وقتي دوستانم فهميدند که ديگر پولي ندارم از اطرافم پراکنده شدند، تنها يکي از آن ها که جوان سابقه داري بود پيشنهاد کرد با کمک هم کارت هاي عابربانک افراد پولدار را سرقت کنيم. از آن روز به بعد با «قباد» در کنار دستگاه هاي خودپرداز پرسه مي زديم و هنگامي که فردي با خودروي گران قيمت و يا کت و شلوار شيکي براي انجام امور بانکي کارت خود را وارد دستگاه مي کرد، قباد پشت سر او قرار مي گرفت و شماره رمز او را به خاطر مي سپرد، سپس با اشاره قباد من به طرف آن شهروند هجوم مي بردم و با دعواي ساختگي به اين بهانه که به همسرم متلک گفته است يقه او را مي گرفتم و از دستگاه خودپرداز جدا مي کردم، شهرونداني هم که ناظر دعوا بودند آن فرد را سرزنش مي کردند که چرا براي ناموس مردم ايجاد مزاحمت کرده است. در اين گيرودار قباد به آرامي کارت آن شهروند را از داخل دستگاه بيرون مي کشيد و به سمت دستگاه خودپرداز ديگري حرکت مي کرد تا به حساب بانکي مالباخته دستبرد بزند، من هم با وساطت شهروندان آن فرد را رها مي کردم و سپس پول ها را تقسيم مي کرديم. حالا که همه چيزم را از دست داده ام مي فهمم که چگونه اعتياد زندگي ام را به آتش کشيد...
ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي
*خراسان