شهدای ایران shohadayeiran.com

قدیمی‌های قم که روزهای دفاع مقدس را خوب به خاطر دارند، صدا و چهره حاج آقا آهنگران را با تشییع پیکر شهدا قرین می‌دانند. تشییع جنازه‌هایی که متفاوت از هر تشییع جنازه دیگری در سراسر جهان بود.
شهدای ایران: «پدری در تشییع جنازه فرزندش پیراهن نو تن کرد و با چهره بشاش او را به خاک سپرد. این سومین پسری بود که این پدر از دست می‌داد. » شاید بگویید این جملات متن یک خبر از رسوم عجیب یکی از نقاط دور افتاده دنیا درباره تشییع جنازه یک جوان است یا شرح حال پدری که داغ‌های مکرر او را از روند طبیعی زندگی خارج کرده اما اینها بخشی از خاطرات حجت‌الاسلام حسن علی آهنگران از روزهایی است که هیچ چیز در این کشور با عقل زمینی منفعت طلب جور در نمی‌آمد. روزهای زیبای دفاع مقدسِ این مرز و بوم.

از آن آدم‌های سرزنده و با نشاط است. بین حرف‌هایش مدام شعر می‌خواند. بیشتر هم از مولوی : «مصطفی را وعده داد الطاف حق... گر تو بمیری، نمیرد این سبق...» آنهایی که سال‌های دفاع مقدس نگذاشتند یک وجب از این خاک این مرز و بوم به دست غیر بیفتد، مصداق این وعده الهی هستند. وعده‌ای که خداوند به پیامبرش داد تا دینش در هر عصر و زمانی یاورانی داشته باشد.

حجت‌الاسلام آهنگران پنج سالی است که بازنشسته شده اما هنوز با خاطراتش از دوران دفاع مقدس زندگی می‌کند. مدتی در زمان جنگ فرمانده سپاه و رئیس بنیاد شهید استان مرکزی بوده و بعد به قم آمده و ریاست بنیاد شهید استان قم را به عهده گرفته است.

قدیمی‌های قم که روزهای دفاع مقدس را خوب به خاطر دارند، صدا و چهره حاج آقای آهنگران را با تشییع پیکر شهدا قرین می‌دانند. تشییع جنازه‌هایی که متفاوت از هر تشییع جنازه دیگری در سراسر جهان بود.

همان‌ تشییع‌هایی که در آن پدری که سه پسر از دست داد، لباس نو دربرمی‌کرد و بشاش به میان مردم می‌آمد. شعار می‌داد و "یا حسین(ع)" "یا حسین(ع)" می‌گفت .

« شاید امروز باورش سخت باشد. بیانش هم راحت نیست. خانواده‌ای یک پسر خود را در جبهه‌ها از دست ‌داد، دومی را هم ‌فرستاد... بعد سومی ... علی اکبر، علی اصغر و مسعود... یک جانباز هم در خانه داشتند. در مراسم تشییع سومین پسرشان، مادر خودش می‌خواست شهید را در قبر بگذارد. پدر می‌گفت برای پسر من گریه نکنید او مهمان خوان نعمت اهل بیت(ع) است. همان شب مهمان این خانواده شدم. پدر و مادر این سه شهید آنقدر روحیه داشتند که با هم شوخی می‌کردند. »

حجت‌الاسلام آهنگران از امام خمینی(ره) هم بسیار یاد می‌کند. کسی که کلامش، لحن صحبتش با رزمندگان و آهنگ صدایش آنها را آرام می‌کرد. امام(ع) بود که به رزمندگان جرئت توفان شدن داد. توفانی که کاخ شنی صدام تکریتی را در هم شکست. «همان پدر شهیدی که در از دست دادن فرزندانش تا این حد صبور بود، وقتی امام(ره) عروج کرد، قدش خمیده شد. »

اگر به تعداد رگ‌های تنم فرزند داشتم ...

تعداد شهدایی که در تشییع جنازه‌شان شرکت و سخنرانی کرده یادش نمی‌آید، همانطور تعداد رزمندگانی که در مقام فرمانده در جبهه‌ها از دست داده است اما خوب یادش است وقتی پیکر شهیدان زین‌الدین را به قم آوردند، پدرشان چطور سربلند و استوار به حرم مطهر آمد و گفت« اگر به تعداد رگ‌های گردنم پسر داشتم، همه را برای جانفشانی در راه خدا و امام به جبهه‌ها می‌فرستادم.»

صحبت کردن از اسرار دفاع مقدس آسان نیست. حتی برای کسانی که خودشان در بحبوحه این اتفاق بزرگ بوده‌اند امروز خیلی از احوالات مردم در آن روزها تأمل‌برانگیز است. « جوان‌ها آرام و قرار نداشتند. می‌خواستند هر طور شده برای نجات کشور و یاری امام(ره) کاری انجام دهند. پدر و مادرها هم به یک صبر عظیم رسیده بودند. چیزی که می‌شود گفت یک هدیه الهی بود. هدیه برای مردمی که در راه خدا به پا خاسته بودند. »

حرم حضرت معصومه(ع) در آن سال‌ها پایگاهی برای تمام دلدادگی‌های مردم بود. تشییع جنازه‌ها نمادی بود از روحیه و تفکر مردم نسبت به مبارزه‌ای که هیچ گاه در مرزها نماند و حتی در خلوت خانه‌ها جریان داشت. « جامعه آرمانی اسلامی شاید به نوعی تصویر همان روزهای ملت ایران است. همه با هم متحد. همه صبور. همه استوار و پابرجا... این حرف‌ها شاید الآن شبیه شعار باشد اما آن موقع شعار نبود. واقعی‌تر از هر واقعیتی. مردم به حالتی رسیده بودند که برای خودشان چیزی نمی‌خواستند. هر چه بودی فدای اسلام و امام(ره) می‌شد. »

نیمی از تمام داشته‌ها...

حاج‌آقا آهنگران آنقدر خاطرات شنیدنی از روزهای دفاع مقدس دارد که دلت نمی‌آید صحبتش را قطع کنی. « یک روز در جبهه دیدم رزمنده‌ای بسته نان باز کرده و گریه می‌کند. نامه‌ای کنار نان‌ها بود از یک روستایی. گفته بود تنها سه کیلو آرد در خانه داشتم. من را ببخشید که نیمی از آن را برای خودم نگه داشتم...»

حافظ که می‌خوانی حرف از بخشیدن سمرقند و بخارا می‌کند. به تاریخ هم که رجوع می‌کنی می‌بینی در صده‌های اخیر جنگی نبوده که تکه‌ای از سرزمین ایران در آن به تاراج نرفته باشد اما جوانمردان این مرز و بوم در هشت سال دفاع مقدس با تمام دنیا جنگیدند. آن هم در شرایطی که حتی از نظر سیم خاردار در تحریم بودند اما حتی یک وجب از این خاک به تصاحب دشمن نیامد. « مردم اتحاد داشتند. از  "من" گذشته و به "ما" رسیده بودند.»

آهنگران توکل به خدا و توسل به اهل بیت(ع) را سلاح دیگر مردم ایران در برابر ارتش تا بن دندان مسلح صدام می‌داند. « آن روزها در کوچه آبشار قم ساکن بودم. یک همسایه روحانی داشتیم که یک پسر بیشتر نداشت و بسیار به او وابسته بود. مانند علاقه حضرت ابراهیم(ع)و پسرش. پدر و پسر با هم در جبهه بودند. پسر زودتر شهید شد. پدری که طاقت یک لحظه دوری پسرش را نداشت، با لباس نو و چهره گشاده در تشییع پسرش شرکت کرد. بعدها خبر شهادت پدر هم آمد... »

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد...

هر چه بیشتر از داستان‌های دوران دفاع مقدس بشنوی، بیشتر به یاد قصه کربلا می‌افتی. انگار آنجا یک علی اکبر بود و اینجا 6 هزار... و چقدر زیباست صبوری خیمه‌ها وقتی علی(ع) در میدان یک تنه می‌جنگید...

«به روز مرگ چو تابوت من روان باشد؛ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد...» هر جا کلمات گم می‌شوند یا قدشان کوتاه می‌آید، شعر به کمک می‌آید. حرارت صحبت‌هایش به این راحتی به سردی نمی‌رود.

خاطره‌ای که در طول هشت سال دفاع مقدس بیشترین تأثیر را بر وی گذاشته و طاقش را ربوده مربوط به شهیدی است که خود او لحظه شهادت کنارش بوده. در آخرین لحظه کاغذی از دست شهید گرفته؛ یک وصیت نامه. توصیه‌ای برای پدر و مادرش که در مراسم تشییع بی تابی نکنند و سیاه نپوشند. او را با همان تن خونین به خاک بسپارند تا در برابر ارباب خونین کفنش سربلند باشد... قطره اشکی در چشمانش می‌لغزد. «من که روحانی و فرمانده بودم اینهمه روشن‌بینی در خودم حس نمی‌کردم... خدا کند اینها در جهان دیگر از ما شفاعت کنند...»
*مهر

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار