15ساله بودم که ترک تحصيل کردم، ديگر نمي خواستم درس بخوانم که نگاه هاي جوان کبوترباز مسير زندگي ام را عوض کرد و اکنون...
شهدای ایران:دختر ۱۸ساله که با پوشش
زننده اي، به همراه يک پسر در پارک ملت مشهد دستگير شده بود درباره ماجراي
زندگي اش به مددکار اجتماعي گفت: جوان کبوتربازي در همسايگي ما زندگي
مي کرد به طوري که از پشت بام آن ها منزل ما به طور کامل ديده مي شد. يک
روز بعد از آن که ترک تحصيل کرده بودم و بي حجاب داخل حياط قدم مي زدم
متوجه نگاه هاي «قنبر» شدم وقتي قصد داشتم روسري را از روي طناب لباس ها
بردارم او گفت همين طوري خيلي زيبايي! با اين جمله او لبخندي زدم و اين
آغاز دوستي من و قنبر شد .دوستي ما به ديدارهاي شبانه هم کشيد و من به دور
از چشم اعضاي خانواده ام به حياط مي آمدم و با او صحبت مي کردم. قنبر مشکل
لکنت زبان هم داشت، ولي من به اين موضوع اهميت نمي دادم چند ماه بعد مادر
قنبر مرا براي او خواستگاري کرد اما پدرم با شنيدن ماجراي خواستگاري به شدت
ناراحت شد و گفت من نمي توانم دخترم را به عقد يک فرد کبوترباز و چشم چران
دربياورم، اما من مقابل پدرم ايستادم و هر روز به بهانه اي جنجال درست
مي کردم تا اين که مادرم او را راضي کرد که باهم ازدواج کنيم. هنوز چند روز
از برگزاري مراسم بله برون نگذشته بود که قنبر با جوان ديگري به خاطر يک
کبوتر درگير شد و چند روز به زندان رفت. در اين حال مادرم با فروش
النگوهايش مقداري پول براي پرداخت ديه به پدر قنبر داد و آن ها توانستند از
آن جوان که دستش در درگيري با قنبر شکسته بود رضايت بگيرند و بدين ترتيب
يک هفته بعد مراسم عقدکنان ما برگزار شد، اما قنبر هيچ گاه سرکار نمي رفت و
مدام با کبوترهايش بازي مي کرد او به خواسته هاي من توجهي نمي کرد و هرچند
روز يک بار يکي از همسايگان از کارهاي او ابراز نارضايتي مي کرد از سوي
ديگر وقتي او با دوستانم سخن مي گفت آن ها به خاطر لکنت زبان قنبر
مي خنديدند و من از اين موضوع خيلي رنج مي بردم. با وجود همه کارهاي خلافش
مدتي بعد فهميدم او به شيشه نيز اعتياد دارد. وقتي پدرم از اين ماجرا مطلع
شد گفت: من کاري با او ندارم دختري که به حرف بزرگ ترهايش توجهي نکند
عاقبتي بهتر از اين نخواهد داشت. درحالي که فکر مي کردم چگونه مي توانم از
قنبر جدا شوم فهميدم که او با دختر يکي ديگر از همسايگان ارتباط دارد. آن
روز وقتي عکس او را در کنار آن دختر پيدا کردم ديگر تمام درها را بسته ديدم
با آن که ماه ها از زمان نامزدي ما مي گذشت، هيچ گاه لحظه اي را که او به
دوست داشتن آن دختر اعتراف کرد فراموش نمي کنم ديگر کسي را هم نداشتم تا
پشتيبانم باشد چرا که با يک دوستي خياباني زندگي ام را نابود کرده بودم تا
اين که براي انتقام از قنبر لباس هاي زننده اي پوشيدم و در پارک با جوان
ناشناسي گفت و گو مي کردم که دستگير شدم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان