شهدای ایران: احسان ترابی جدیدترین سروده خود را در وبلاگ رمز عبور آورده است:
سه سالت که باشد
همه چیز برایت بزرگتر است
مثل خانه
بلند، بلندتر است
مثل ارتفاع عمر لحظهها
اصلاً بیشتر میبینی
و میان این همه بزرگتر و بلندتر
جزئیات بیشتر به چشمت میآید
مثل مهربانی یک لبخند
سه سالت که باشد
قد یک اسب در نگاهت
میرسد به آسمان
سوارش هم که بلندبالا باشد
برایت سر میساید به ماه
برای همین
از لحظهی عمود تا
افتادن عمو
برایش
یک قیامت طول کشید
هر چه باشد
سه سالهترین مرد قافله بود
و علمدار رشیدترین مرد صحرا
*سلام بر چشمان روضه دیده
در قیامت آتش و تازیانه
در هول دویدنها بر رد خارها
تمام آبلهها را
تمام زخمها را
و نقش تازیانهها را
در دستهای سه سالگی
دور از چشمان بانوی قد خمیده
پنهان کرد
زود مرد شدن
عادت پسران کوچهی بنیهاشم بود
*تا بیاید پسرت/ توی این صحن و سرا / روضه ی مادر برپاست
از بال خستهی کبوترهای حرمت،
از غربت بقیع،
از ضریح غبار
از اشکهای پشت دیوار،
که بگذریم
میماند این همه خاک
که
تو را هی میبرد به روضهی خاک
در قاب چادر مادرت
سه سالت که باشد
همه چیز برایت بزرگتر است
مثل خانه
بلند، بلندتر است
مثل ارتفاع عمر لحظهها
اصلاً بیشتر میبینی
و میان این همه بزرگتر و بلندتر
جزئیات بیشتر به چشمت میآید
مثل مهربانی یک لبخند
سه سالت که باشد
قد یک اسب در نگاهت
میرسد به آسمان
سوارش هم که بلندبالا باشد
برایت سر میساید به ماه
برای همین
از لحظهی عمود تا
افتادن عمو
برایش
یک قیامت طول کشید
هر چه باشد
سه سالهترین مرد قافله بود
و علمدار رشیدترین مرد صحرا
*سلام بر چشمان روضه دیده
در قیامت آتش و تازیانه
در هول دویدنها بر رد خارها
تمام آبلهها را
تمام زخمها را
و نقش تازیانهها را
در دستهای سه سالگی
دور از چشمان بانوی قد خمیده
پنهان کرد
زود مرد شدن
عادت پسران کوچهی بنیهاشم بود
*تا بیاید پسرت/ توی این صحن و سرا / روضه ی مادر برپاست
از بال خستهی کبوترهای حرمت،
از غربت بقیع،
از ضریح غبار
از اشکهای پشت دیوار،
که بگذریم
میماند این همه خاک
که
تو را هی میبرد به روضهی خاک
در قاب چادر مادرت