زندگي فلاکت بارم از زماني آغاز شد که روياي زندگي در يکي از کشورهاي عربي را در ذهنم پروراندم و اين گونه بود که ...
شهدای ایران: دختر ۲۲ ساله که در اتاق مددکار اجتماعي کلانتري مشهد به تشريح ماجراي زندگي اش پرداخت، گفت: يک سال قبل زندگي مشترکم را با شاهين آغاز کردم اگرچه او ثروتي نداشت، اما جواني بسيار مهربان و خوش قلب بود شاهين آن قدر مرا دوست داشت که به خاطر رفاه و آسايش من، دو شيفت کار مي کرد اما حقوق اندک او مخارج زندگي ما را تامين نمي کرد به همين خاطر من هم تصميم گرفتم تا کنار شوهرم و به عنوان نظافتچي در هتل مشغول به کار شوم. روزي يکي از همکارانم از دختر جواني سخن گفت که در همين هتل کار مي کرد، او گفت آن دختر با پسر جواني که اهل دبي بود و براي مسافرت چند روزي اتاقي را در هتل اجاره کرده بود آشنا شد و با يکديگر به دبي رفتند حالا آن دختر از يک زندگي رويايي برخوردار است. حرف هاي شهلا تاثير عجيبي روي من گذاشت. آن شب وقتي به خانه بازگشتم رفتار سردي با شاهين داشتم با خودم مي انديشيدم چرا ما بايد اين گونه زندگي کنيم و با اين سختي پول دربياوريم. چند روز از اين ماجرا نگذشته بود که مسافري عرب زبان در هتل ساکن شد من که هنوز در روياي خارج بودم به او نزديک شدم و به عنوان راهنما او را به مناطق تفريحي بردم. هنگام بازگشت او دو قطعه اسکناس ۱۰۰دلاري به من داد و از من خواست تا همراه او به خارج از کشور بروم.
آن شب چيزي به شاهين نگفتم و تنها از او خواستم مرا طلاق بدهد.
شاهين که خيلي مرا دوست داشت فکر کرد شوخي مي کنم، اما ماجرا را زماني جدي گرفت که به دادگاه احضار شد از آن شب به بعد ديگر دير به خانه مي آمدم و به طور مشکوک با تلفن صحبت مي کردم با اين کارها قصد داشتم او به خاطر سوء ظن زودتر مرا طلاق بدهد در اين مدت چشم هايم را بسته بودم و به حرف هيچ کس توجه نمي کردم تا اين که شاهين مجبور شد مرا طلاق بدهد. از آن روز به بعد منتظر آن جوان عرب ماندم که قول داده بود براي ازدواج با من دوباره به مشهد بازمي گردد او پس از چند ماه بازگشت و مرا به عقد موقت خود درآورد. سپس به بهانه گرفتن اقامت همه طلاها و پول هايم را گرفت، اما هنوز مدت زيادي از رفتن او نگذشته بود که فهميدم آن جوان عرب زبان اهل يکي از شهرهاي جنوبي ايران است.
وقتي به اشتباه خودم پي بردم دوباره نزد شاهين بازگشتم اما او با دختري از بستگانش ازدواج کرده بود...
ماجراي واقعي با همکاري پليس
پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان
آن شب چيزي به شاهين نگفتم و تنها از او خواستم مرا طلاق بدهد.
شاهين که خيلي مرا دوست داشت فکر کرد شوخي مي کنم، اما ماجرا را زماني جدي گرفت که به دادگاه احضار شد از آن شب به بعد ديگر دير به خانه مي آمدم و به طور مشکوک با تلفن صحبت مي کردم با اين کارها قصد داشتم او به خاطر سوء ظن زودتر مرا طلاق بدهد در اين مدت چشم هايم را بسته بودم و به حرف هيچ کس توجه نمي کردم تا اين که شاهين مجبور شد مرا طلاق بدهد. از آن روز به بعد منتظر آن جوان عرب ماندم که قول داده بود براي ازدواج با من دوباره به مشهد بازمي گردد او پس از چند ماه بازگشت و مرا به عقد موقت خود درآورد. سپس به بهانه گرفتن اقامت همه طلاها و پول هايم را گرفت، اما هنوز مدت زيادي از رفتن او نگذشته بود که فهميدم آن جوان عرب زبان اهل يکي از شهرهاي جنوبي ايران است.
وقتي به اشتباه خودم پي بردم دوباره نزد شاهين بازگشتم اما او با دختري از بستگانش ازدواج کرده بود...
ماجراي واقعي با همکاري پليس
پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان