۱۷ بار از من شکايت کردند اما در همه اين موارد دادگاه به نفع من رأي داد. آن ها که خود را شکست خورده مي ديدند سعي کردند تا با تحقير و کتک زدن، مرا از حقوق قانوني خودم محروم کنند ولي...
شهدای ایران:زن ۴۵ ساله که براي رفع مشکلش به قانون پناه آورده بود به مشاور و مددکار
کلانتري شهيد نواب صفوي مشهد گفت: تحصيلات ابتدايي ام که تمام شد ديگر
نتوانستم ادامه تحصيل بدهم. چند سال بعد پسر يکي از همسايگانمان به
خواستگاري ام آمد و ما با هم ازدواج کرديم. او راننده بود. در اين مدت صاحب
۴ فرزند شدم و زندگي ما خيلي عادي و به شيريني سپري مي شد تا اين که ۱۰
سال قبل و در حالي که آخرين پسرم فقط ۲ سال داشت. آن روز سياه يکي از
مأموران انتظامي با تلفن همراه همسرم با من تماس گرفت و آرام آرام مرگ
همسرم را در يک سانحه رانندگي جاده اي خبر داد. دستم يخ کرده بود و قدرت
نگه داشتن گوشي را نداشت اما اين حادثه تلخ رخ داده بود و من بايد با آن
کنار مي آمدم. دخترانم بزرگ شده بودند و هر روز خواستگاري زنگ منزلمان را
به صدا درمي آورد. من که ديگر چيزي جز خوشبختي فرزندانم نمي خواستم خودروي
همسرم را فروختم و با پول آن پرايدي خريدم و در يک آژانس تلفني مشغول کار
شدم. اين گونه بود که با گرفتن وام و پس اندازهايم دخترانم را راهي خانه
بخت کردم و تنها پسر ۱۲ ساله ام مشغول تحصيل بود. اما هيچ کس حاضر نبود به
زن بيوه اي خانه اش را اجاره بدهد. نگاه هاي ديگران آزارم مي داد و هر چند
روز يک نفر به خواستگاري ام مي آمد. شرايط طوري شده بود که مجبور بودم
ازدواج کنم تا اين که به پيشنهاد يکي از اقوام به عقد حاج يحيي درآمدم. او
گفت ديگر نيازي نيست من با تاکسي کار کنم و او تمام هزينه هاي زندگي من و
پسرم را متقبل مي شود و براي فرزندم دامادي مفصلي مي گيرد. اما هنوز ۲ ماه
از ازدواج ما نگذشته بود که فرزندان حاج يحيي متوجه ازدواج مجدد پدرشان
شدند و آن قدر او را اذيت کردند که به خاطر فشارخون و کهولت سن يک کليه خود
را از دست داد و مدتي بعد نيز فوت کرد. فرزندان او در روز دوم مراسم
عزاداري مرا با کتک از منزل شوهرم بيرون کردند و براي فروش خانه يک
ميلياردي او نقشه کشيدند و حق و حقوق مرا ناديده گرفتند. آن ها با تهمت و
افترا ۱۷ بار از من شکايت کردند ولي چون دادگاه به نفع من رأي داد آن ها
وسايل مرا از منزل پدرشان به کوچه ريختند. حالا هم اگر چه مي دانم در
ازدواج مجدد عجله کردم و بايد ابتدا همه جوانب اين ازدواج را مي سنجيدم اما
من جامعه را هم در بدبختي هاي خودم مقصر مي دانم و معتقدم که بايد
نگاه هاي افراد جامعه به زنان مطلقه، بيوه و سرپرست خانواده تغيير کند تا
اين که...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان