اگر شما هم در همان روزها بر گرده تویوتاهای جبهه از میان این شهر گذشته بودید، درست روبروی گنبد حضرت دانیال نبی (ع) در آن سوی روخانه، خانه گلی کوچکی را می دیدید که «فرحه» در گوشه آن تنوری برپا کرده بود و در آن با آردهایی که رزمندگان اسلام برایش می آوردند، خمیر درست می کرد و با دست های پیر و خسته اش تمام روز را نان می پخت و به خط مقدم می فرستاد.
او می گفت: «این تنها کاری است که می توانم برای رزمندگان انجام دهم.»
وقتی رزمندگان از او خواسته بودند که او نیز شهر را ترک کند، گفته بود: «بگذارید آخرین روزهای زندگی ام را وقف اسلام کنم.»
رزمندگان دور تنور او جمع می شدند و او دست رنجش را داغ داغ بین آنها تقسیم می کرد و همانند مادری دلسوز آنها را دعا می کرد…. اما یکی از روزها، وقتی رزمندگان برای گرفتن نان به خانه اش می روند می بینند او بر روی تنوری که هنوز آتشش زبانه می کشد، افتاده است و ترکش های توپ های عراقی او را به شهادت رسانده و آرزویش را بر آورده اند.اکنون اگر روزی خواستید به یاد روزهای نبرد، دلش را شاد کنید و فاتحه ای بر مزار او بخوانید یک راست به زیارتگاه «شجاع» منطقه شوش بروید که او همچنان غریب و گمنام در آرامش خویش خفته است.