه دیده بود،در نزدیکی پایگاه همدان فشار هیدرولیک از دست رفت و با همه تلاشی که انجام دادیم، هواپیما از کنترل خارج شد. به اجبار و در شرایط نامساعد آن را نزدیک شهر رزن ترک کرده و با چتر نجات فرود آمدیم. خیلی زود بالگرد نجات از راه رسید و ما را به پایگاه برد. گروه زیادی از کارکنان استقبال خوبی از ما کردند. سپس برای پانسمان پارگی زیرچانه و بررسی وضعیت به بیمارستان منتقل شدیم. بعد از دو ماه مراقبت دوباره در پروازها شرکت کردیم.
دومین خاطرهام مربوط است به بمباران خوشهای پایگاه شهید نوژه همدان.
در اولین روز مردادماه 1367 و در حالی که ایران قطعنامه 598 را پذیرفته بود، من با چند نفر از همکاران جلوی محوطه گردان پرواز ایستاده بودیم. صدای هواپیماهای غریبه به گوشمان رسید. هر یک به نقطهای در آسمان نگاه کردیم تا آنها را پیدا کنیم. یکی از خلبانها یک فروند هواپیمای «میراژ» را نشان داد که در ارتفاع پایین به سمت آشیانهها پرواز میکرد. همه به منظور حفاظت از جان، به سرعت در گوشهای سنگر گرفتیم. هواپیما رفت و خبری نشد. فکر کردیم از پایگاه عکاسی کرده باشند. دقایقی بعد صدای انفجارهای پیاپی از سمت آشیانهها و مناطق عملیاتی به گوش رسید. فهمیدیم بمبهای خوشهای زماندار را در منطقه وسیعی از اطراف و زیر هواپیماهای پارک شده در آشیانهها فرو ریخته است. شرایطی بحرانی بوجود آمده بود. هر آن امکان داشت تعدادی از فانتومهای پر از بنزین و مهمات به کوهی از آتش بدل شوند. عدهای از کارکنان از جان گذشته، با دست به پاکسازی بمبهای کوچک پرداختند و عدهای با وسایل ابتدایی این کار را انجام دادند. یکی از خلبانها نیز هواپیمایی را روشن کرد و با افزایش قدرت موتور باعث شد با فشار باد اگزوز بمبها از زیر هواپیماها و تجهیزات دور شوند. گروهی دیگر از کارکنان با تفنگ ژ-3 به سوی بمبهایی که از تجهیزات فاصله داشتند، شلیک و آنها را منفجر میکردند.
ساعتی بعد خبر رسید سایت رادار سوباشی همدان با هدفگیری لیزری به شدت بمباران شده و رادار از کار افتاده است. تازه فهمیدم هدف نیروی هوایی عراق از زدن پایگاه خنثی سازی مقابله هوایی برای انهدام رادار بوده است که در حمایت از منافقان در عملیات مرصاد صورت گرفت.
روح نوزده شهید این واقعه تلخ شاد باد.
*ایسنا