آرزوی شهادتی که کرده بود و اینکه خداوند هم به همان شکل شهادتش را رقم زد بیشتر مرا دلتنگش کرده.همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، وپس از یک سال حضور در مهاباد، در شب دهم تیرماه سال 61 در در راه بازگشت از مراسم دعا به آرزویش رسید.
شهدای ایران: خانم فاطمه موسوي يكي از زنان سلحشور ايران زمين ميباشد كه چند سال در دوران دفاع مقدس در جبهه جنگ حضور داشت.خانم موسوي شنيده ايم شهيده نسرين افضل از دوستان شما بود از اين شهيده به طور مختصر برايمان بگوييد .
باید عرض کنم اشنایی بنده با این شهیده والا مقام بسیار کوتاه اما بسیار موثر بود. همین مدت روحیات ایشان به زخم های روح من التیام خوبی بخشید.
یعنی محکم شدن عزم من برای حضورپیدا کردن در جبهه، رفتن شهیده نسرین به کردستان بود. چه صبورانه عروج برادر را و دلداری به مادر چشم براه برادر را و روحیه دادن به پدر و راهنمایی به خواهر و مساعدت در تحمل وظایف برادرش را در خانه همه را به دوش کشید و چه مهربانانه با امثال من روبرو میشد.. یادش بخیر وقتی پاي صحبت کسی می نشست زیبا گوش میداد و هنگام روضه آسمانش بارانی و وقت خلوت با دوستان شوخ ترین و روحيه آفرین ترین بود...
البته بنده به واسطه تفاوت سنی که داشتیم و همچنین دوستی ایشان با مربی پرورشی دبیرستانمان همیشه احترام شاگرد و استادی را رعایت میکردم ،اما نگاه و برخورد ایشان روح مرا با خودش میبرد و دلم میخواست بیشتر کنارش و صمیمی تر باشم. چون من هم دختری شاد ؛ با روابط عمومی بالا بودم ؛باعث توجه ایشان شده بودم. نسرین اخلاق و رفتارش در هر مرقعیت فرق میکرد. موقع روضه یک فرد خاص بود. موقع شیطنت و بین دوستان یک دوست صمیمی ؛وقت تصمیم و کار برای رضای خدا یک قهرمان، برای همسرش یک رفیق تمام عیار( به گفته همسر ایشان) برای خانواده یک بازوی موثر و برای آموزش یک مربی منطقی و با ظرفیت بود. یادم هست یک بار که ما را به منزلشان دعوت کردند چنان دوستانه مرا در آغوش گرفت و چنان صمیمانه از این دیدار صحبت میکرد که نا خودآگاه مثل یک فامیل و یک دوست قدیمی همراهش شدم و با همان برخورد بود که اسم و چهره نسرین برای همیشه بر لوح دلم نقش بست.
آرزوی شهادتی که کرده بود و اینکه خداوند هم به همان شکل شهادتش را رقم زد بیشتر مرا دلتنگش کرده.همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، وپس از یک سال حضور در مهاباد، در شب دهم تیرماه سال 61 در در راه بازگشت از مراسم دعا به آرزویش رسید.
* جنگ و زن باید عرض کنم اشنایی بنده با این شهیده والا مقام بسیار کوتاه اما بسیار موثر بود. همین مدت روحیات ایشان به زخم های روح من التیام خوبی بخشید.
یعنی محکم شدن عزم من برای حضورپیدا کردن در جبهه، رفتن شهیده نسرین به کردستان بود. چه صبورانه عروج برادر را و دلداری به مادر چشم براه برادر را و روحیه دادن به پدر و راهنمایی به خواهر و مساعدت در تحمل وظایف برادرش را در خانه همه را به دوش کشید و چه مهربانانه با امثال من روبرو میشد.. یادش بخیر وقتی پاي صحبت کسی می نشست زیبا گوش میداد و هنگام روضه آسمانش بارانی و وقت خلوت با دوستان شوخ ترین و روحيه آفرین ترین بود...
البته بنده به واسطه تفاوت سنی که داشتیم و همچنین دوستی ایشان با مربی پرورشی دبیرستانمان همیشه احترام شاگرد و استادی را رعایت میکردم ،اما نگاه و برخورد ایشان روح مرا با خودش میبرد و دلم میخواست بیشتر کنارش و صمیمی تر باشم. چون من هم دختری شاد ؛ با روابط عمومی بالا بودم ؛باعث توجه ایشان شده بودم. نسرین اخلاق و رفتارش در هر مرقعیت فرق میکرد. موقع روضه یک فرد خاص بود. موقع شیطنت و بین دوستان یک دوست صمیمی ؛وقت تصمیم و کار برای رضای خدا یک قهرمان، برای همسرش یک رفیق تمام عیار( به گفته همسر ایشان) برای خانواده یک بازوی موثر و برای آموزش یک مربی منطقی و با ظرفیت بود. یادم هست یک بار که ما را به منزلشان دعوت کردند چنان دوستانه مرا در آغوش گرفت و چنان صمیمانه از این دیدار صحبت میکرد که نا خودآگاه مثل یک فامیل و یک دوست قدیمی همراهش شدم و با همان برخورد بود که اسم و چهره نسرین برای همیشه بر لوح دلم نقش بست.
آرزوی شهادتی که کرده بود و اینکه خداوند هم به همان شکل شهادتش را رقم زد بیشتر مرا دلتنگش کرده.همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، وپس از یک سال حضور در مهاباد، در شب دهم تیرماه سال 61 در در راه بازگشت از مراسم دعا به آرزویش رسید.