روی تابلویی که چسباندهاند توی نگهبانی ابتدای ساختمان نوشته «پوشش چادر در این مکان الزامی است». میگوید ده دقیقهای با نگهبان بحث کردم. نگهبان میگفته بدون چادر نمیتوانید وارد شوید زنگ بزنید برایتان چادر بیاورند و او میگفته: «حجاب من کامل است. این پوشش کم از چادر ندارد.» خوب تماشایش میکنم. بلندی مانتویی که پوشیده تا مچ پایش است و آستینهایش کامل دور مچش را گرفتهاند.
به گزارش شهدای ایران به نقل از رجا، وبلاگ سیبهای کال در این زمینه نوشته است: بالا و پایین و شمال و جنوب ندارد. یک ماه هم وقت بگذاری از سر ولیعصر تا تهش، از ابتدای بازار تا انتهایش، از هفت تیر و مفتح و امام حسین تا ونک و تجریش و میرداماد تمام راستهها و فروشگاهها و مغازهها را صبح تا شب بگردی یک مانتوی شیک و بلند و پوشیده که خنک و مناسبِ این هوای گرم باشد و بتوانی بیدغدغهی انداختن ساق دست و پوشاندن تنگیهای کمر و بالا تنه و یقه زیر چادر بپوشی پیدا نمیکنی. یا کوتاهند و اندامی یا بلند و بیقواره. همهشان هم چه کوتاهش و چه بلندش آستین کوتاه و یقه چاک! رنگ و برش و دوخت هم که از همه رنگ و شهرِ قشنگ! یکی دوتایی هم این لا به لاها آمدهاند بِرند شدهاند که مانتوهای اسپورت و مجلسی ایرانی-اسلامی داریم که آنها هم آنقدر پارچههای یوقور و ضخیم چپ و راست مانتوها کار کردهاند یا زلم زیمبول آویزانشان کردهاند که بیچادر هم آدم را کلافه میکنند چه برسد زیر چادری که خودش هیچ نباشد یک کیلویی وزن دارد.
. روی تابلویی که چسباندهاند توی نگهبانی ابتدای ساختمان نوشته «پوشش چادر در این مکان الزامی است». میگوید ده دقیقهای با نگهبان بحث کردم. نگهبان میگفته بدون چادر نمیتوانید وارد شوید زنگ بزنید برایتان چادر بیاورند و او میگفته: «حجاب من کامل است. این پوشش کم از چادر ندارد.» خوب تماشایش میکنم. بلندی مانتویی که پوشیده تا مچ پایش است و آستینهایش کامل دور مچش را گرفتهاند. با اینکه شال سرش است اما برش و دوخت مانتو طوریست که نه یقه و گردن باز است و نه اندامش نمایان. رنگ مانتو هم آبی روشن است و جنسش لطیف و خنک. در سادگیاش هم هیچ حرفی نیست. دارد تعریف میکند که خلاصه نه این کم میآورده و نه نگهبان کوتاه میآمده تا اینکه دختری با پوششی تنگ و کوتاه و روسریِ از موها آویزان چادر مشکی بیچاره را که معلوم نیست چند وقت مچاله توی انباری افتاده از بس چروک بوده پیچیده دور خودش و بیهیچ ممانعتی وارد ساختمان شده. با دیدن این منظره طاقتش تمام میشود و میگوید: «آقا! چرا متوجه نیستید؟! چادر حرمت دارد. پوشش من قابل مقایسه با پوشش این خانم و طرز چادر پوشیدنش نیست. شما با این کارتان دارید حرمت چادر را زیر سوال میبرید. خوب بود من هم مثل این خانم لباس میپوشیدم و چادر شما را به زور دور خودم میپیچیدم و این همه وقت اعصابم به بحث کردن با شما نمیگذشت؟» نگهبان سکوت میکند. چند لحظهی بعد بیچادر به او اجازه ورود به ساختمان میدهند. خوب که به اطرافم نگاه میکنم پوششی که دارد بین خانمهای آنجا که اغلبشان مانند آن دختر فقط پارچهای سیاه را دور خودشان پیچیدهاند از همه سادهتر، پوشیدهتر و در عین حال زیباتر است. لبهی چادرم را با دو دستم جمعتر میگیرم و میپرسم من هر چه بازار را گشتم مثل مانتوی شما ندیدم. میگوید: «گشتم، نبود، نگرد نیست. من مانتویی که مناسب پوشیدن در یک جامعهی اسلامی باشد در کشوری پیدا کردم که حکومتشان لائیک است.» ..
. شام میخوریم و بیست و سی میبینیم. موضوع گزارش مانتوهای بیقواره و عجیب و غریب است. میگویم: «آدم باورش نمیشود وسط اینهمه تبلیغات تلویزیون و ترغیب مردم به مصرف گرایی و پوشش هنرپیشهها که خودش یک دلیل مد شدن این سبک مانتوهاست چنین گزارشی از تلویزیون پخش شود.» رفتهاند سطح شهر و فروشگاهها سراغ خانمهایی که در حال انتخاب مانتو هستند اما هیچ کدام مانتویی که به دردشان بخورد پیدا نمیکنند. چند نفری خانم چادری و چند نفری غیر چادری. حرف همهشان هم یکیست: مانتوها یا خیلی کوتاه و اندامیاند یا خیلی بلند و گشاد. مردماش و کارشناس و غیر کارشناسش هم هر چه کاسه کوزه هست میشکنند سر تولیدیها و صنف و اتحادیه و سازمان نظارت و غیره. میگویم: «یعنی مشکل آن خیاط و طراحیست که این حرفه را بلد است و اینها را دوخته؟! یا آن صنفی که دنبال منفعت جیبش است و هر چه بازار داشته باشد تولید میکند؟! خب آن خیاط جز اینها بلد نیست یا اعتقادی به غیر اینها ندارد. و آن اتحادیه و سازمان نظارت دغدغهای ندارد که حالا یک عده سرگردان این بازار و آن بازار دنبال لباسی در شان خودشان و دختران و همسرانشان هستند و آخرش چارهای ندارند که به همین مدلهای توی ویترینها رضایت بدهند.» ..
. چند سال پیش میگفت میخواهد برای ادامه تحصیل در رشتهاش برود خارج از کشور. همیشه پای ثابت نمایشگاهها و فستیوالهای فصلی لباس و پوشاک بوده و دائم خودش را به روز میکند. ژورنالها و مدلهایش همیشه جدید و متنوع بوده. خیاط ماهری است. یک سالی میشود مزون خودش را دارد. آن اوایل که میرفتیم پیشش حدود هفت هشت سال پیش هنوز داشت دوره میدید و حتی درز لباس هم برای این و آن میدوخت. الان اما فقط مجلسی. چندتایی هم شاگرد دارد. آخرین بار از یکی از دوستان مشترکمان شنیدم چندنفری یکی عکاس، یکی طراح لباس، یکی خیاط دارند کارهایی میکنند. خبر خوشحال کنندهای بود. اینکه چند دختر مذهبی بنشینند دور هم هر کدام مجهز و مسلط به بخشی از حرفهای به نام طراحی مد و لباس فکری به حال زار پوشاک بانوی محجبهی ایرانی کنند.
. روی تابلویی که چسباندهاند توی نگهبانی ابتدای ساختمان نوشته «پوشش چادر در این مکان الزامی است». میگوید ده دقیقهای با نگهبان بحث کردم. نگهبان میگفته بدون چادر نمیتوانید وارد شوید زنگ بزنید برایتان چادر بیاورند و او میگفته: «حجاب من کامل است. این پوشش کم از چادر ندارد.» خوب تماشایش میکنم. بلندی مانتویی که پوشیده تا مچ پایش است و آستینهایش کامل دور مچش را گرفتهاند. با اینکه شال سرش است اما برش و دوخت مانتو طوریست که نه یقه و گردن باز است و نه اندامش نمایان. رنگ مانتو هم آبی روشن است و جنسش لطیف و خنک. در سادگیاش هم هیچ حرفی نیست. دارد تعریف میکند که خلاصه نه این کم میآورده و نه نگهبان کوتاه میآمده تا اینکه دختری با پوششی تنگ و کوتاه و روسریِ از موها آویزان چادر مشکی بیچاره را که معلوم نیست چند وقت مچاله توی انباری افتاده از بس چروک بوده پیچیده دور خودش و بیهیچ ممانعتی وارد ساختمان شده. با دیدن این منظره طاقتش تمام میشود و میگوید: «آقا! چرا متوجه نیستید؟! چادر حرمت دارد. پوشش من قابل مقایسه با پوشش این خانم و طرز چادر پوشیدنش نیست. شما با این کارتان دارید حرمت چادر را زیر سوال میبرید. خوب بود من هم مثل این خانم لباس میپوشیدم و چادر شما را به زور دور خودم میپیچیدم و این همه وقت اعصابم به بحث کردن با شما نمیگذشت؟» نگهبان سکوت میکند. چند لحظهی بعد بیچادر به او اجازه ورود به ساختمان میدهند. خوب که به اطرافم نگاه میکنم پوششی که دارد بین خانمهای آنجا که اغلبشان مانند آن دختر فقط پارچهای سیاه را دور خودشان پیچیدهاند از همه سادهتر، پوشیدهتر و در عین حال زیباتر است. لبهی چادرم را با دو دستم جمعتر میگیرم و میپرسم من هر چه بازار را گشتم مثل مانتوی شما ندیدم. میگوید: «گشتم، نبود، نگرد نیست. من مانتویی که مناسب پوشیدن در یک جامعهی اسلامی باشد در کشوری پیدا کردم که حکومتشان لائیک است.» ..
. شام میخوریم و بیست و سی میبینیم. موضوع گزارش مانتوهای بیقواره و عجیب و غریب است. میگویم: «آدم باورش نمیشود وسط اینهمه تبلیغات تلویزیون و ترغیب مردم به مصرف گرایی و پوشش هنرپیشهها که خودش یک دلیل مد شدن این سبک مانتوهاست چنین گزارشی از تلویزیون پخش شود.» رفتهاند سطح شهر و فروشگاهها سراغ خانمهایی که در حال انتخاب مانتو هستند اما هیچ کدام مانتویی که به دردشان بخورد پیدا نمیکنند. چند نفری خانم چادری و چند نفری غیر چادری. حرف همهشان هم یکیست: مانتوها یا خیلی کوتاه و اندامیاند یا خیلی بلند و گشاد. مردماش و کارشناس و غیر کارشناسش هم هر چه کاسه کوزه هست میشکنند سر تولیدیها و صنف و اتحادیه و سازمان نظارت و غیره. میگویم: «یعنی مشکل آن خیاط و طراحیست که این حرفه را بلد است و اینها را دوخته؟! یا آن صنفی که دنبال منفعت جیبش است و هر چه بازار داشته باشد تولید میکند؟! خب آن خیاط جز اینها بلد نیست یا اعتقادی به غیر اینها ندارد. و آن اتحادیه و سازمان نظارت دغدغهای ندارد که حالا یک عده سرگردان این بازار و آن بازار دنبال لباسی در شان خودشان و دختران و همسرانشان هستند و آخرش چارهای ندارند که به همین مدلهای توی ویترینها رضایت بدهند.» ..
. چند سال پیش میگفت میخواهد برای ادامه تحصیل در رشتهاش برود خارج از کشور. همیشه پای ثابت نمایشگاهها و فستیوالهای فصلی لباس و پوشاک بوده و دائم خودش را به روز میکند. ژورنالها و مدلهایش همیشه جدید و متنوع بوده. خیاط ماهری است. یک سالی میشود مزون خودش را دارد. آن اوایل که میرفتیم پیشش حدود هفت هشت سال پیش هنوز داشت دوره میدید و حتی درز لباس هم برای این و آن میدوخت. الان اما فقط مجلسی. چندتایی هم شاگرد دارد. آخرین بار از یکی از دوستان مشترکمان شنیدم چندنفری یکی عکاس، یکی طراح لباس، یکی خیاط دارند کارهایی میکنند. خبر خوشحال کنندهای بود. اینکه چند دختر مذهبی بنشینند دور هم هر کدام مجهز و مسلط به بخشی از حرفهای به نام طراحی مد و لباس فکری به حال زار پوشاک بانوی محجبهی ایرانی کنند.