تقریبا اکثر کتاب های دفاع مقدسی را خوانده ام اما کتاب «پایی که جا ماند» و «نورالدین پسر ایران» خیلی به دلم نشست. تقریبا با همه این کتابها گریه کرده ام زیرا روحیات این بچه ها را از نزدیک دیده ام.
شهدای ایران: حجتالاسلام حیدر مصلحی که دورهای سکاندار وزارت اطلاعات بود در حاشیه نمایشگاه کتاب دفاع مقدس در یک وقت کوتاه از سه شهیدی گفت که بیشتر با آنها قرابت ذهنی دارد. وی صحبتش را با خاطرهای از یک رزمنده آغاز کرد و گفت:
***
من تقریبا اکثر کتاب های دفاع مقدسی را خوانده ام البته نمی توانم بگویم همه اش را، به دلیل اینکه روز به روز به تعداد آنها افزوده می شود. اما کتاب «پایی که جا ماند» و «نورالدین پسر ایران» خیلی به دلم نشست. تقریبا با همه این کتابها گریه کرده ام چون روحیات این بچه ها را از نزدیک دیده ام.
یکی از این عزیزان که بنده در آن روزها با او آشنا شدم دانشجویی بود به نام قریشی، بعد از عملیات رمضان ما در پاسگاه زید بودیم و به خاطر نزدیکی دو خط بچهها برای رفع احتیاجات شان بسیار دچار مشکل بودند. این برادر قریشی که از همشهریهای ما هم بود فقط وقت نماز پیدایش میشد و در اوقات دیگر ما او را نمی دیدم. یک هفته این نامحسوس بودن او طول کشید تا اینکه روزی سر ظهر آمد ارام در گوشم گفت: فلانی من در مورد نیازهای اولیه بچه ها دو سه جا چیزهایی تهیه کرده ام، آدرس هم بهم داد و گفت بگو بروند استفاده کنند، امروز هم احتمالا کار من تمام است.
گفتم: یعنی چی کار من تمام است؟
گفت: من یک ماموریتی داشتم که تمام شده و امروز من را می برند.
دو مرتبه سوالم را تکرار کردم که یعنی چی آخه؟
گفت: شهید می شوم.
چند دقیقه از صحبتش نگذشته بود که خمپارهای به مواضع ما شلیک شد، همه ما خوابیدیم روی زمین و یک ترکش اندازه نخود پشت گوش قریشی خورد و در جا به شهادت رسید.
خب همه شهدا برای ما عزیز هستند اما یکی دیگر از شهدایی که بنده در دوران دفاع مقدس علاقه خاصی به او داشتم شهید محمد ابراهیم همت بود هم محله ای بودیم و روحیاتش برای من جاذب و قابل توجه بود.
اما در شهدای انقلاب ارادت خاصی به شهید دکتر بهشتی دارم چون توفیق داشتم مدتی در خدمت ایشان بودم و نوع برخورد و شیوه مدیریتی و برخوردش را دیدم و جذبشان شدم.
شهید مجید شهریاری دیگر شهیدی است که بنده توجه ویژهای به ایشان دارم آن هم به دلیل شخصیت علمی و خصوصیات اخلاقی که داشت.
***
من تقریبا اکثر کتاب های دفاع مقدسی را خوانده ام البته نمی توانم بگویم همه اش را، به دلیل اینکه روز به روز به تعداد آنها افزوده می شود. اما کتاب «پایی که جا ماند» و «نورالدین پسر ایران» خیلی به دلم نشست. تقریبا با همه این کتابها گریه کرده ام چون روحیات این بچه ها را از نزدیک دیده ام.
یکی از این عزیزان که بنده در آن روزها با او آشنا شدم دانشجویی بود به نام قریشی، بعد از عملیات رمضان ما در پاسگاه زید بودیم و به خاطر نزدیکی دو خط بچهها برای رفع احتیاجات شان بسیار دچار مشکل بودند. این برادر قریشی که از همشهریهای ما هم بود فقط وقت نماز پیدایش میشد و در اوقات دیگر ما او را نمی دیدم. یک هفته این نامحسوس بودن او طول کشید تا اینکه روزی سر ظهر آمد ارام در گوشم گفت: فلانی من در مورد نیازهای اولیه بچه ها دو سه جا چیزهایی تهیه کرده ام، آدرس هم بهم داد و گفت بگو بروند استفاده کنند، امروز هم احتمالا کار من تمام است.
گفتم: یعنی چی کار من تمام است؟
گفت: من یک ماموریتی داشتم که تمام شده و امروز من را می برند.
دو مرتبه سوالم را تکرار کردم که یعنی چی آخه؟
گفت: شهید می شوم.
چند دقیقه از صحبتش نگذشته بود که خمپارهای به مواضع ما شلیک شد، همه ما خوابیدیم روی زمین و یک ترکش اندازه نخود پشت گوش قریشی خورد و در جا به شهادت رسید.
خب همه شهدا برای ما عزیز هستند اما یکی دیگر از شهدایی که بنده در دوران دفاع مقدس علاقه خاصی به او داشتم شهید محمد ابراهیم همت بود هم محله ای بودیم و روحیاتش برای من جاذب و قابل توجه بود.
اما در شهدای انقلاب ارادت خاصی به شهید دکتر بهشتی دارم چون توفیق داشتم مدتی در خدمت ایشان بودم و نوع برخورد و شیوه مدیریتی و برخوردش را دیدم و جذبشان شدم.
شهید مجید شهریاری دیگر شهیدی است که بنده توجه ویژهای به ایشان دارم آن هم به دلیل شخصیت علمی و خصوصیات اخلاقی که داشت.