گفت و گو با خانواده آیت الله مهدوی
حاج آقا آزاد بود و راحت عقیده خود را می گفت، ایرادات را اعلام می کرد ووابستگی حزبی هم نداشتند. حتی نماز جمعه نمی آمد چون می گفت اگر نماز جمعه بروم حقایق را خواهم گفت.
سرویس سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ دلمان می خواست در کنار فرزندان، داماد و نوه های آیت الله مهدوی کنی، همسر ایشان را هم زیارت کنیم. هرچه باشد همسر مردان بزرگ حرف های زیادی برای گفتن دارند. مصاحبه و گپ و گفت ما با «حجت الاسلام میرلوحی» داماد آیت الله و همسرش آغاز شد وبعد از 5 دقیقه همسر آیت الله مهدوی کنی با اینکه شرایط مناسبی برای مصاحبه نداشت، به جمع خانواده پیوست.
از هر دری سخن گفتیم؛ حرف برای گفتن زیاد بود اما قرارمان این بود که بیشتر درباره خانواده آیت الله و خصوصیات ایشان گفت و گو داشته باشیم.
14 مردادماه 1310 در یکی از مناطق خوش آب وهوای تهران (کن) پسری به دنیا آمد که نامش را محمدرضا گذاشتند. بعد از گذراندن دبستان وارد حوزه علمیه «لرزاده» شد و در سن 17 سالگی برای ادامه دروس حوزوی وارد قم شد. 13 سال زندگی در قم و کسب دروس حوزه در محضر اساتیدی همچون «آیت الله جبل عاملی»، شهید «صدوقی»، «سلطانی»، «رفیعی قزوینی»، «علامه طباطبایی»، «آیت الله بروجردی»، «حضرت امام خمینی(ره)»، «آیت الله گلپایگانی» و سایر بزرگان این مرد را به فقیهی کاردان و صاحب نام تبدیل کرد. 700 روز زندگی همراه با شکنجه در زندان های ساواک به دلیل حمایت از امام خمینی(ره) و مخالفت با رژیم پهلوی بخشی از فعالیتهای این روحانی در قبل از انقلاب است.
آری نام این مرد آیت الله «محمدرضا مهدوی کنی» است؛ روحانی ای که در روزهای نخست انقلاب اسلامی در حلقه اوليه شوراي انقلاب با شهيدان مطهري، بهشتي، باهنر، امام خامنه ای (مقام معظم رهبری)، هاشمي رفسنجاني و موسوي اردبيلي همراه بود.
عضويت در كميته استقبال از حضرت امام خميني(ره)، سرپرستي كميته انقلاب اسلامي، عضويت به عنوان فقيه در شوراي نگهبان قانون اساسي، نمايندگي حضرت امام (ره) در هيئت حل اختلاف مسئولان نظام، وزارت كشور در كابينه شهيد رجايي و شهيد باهنر، نخست وزيري پس از شهادت شهيدان رجايي و باهنر،عضويت در شوراي عالي انقلاب فرهنگي به حكم حضرت امام خميني (ره) و مقام معظم رهبري، عضويت در شوراي بازنگري قانون اساسي، رياست مركز رسيدگي به امور مساجد، عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام، مؤسس و دبير كل جامعه روحانيت مبارز و رياست دانشگاه امام صادق عليهالسلام، بخشی از مسئولیت های مهم این روحانی خوشنام و انقلابی است.
داماد آیت الله مهدوی کنی می گفت: حضرت امام(ره) و آقای مهدوی مانند دو برادر بودند. معمولا رسم است وقتی بزرگی وارد شهری می شود ابتدا سراغ خانه فقیه و عالم شهر را می گیرد. حضرت امام(ره) هم وقتی وارد تهران می شدند میهمان خانه آیت الله مهدوی کنی بودند.
از خانواده آیت الله در مورد خصوصیات اخلاقی ایشان سوال کردیم که گفتند: شاید بتوان حیای حاج آقا را در کنار خضوع و افتادگی ایشان عنوان کرد. 10 دقیقه نخست سخنرانی ها همیشه سرشان پایین است و وقتی از وی سوال می کنند علت آن چیست؟ می گوید: «خجالت می کشم».
ماجرای خواستگاری تا ازدواج آخرین فرزند آیت الله مهدوی کنی
حجت الاسلام «میرلوحی» در مورد اینکه چه شد شما داماد خانواده آیت الله مهدوی کنی شدید، می گوید: دایی های من از دوستان آیت الله بودند؛ برای همین ایشان را خوب می شناختیم و ایشان هم ما را می شناختند. سال 61به دانشگاه امام صادق(ع) آمدم و تحت تدریس ایشان قرارگرفتم و بعد از فوق لیسانس معاون دانشکده الهیات شدم. یک روزخانواده شهید مطهری آمدند اصفهان خانه ما و به مادرم گفتند که آیت الله مهدوی کنی دختر نجیبی دارند و همین موجب این وصلت شد.
مهریه ما 14 سکه بود و قرار بود خطبه عقد را حضرت امام(ره) قرائت کنند اما به دلایلی کمی تاخیر داشت تا اینکه امام(ره) رحلت کردند. 40 روز رحلت امام (ره) بود که با اجازه خانواده امام خمینی(ره) مراسم عقد کوچکی در خانه برگزار شد. بعد هم مراسم عروسی در تالار گرفتیم. یادم هست 10 هزار تومان کرایه سالن دادم، 46 هزار تومان شام و 16 هزار تومان کیک و میوه و در کل 200 هزار تومان هزینه شد. (سال 1368)
مهدیه مهدوی کنی مسئول گزینش واحد خواهران دانشگاه امام صادق(ع) و دختر آیتالله مهدویکنی (آخرین فرزند) و متولد 1351 روایت کامل تری از روزهای ازدواجش با حاج آقا میرلوحی دارد و می گوید: مهریهام ۱۵سکه بهار آزادی است؛ 14 تا به نیت معصوم و یکی به نیت حضرت ابوالفضل(ع)، چون پدر همسرم به شراکت با حضرت اباالفضل(ع) خیلی اعتقاد داشت.
چهره داماد هم برایم مهم بود
البته باید بگویم که من سعی کردم قبل از اینکه ایشان به خواستگاری بیاید، از افرادی که ایشان را میشناختند، سوالاتی بپرسم تا اندکی آشنایی پیدا کنم. بعد با توجه به توضیحات، ترسیمی از چهره ایشان برای خودم ایجاد کردم، چون برای من در آن سن و سال چهره هم خیلی مهم بود، در جلسه اول درباره نظر ایشان درباره ادامه تحصیلات سؤال کردم، البته این را بگویم وقتی همسرم به خواستگاری آمد اعتقاد داشتم که باید به دل بنشیند تا علاقه ایجاد شود - البته نمیگویم عمومیت دارد- ولی واقعاً ایجاد شد، چون آن سیادت در چهرهشان بود و بعد هم اخلاق و نگاههای محجوبانهای که داشتند، من را مجذوب کرد. در این جلسه من از ادامه تحصیلات خودم گفتم که باید برایم فراهم کنند، البته برایم مهم بود که خود ایشان تا کجا میخواهد ادامه تحصیل دهد و بعد آینده شغلیشان که چه تصمیمی داشت، برایم مهم بود.
تغییر نام خانوادگی حاجی باقری به مهدوی کنی!
از دختر آیت الله در مورد علت تغییر فامیلی اصلی خانواده از حاجی باقری به مهدوی کنی سوال کردیم که پاسخ داد: وقتی پدرم در قم بودند، به خاطر توسل زیادشان به صاحبالزمان(عج)، دوستانشان ایشان را مهدوی خطاب میکنند، البته فامیلی اصلیشان حاجی باقری است و شناسنامه همه ما مهدویکنی است.
مادر گاهی جای پدر را پر می کرد
مهدیه مهدوی کنی در مورد احوالات و زندگی پدر می گوید: متأسفانه یا خوشبختانه دو مرحله از زندگی حاج آقا را درک کردم، یکی دوران مبارزاتی سخت پدر بود که درست در آن زمان سه سال داشتم که ماجرای تبعید و زندان حاج آقا شروع شد و دیگری اوج مبارزاتشان بود که همزمان با وقوع انقلاب بود و من هفت سال داشتم، حاج آقا اوایل انقلاب به خاطر کارهای سیاسی و مسئولیتهای مملکتی مهم که داشتند، خیلی حضورشان در خانه کم بود، گاهی اوقات شبها وقتی به منزل میآمد، من خواب بودم و صبحها زمانی هم به اداره میرفت که ایشان را نمیدیدم. در اینجا باید بگویم مادرم همیشه نقش مهمی را در زندگی من ایفا کردند و خلاء حضور پدر در منزل را برای ما پر کردند، الحمدلله مادر خیلی خوب این وظیفه را ایفا کردند، یعنی آن احترام خاصی که برای حاج آقا قائل بودیم، توسط مادر به ما منتقل شده بود و افکار ایشان به وسیله کانال مادر به ما منتقل میشد، اگر هم جایی به حضور فیزیکی حاج آقا نیاز داشتیم، میدانستیم مادرم هر چه میگوید، همان عقیده پدرم است.
به یاد سختی های پدر و خانواده در قبل انقلاب می افتم گریه می کنم
خاطرات کودکی من بیشتر به زمان قبل از انقلاب که مربوط به مشکلات نبود حاج آقا و رفتن ایشان به تبعید و زندانهای ایشان است، آن روزهای تلخ در ذهنم خیلی پررنگتر است، مثلاً یک کودک 5 ساله قاعدتاً باید یکسری خاطرات شیرین و تلخ داشته باشد، ولی وقتی یاد آن دوران میافتم ناخودآگاه گریه میکنم، پارسال در مدرسهای که من تدریس میکردم فیلمی را از دوران زندانی حاج آقا مهدویکنی پخش کرده بودند، در این فیلم خاطرات حاج آقا از روزهای زندانهایشان بیان شده بود، همچنین مادر و خواهر و برادرم که درباره شرایطشان در آن زمان صحبت میکردند، بچهها با دیدن این فیلم گریه میکردند، بعد بچهها از من پرسیدند که چطوری این شرایط را تحمل میکردید؟! واقعاً الان خودم را در آن شرایط میگذارم خیلی دلم برای خودم میسوزد، چون خیلی صحنههای سختی بودند.
روزهای تلخ زندگی مهدیه مهدوی کنی
یک روزی ما بچهها تنها در خانه بودیم که ساواکیها هجوم آوردند، یادم هست که یکی از ساواکیها من را بغل کرده بود و من مانند جوجه میلرزیدم، تمام خانه را بهم ریخته بودند، برادرم در آن موقع سنی نداشت، مردانگی به خرج داد و میگفت: لازم نیست با خواهرم مهربانی کنید، هر چه بخواهد برایش میخرم، آن روز مادرم روضه رفته بود، تا زمانی که مادر به منزل بیاید، رعب و وحشت غیرقابل وصفی برایمان ایجاد کرده بودند که هنوز هم آن را به یاد دارم.
زمانی که سه یا چهار ساله بودم، به «بوکان» یکی از شهرهای مرزی کردستان رفتیم که خیلی سخت گذشت، آنجا در خانه خادم یک مسجد زندگی میکردیم، زیرا پدر به این شهر تبعید شده بود، آنجا سه ماهی زندگی کردیم و چون به مدرسه نمیرفتم بیشتر با مادرم بودم، بنابراین بیشتر خاطرات دوران کودکی من همراه با انقلاب است، البته به خاطر آن همه فشارهای عصبی که در دوران کودکی به من وارد شد، مدتها تحت درمان بودم و تا حدود سن چهارده پانزده سالگی سردردهایی داشتم که دکترها میگفتند برای دیدن آن صحنهها و فشارهای آن دوران است، البته اکنون به شکر خدا من را استوار و محکم کرده است.
بعد از گفته های مهدیه مهدوی کنی با همسر آیت الله گفت وگو کردیم. البته ابتدا هم سراغ آشنایی ایشان با آقا محمدرضا مهدوی کنی رفتیم که گفت: 2 ماه بود که وارد کلاس ششم شده بودم. یعنی درست سال 1338که در آن سال پدرم با پدر آیت الله مهدوی به سفر حج رفتندو این سفر باب دوستی و مراودت شد و دعوت پدر آیت الله مهدوی از پدرم به باغ کن موجب صمیمیت دو خانواده شد. بعد هم صحبت شد که یک وصلتی انجام شود که البته من حق انتخاب نداشتم. آن روزها 11 ساله بودم و با اینکه از این وصلت ناراضی بودم ما را سر سفره عقد نشاندند.
من نمی دانم که عاقد آقا سید صادق لواسانی چه دعایی در حق ما کردند که ورق در زندگی من برگشت و 50 سال عاشقانه و با محبت در کنار آیت الله مهدوی کنی زندگی شیرینی را تجربه کردم. مهریه من 10 هزار تومان بود اما برای من اینها ارزشی نداشت. اما امروزه جوان ها انگیزه ای برای عشق ندارند و در هرجای زندگی که هستند قانع نیستند و لذت نمی برند.
همسر آیت الله مهدوی کنی که به ندرت مصاحبه می کند ولی این بار از روزهای تلخ و شیرین زندگی اش با آیت الله گفت: وضعمان خوب بود و ایشان من را عاشق خود کردند. زندگی ما سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و علمایی بود. در مصاحبه ها گاهی گفته می شود همسر آیت الله خانه دار است؟! در حالی که من واقعا شریک زندگی اش بودم. اهل سفر بود و من هم اهل سفر ودوست داشتم همیشه کنارش باشم از خانه تا در خودرو و هرجا که می رفت. گاهی می گفتند حاجی ازدواج مجدد کرده در حالی که آن زن من بودم. درس خواندم تا نگویند او بی سواد است. جلسات پرخطر رفتیم و من آبدارچی خوبی برای آیت الله بودم. تمام روزهای تلخ و شیرین با هم بودیم حتی در جلسات سنگین سیاسی کشور.
معرفی اعضای خانواده آیت الله مهدوی کنی
همسر آیت الله مهدوی کنی در مورد اهالی خانه هم گفت: 2 دختر و یک پسر دارم. مریم دختر بزرگم دکترای فقه و معاون من در دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه است. فرزندانش ضحی کارشناس ارشد علوم تربیتی و ظهیر دکترای فلسفه دارد. و همسرش هم حجت الاسلام ابراهیم انصاری است که هم اکنون رئیس دفتر مجلس خبرگان رهبری است. دختر دیگرم مهدیه است که دکترای تاریخ اسلام دارد و فرزندانش، فرید فوق لیسانس حقوق و علی که تازه دانشگاه قبول شده و فرزند کوچکشان زهرا است و همسرش حجت الاسلام میرلوحی هستند. پسرم هم سعید نام دارد روحانی و دارای دکترای ارتباطات که با دختر حجت الاسلام شهیدی محلاتی رئیس فعلی بنیاد شهید ازدواج کردند. سه فرزند هم به نام سلما،اسماء و ثنا دارند.
زندگی سخت مستاجری
خودم هم فقه و اصول خواندم و استاد دانشگاه هستم. ولی به واقع در زندگی مشکلات زیادی داشتیم. چون اصرار داشتیم روی پای خودمان بایستیم و محتاج ثروت والدین نباشیم و چه روزها و سال هایی که در خانه های کوچک حیاط دار همراه با 4 خانواده مستاجر در یک حیاط زندگی می کردیم.
در مورد روایت ها بابت حمایت آیت الله مهدوی کنی از ریاست جمهوری بنی صدر سوال کردیم که گفت: من به واقع هیچ فردی را مانند آیت الله مهدوی در خط ولایت ندیدم. مطیع محض بود اما عقایدی هم داشتند. بله برخی جلسات حتی با بنی صدر هم در خانه ما بود اما وقتی امام صحبتی کردند ایشان گفتند هرچه امام بگویند.
از تلخ و شیرین های زندگی با آیت الله مهدوی کنی سوال کردیم که گفتند: یادم هست بعد از 15 سال توانستیم با قرض خانه ای خریداری کنیم و وقتی خواستیم اسباب کشی کنیم در شب قدر آیت الله را دستگیر کردند و به ساواک بردند. من اشک می ریختم و از این شهر به آن شهر می رفتم و در دوران تبعید من هم بودم.
مریم دختر بزرگ آیت الله هم در این گفت و گو وارد شد و گفت: پدر هیچ وقت نبودند و حضور پررنگی در خانه نداشتند و دائم در حال مبارزه با رژیم بود. یک بار ما را در خانه زندانی کردند و ساواک با اسلحه بالای سرمان بود اما پدر به جای فرار به خانه آمد تا ما را رها کند.
آیت الله مهدوی کنی می گفت اگر نمازجمعه بروم حقایق را خواهم گفت
همسر آیت الله مهدوی کنی در مورد انتخابات اخیر ریاست جمهوری گفت: آقای روحانی قبلا عضو مجمع روحانیت بودند و در برخی موارد مخالفت هایی هم با آیت الله مهدوی کنی داشتند اما بعد از انتخابات و تائید رهبری ایشان هم گفتند دعا می کنم تا موفق شوند. البته رای آقای مهدوی کنی "قالیباف" بود.
وی گفت: در جریان اتفاقات سال 88 آیت الله خیلی آرام بودند و مطمئن بودند که به کشور آسیبی نخواهد رسید.
در مورد گرایش های سیاسی و اینکه چرا برخی اصولگرایان آیت الله مهدوی کنی را کنار گذاشتند و از محوریت ایشان استفاده نکردند گفت: چون حاج آقا آزاد بود و راحت عقیده خود را می گفت، ایرادات را اعلام می کرد ووابستگی حزبی هم نداشتند. حتی نماز جمعه نمی آمد چون می گفت اگر نماز جمعه بروم حقایق را خواهم گفت.
*ماهنامه شهدای اسلام
از هر دری سخن گفتیم؛ حرف برای گفتن زیاد بود اما قرارمان این بود که بیشتر درباره خانواده آیت الله و خصوصیات ایشان گفت و گو داشته باشیم.
14 مردادماه 1310 در یکی از مناطق خوش آب وهوای تهران (کن) پسری به دنیا آمد که نامش را محمدرضا گذاشتند. بعد از گذراندن دبستان وارد حوزه علمیه «لرزاده» شد و در سن 17 سالگی برای ادامه دروس حوزوی وارد قم شد. 13 سال زندگی در قم و کسب دروس حوزه در محضر اساتیدی همچون «آیت الله جبل عاملی»، شهید «صدوقی»، «سلطانی»، «رفیعی قزوینی»، «علامه طباطبایی»، «آیت الله بروجردی»، «حضرت امام خمینی(ره)»، «آیت الله گلپایگانی» و سایر بزرگان این مرد را به فقیهی کاردان و صاحب نام تبدیل کرد. 700 روز زندگی همراه با شکنجه در زندان های ساواک به دلیل حمایت از امام خمینی(ره) و مخالفت با رژیم پهلوی بخشی از فعالیتهای این روحانی در قبل از انقلاب است.
آری نام این مرد آیت الله «محمدرضا مهدوی کنی» است؛ روحانی ای که در روزهای نخست انقلاب اسلامی در حلقه اوليه شوراي انقلاب با شهيدان مطهري، بهشتي، باهنر، امام خامنه ای (مقام معظم رهبری)، هاشمي رفسنجاني و موسوي اردبيلي همراه بود.
عضويت در كميته استقبال از حضرت امام خميني(ره)، سرپرستي كميته انقلاب اسلامي، عضويت به عنوان فقيه در شوراي نگهبان قانون اساسي، نمايندگي حضرت امام (ره) در هيئت حل اختلاف مسئولان نظام، وزارت كشور در كابينه شهيد رجايي و شهيد باهنر، نخست وزيري پس از شهادت شهيدان رجايي و باهنر،عضويت در شوراي عالي انقلاب فرهنگي به حكم حضرت امام خميني (ره) و مقام معظم رهبري، عضويت در شوراي بازنگري قانون اساسي، رياست مركز رسيدگي به امور مساجد، عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام، مؤسس و دبير كل جامعه روحانيت مبارز و رياست دانشگاه امام صادق عليهالسلام، بخشی از مسئولیت های مهم این روحانی خوشنام و انقلابی است.
داماد آیت الله مهدوی کنی می گفت: حضرت امام(ره) و آقای مهدوی مانند دو برادر بودند. معمولا رسم است وقتی بزرگی وارد شهری می شود ابتدا سراغ خانه فقیه و عالم شهر را می گیرد. حضرت امام(ره) هم وقتی وارد تهران می شدند میهمان خانه آیت الله مهدوی کنی بودند.
از خانواده آیت الله در مورد خصوصیات اخلاقی ایشان سوال کردیم که گفتند: شاید بتوان حیای حاج آقا را در کنار خضوع و افتادگی ایشان عنوان کرد. 10 دقیقه نخست سخنرانی ها همیشه سرشان پایین است و وقتی از وی سوال می کنند علت آن چیست؟ می گوید: «خجالت می کشم».
ماجرای خواستگاری تا ازدواج آخرین فرزند آیت الله مهدوی کنی
حجت الاسلام «میرلوحی» در مورد اینکه چه شد شما داماد خانواده آیت الله مهدوی کنی شدید، می گوید: دایی های من از دوستان آیت الله بودند؛ برای همین ایشان را خوب می شناختیم و ایشان هم ما را می شناختند. سال 61به دانشگاه امام صادق(ع) آمدم و تحت تدریس ایشان قرارگرفتم و بعد از فوق لیسانس معاون دانشکده الهیات شدم. یک روزخانواده شهید مطهری آمدند اصفهان خانه ما و به مادرم گفتند که آیت الله مهدوی کنی دختر نجیبی دارند و همین موجب این وصلت شد.
مهریه ما 14 سکه بود و قرار بود خطبه عقد را حضرت امام(ره) قرائت کنند اما به دلایلی کمی تاخیر داشت تا اینکه امام(ره) رحلت کردند. 40 روز رحلت امام (ره) بود که با اجازه خانواده امام خمینی(ره) مراسم عقد کوچکی در خانه برگزار شد. بعد هم مراسم عروسی در تالار گرفتیم. یادم هست 10 هزار تومان کرایه سالن دادم، 46 هزار تومان شام و 16 هزار تومان کیک و میوه و در کل 200 هزار تومان هزینه شد. (سال 1368)
مهدیه مهدوی کنی مسئول گزینش واحد خواهران دانشگاه امام صادق(ع) و دختر آیتالله مهدویکنی (آخرین فرزند) و متولد 1351 روایت کامل تری از روزهای ازدواجش با حاج آقا میرلوحی دارد و می گوید: مهریهام ۱۵سکه بهار آزادی است؛ 14 تا به نیت معصوم و یکی به نیت حضرت ابوالفضل(ع)، چون پدر همسرم به شراکت با حضرت اباالفضل(ع) خیلی اعتقاد داشت.
چهره داماد هم برایم مهم بود
البته باید بگویم که من سعی کردم قبل از اینکه ایشان به خواستگاری بیاید، از افرادی که ایشان را میشناختند، سوالاتی بپرسم تا اندکی آشنایی پیدا کنم. بعد با توجه به توضیحات، ترسیمی از چهره ایشان برای خودم ایجاد کردم، چون برای من در آن سن و سال چهره هم خیلی مهم بود، در جلسه اول درباره نظر ایشان درباره ادامه تحصیلات سؤال کردم، البته این را بگویم وقتی همسرم به خواستگاری آمد اعتقاد داشتم که باید به دل بنشیند تا علاقه ایجاد شود - البته نمیگویم عمومیت دارد- ولی واقعاً ایجاد شد، چون آن سیادت در چهرهشان بود و بعد هم اخلاق و نگاههای محجوبانهای که داشتند، من را مجذوب کرد. در این جلسه من از ادامه تحصیلات خودم گفتم که باید برایم فراهم کنند، البته برایم مهم بود که خود ایشان تا کجا میخواهد ادامه تحصیل دهد و بعد آینده شغلیشان که چه تصمیمی داشت، برایم مهم بود.
تغییر نام خانوادگی حاجی باقری به مهدوی کنی!
از دختر آیت الله در مورد علت تغییر فامیلی اصلی خانواده از حاجی باقری به مهدوی کنی سوال کردیم که پاسخ داد: وقتی پدرم در قم بودند، به خاطر توسل زیادشان به صاحبالزمان(عج)، دوستانشان ایشان را مهدوی خطاب میکنند، البته فامیلی اصلیشان حاجی باقری است و شناسنامه همه ما مهدویکنی است.
مادر گاهی جای پدر را پر می کرد
مهدیه مهدوی کنی در مورد احوالات و زندگی پدر می گوید: متأسفانه یا خوشبختانه دو مرحله از زندگی حاج آقا را درک کردم، یکی دوران مبارزاتی سخت پدر بود که درست در آن زمان سه سال داشتم که ماجرای تبعید و زندان حاج آقا شروع شد و دیگری اوج مبارزاتشان بود که همزمان با وقوع انقلاب بود و من هفت سال داشتم، حاج آقا اوایل انقلاب به خاطر کارهای سیاسی و مسئولیتهای مملکتی مهم که داشتند، خیلی حضورشان در خانه کم بود، گاهی اوقات شبها وقتی به منزل میآمد، من خواب بودم و صبحها زمانی هم به اداره میرفت که ایشان را نمیدیدم. در اینجا باید بگویم مادرم همیشه نقش مهمی را در زندگی من ایفا کردند و خلاء حضور پدر در منزل را برای ما پر کردند، الحمدلله مادر خیلی خوب این وظیفه را ایفا کردند، یعنی آن احترام خاصی که برای حاج آقا قائل بودیم، توسط مادر به ما منتقل شده بود و افکار ایشان به وسیله کانال مادر به ما منتقل میشد، اگر هم جایی به حضور فیزیکی حاج آقا نیاز داشتیم، میدانستیم مادرم هر چه میگوید، همان عقیده پدرم است.
به یاد سختی های پدر و خانواده در قبل انقلاب می افتم گریه می کنم
خاطرات کودکی من بیشتر به زمان قبل از انقلاب که مربوط به مشکلات نبود حاج آقا و رفتن ایشان به تبعید و زندانهای ایشان است، آن روزهای تلخ در ذهنم خیلی پررنگتر است، مثلاً یک کودک 5 ساله قاعدتاً باید یکسری خاطرات شیرین و تلخ داشته باشد، ولی وقتی یاد آن دوران میافتم ناخودآگاه گریه میکنم، پارسال در مدرسهای که من تدریس میکردم فیلمی را از دوران زندانی حاج آقا مهدویکنی پخش کرده بودند، در این فیلم خاطرات حاج آقا از روزهای زندانهایشان بیان شده بود، همچنین مادر و خواهر و برادرم که درباره شرایطشان در آن زمان صحبت میکردند، بچهها با دیدن این فیلم گریه میکردند، بعد بچهها از من پرسیدند که چطوری این شرایط را تحمل میکردید؟! واقعاً الان خودم را در آن شرایط میگذارم خیلی دلم برای خودم میسوزد، چون خیلی صحنههای سختی بودند.
روزهای تلخ زندگی مهدیه مهدوی کنی
یک روزی ما بچهها تنها در خانه بودیم که ساواکیها هجوم آوردند، یادم هست که یکی از ساواکیها من را بغل کرده بود و من مانند جوجه میلرزیدم، تمام خانه را بهم ریخته بودند، برادرم در آن موقع سنی نداشت، مردانگی به خرج داد و میگفت: لازم نیست با خواهرم مهربانی کنید، هر چه بخواهد برایش میخرم، آن روز مادرم روضه رفته بود، تا زمانی که مادر به منزل بیاید، رعب و وحشت غیرقابل وصفی برایمان ایجاد کرده بودند که هنوز هم آن را به یاد دارم.
زمانی که سه یا چهار ساله بودم، به «بوکان» یکی از شهرهای مرزی کردستان رفتیم که خیلی سخت گذشت، آنجا در خانه خادم یک مسجد زندگی میکردیم، زیرا پدر به این شهر تبعید شده بود، آنجا سه ماهی زندگی کردیم و چون به مدرسه نمیرفتم بیشتر با مادرم بودم، بنابراین بیشتر خاطرات دوران کودکی من همراه با انقلاب است، البته به خاطر آن همه فشارهای عصبی که در دوران کودکی به من وارد شد، مدتها تحت درمان بودم و تا حدود سن چهارده پانزده سالگی سردردهایی داشتم که دکترها میگفتند برای دیدن آن صحنهها و فشارهای آن دوران است، البته اکنون به شکر خدا من را استوار و محکم کرده است.
بعد از گفته های مهدیه مهدوی کنی با همسر آیت الله گفت وگو کردیم. البته ابتدا هم سراغ آشنایی ایشان با آقا محمدرضا مهدوی کنی رفتیم که گفت: 2 ماه بود که وارد کلاس ششم شده بودم. یعنی درست سال 1338که در آن سال پدرم با پدر آیت الله مهدوی به سفر حج رفتندو این سفر باب دوستی و مراودت شد و دعوت پدر آیت الله مهدوی از پدرم به باغ کن موجب صمیمیت دو خانواده شد. بعد هم صحبت شد که یک وصلتی انجام شود که البته من حق انتخاب نداشتم. آن روزها 11 ساله بودم و با اینکه از این وصلت ناراضی بودم ما را سر سفره عقد نشاندند.
من نمی دانم که عاقد آقا سید صادق لواسانی چه دعایی در حق ما کردند که ورق در زندگی من برگشت و 50 سال عاشقانه و با محبت در کنار آیت الله مهدوی کنی زندگی شیرینی را تجربه کردم. مهریه من 10 هزار تومان بود اما برای من اینها ارزشی نداشت. اما امروزه جوان ها انگیزه ای برای عشق ندارند و در هرجای زندگی که هستند قانع نیستند و لذت نمی برند.
همسر آیت الله مهدوی کنی که به ندرت مصاحبه می کند ولی این بار از روزهای تلخ و شیرین زندگی اش با آیت الله گفت: وضعمان خوب بود و ایشان من را عاشق خود کردند. زندگی ما سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و علمایی بود. در مصاحبه ها گاهی گفته می شود همسر آیت الله خانه دار است؟! در حالی که من واقعا شریک زندگی اش بودم. اهل سفر بود و من هم اهل سفر ودوست داشتم همیشه کنارش باشم از خانه تا در خودرو و هرجا که می رفت. گاهی می گفتند حاجی ازدواج مجدد کرده در حالی که آن زن من بودم. درس خواندم تا نگویند او بی سواد است. جلسات پرخطر رفتیم و من آبدارچی خوبی برای آیت الله بودم. تمام روزهای تلخ و شیرین با هم بودیم حتی در جلسات سنگین سیاسی کشور.
معرفی اعضای خانواده آیت الله مهدوی کنی
همسر آیت الله مهدوی کنی در مورد اهالی خانه هم گفت: 2 دختر و یک پسر دارم. مریم دختر بزرگم دکترای فقه و معاون من در دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه است. فرزندانش ضحی کارشناس ارشد علوم تربیتی و ظهیر دکترای فلسفه دارد. و همسرش هم حجت الاسلام ابراهیم انصاری است که هم اکنون رئیس دفتر مجلس خبرگان رهبری است. دختر دیگرم مهدیه است که دکترای تاریخ اسلام دارد و فرزندانش، فرید فوق لیسانس حقوق و علی که تازه دانشگاه قبول شده و فرزند کوچکشان زهرا است و همسرش حجت الاسلام میرلوحی هستند. پسرم هم سعید نام دارد روحانی و دارای دکترای ارتباطات که با دختر حجت الاسلام شهیدی محلاتی رئیس فعلی بنیاد شهید ازدواج کردند. سه فرزند هم به نام سلما،اسماء و ثنا دارند.
زندگی سخت مستاجری
خودم هم فقه و اصول خواندم و استاد دانشگاه هستم. ولی به واقع در زندگی مشکلات زیادی داشتیم. چون اصرار داشتیم روی پای خودمان بایستیم و محتاج ثروت والدین نباشیم و چه روزها و سال هایی که در خانه های کوچک حیاط دار همراه با 4 خانواده مستاجر در یک حیاط زندگی می کردیم.
در مورد روایت ها بابت حمایت آیت الله مهدوی کنی از ریاست جمهوری بنی صدر سوال کردیم که گفت: من به واقع هیچ فردی را مانند آیت الله مهدوی در خط ولایت ندیدم. مطیع محض بود اما عقایدی هم داشتند. بله برخی جلسات حتی با بنی صدر هم در خانه ما بود اما وقتی امام صحبتی کردند ایشان گفتند هرچه امام بگویند.
از تلخ و شیرین های زندگی با آیت الله مهدوی کنی سوال کردیم که گفتند: یادم هست بعد از 15 سال توانستیم با قرض خانه ای خریداری کنیم و وقتی خواستیم اسباب کشی کنیم در شب قدر آیت الله را دستگیر کردند و به ساواک بردند. من اشک می ریختم و از این شهر به آن شهر می رفتم و در دوران تبعید من هم بودم.
مریم دختر بزرگ آیت الله هم در این گفت و گو وارد شد و گفت: پدر هیچ وقت نبودند و حضور پررنگی در خانه نداشتند و دائم در حال مبارزه با رژیم بود. یک بار ما را در خانه زندانی کردند و ساواک با اسلحه بالای سرمان بود اما پدر به جای فرار به خانه آمد تا ما را رها کند.
آیت الله مهدوی کنی می گفت اگر نمازجمعه بروم حقایق را خواهم گفت
همسر آیت الله مهدوی کنی در مورد انتخابات اخیر ریاست جمهوری گفت: آقای روحانی قبلا عضو مجمع روحانیت بودند و در برخی موارد مخالفت هایی هم با آیت الله مهدوی کنی داشتند اما بعد از انتخابات و تائید رهبری ایشان هم گفتند دعا می کنم تا موفق شوند. البته رای آقای مهدوی کنی "قالیباف" بود.
وی گفت: در جریان اتفاقات سال 88 آیت الله خیلی آرام بودند و مطمئن بودند که به کشور آسیبی نخواهد رسید.
در مورد گرایش های سیاسی و اینکه چرا برخی اصولگرایان آیت الله مهدوی کنی را کنار گذاشتند و از محوریت ایشان استفاده نکردند گفت: چون حاج آقا آزاد بود و راحت عقیده خود را می گفت، ایرادات را اعلام می کرد ووابستگی حزبی هم نداشتند. حتی نماز جمعه نمی آمد چون می گفت اگر نماز جمعه بروم حقایق را خواهم گفت.
*ماهنامه شهدای اسلام