شهدای ایران shohadayeiran.com

هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می زنند. شهید، هواپیما را تا انجا که ممکن است، اوج می دهد. هواپیما در اوج تا نقطه خودش،که اتمسفر است بالا می آید و بقیه اش را به سمت ایران سرازیر می کند.
شهدای ایران:  "خانواده و شهید بالای یک نفر نداریم که آقا خانه شان نرفته باشد تقریبا محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند تک تک این محله های خود شما را من حداقل می دانم ما خانواده شهید سه شهید دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.
حدود شش،هفت سال بعضی از روز های شیفت کاری ام،مسئول تنظیم ملاقات خانواده معظم شهدا من بودم. به همین خاطر می دانم شرایط و وضعیت چگونه بود.دیدار های خانواده شهدا،با صفا ترین،باحالترین لذتی که آدم می خواهد ببرد را دارد.فقط یک فرزند داشتند که آن هم شهید شده است.افتخاراست برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند،آن بچه شان را هم در راه خدا تقدیم کرده باشند
صبح روزکریسمس یعنی عید پاک ارامنه،آقا فرمودند خانه چند ارمنی و آشوری اگر برویم خوب است.
رفتم درب منزل شهید منتخب و سپردم که خانم داخل منزل اینجوری جلوی اقا نیاید،گفتم:ببخشید!الان مقام معظم رهبری دارد مشرف میشوند منزل شما.
گفت:قدمش روی چشم،تشریف بیاورد.گفتید کی؟من اسم حضرت آقا را گفتمتا اسم اقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد.
فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم،دو تا دختر از پله آمدند پایین.یا الله یا الله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلا جمع کنید.مادر را بردند آشپزخانه.
این ها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند.فشارشان افتاده بود،آب قندآوردند.بی سیم زدند که آقا تشریف آوردند. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود.آمدجلوی در خانه نگاه کرد وگفت:سلام علیکم.
گفتم:بفرمایید.فرمود شما؟ نه این که ما را نمی شناخت،گفتند،تو چه کاره ای یعنی؟
گفتیم : صاحب خانه غش کرده .
فرمودند:کس دیگری نیست؟
یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم می توانند به آقا بگویند بفرمایید.گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.
فرمودند:من بدون اذن صاحب خانه به داخل نمی آیم.
دویدم رفتم توی آشپزخانه.به یکی از این دختر ها گفتم اآقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.
لباس مناسبی تنشان نبود.گفتند:پس ما لباسمان را عوض کنیم.
به آقا گفتیم:که رفته اند لباس مناسب بپوشند،شما بفرمایید داخل.
گفتند:نه می ایستیم تا بیایند.
چند دقیقه ای دم در ایستادند.ما هم سعی کردیم بچه هایی که قد بلند دارند را بیاوریم، دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشند.راه دیگری نداشتیم.
چند دقیقه معطل شدیم.چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند.یکی از دختر ها،دوید و آقا را دعوت کرد و اقا رفتند داخل اتاق.
این خانم پیش آقا رفت و خوش آمد گفت:بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است،الان خدمت می رسیم.
رفتند بیرون.آقا من را صدا کرد فرمود این ها پدر ندارند؟
گفتم:نمی دانم.چون صبح نپرسیده بودم.
فرمودند بزرگتر ندارند؟برادر ندارند؟
رفتیم آن اتاق پشتی.گفتم:ببخشید،پدرتان؟
گفتند،مرده
گفتیم،برادر؟
گفتند،یکی داشتیم شهید شده.
گفتیم،بزرگتری،کسی؟
گفتند،عموی ما در خانه بغلی می نشیند.
در بغلی را زدیم.یک آقایی آمد دم در سلام کردم.گفتم،ببخشید ! امر خیری بود خدمت رسیدیم.
فتیم:رهبر نظام آمده این جا،این ها چون بزرگتری نداشتند،خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.
اورا که داخل بردیم و آقا را که دید، غش کرد.
رفتیم توی اتاق بالای سرمادر و با التماس و دعا،مادر را هم راه انداختیم. وقتی وارد اتاق شد،آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان،کنار همان عمویی که نشسته بود.بعدهم گفتند:مادر ! ما آمده ایم که حرف شما را بشنویم؛چون شما دچار مشکل شده بودید،دوستان عموی بچه ها را آوردند.
دختر ها آمدند نشستند.آقا اولین سوالشان این بود که شغل دختر ها چیست؟
گفتند:دانشجو هستند.
آقا خیلی تحسینشان کرد وبا این ها کلی صحبت کردند،توی این حالت،این دختر سوال کرد که آقا آب،شربت،چیزی برای خوردن بیاورم؟
این ها همه اش درس است . من خودم نمی دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا می خورد یا نمی خورد؟نمی دانستم.
اقا گفتند: ما مهمان هستیم . از مهمان می پرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟   خب اگرچیزی بیاورند ما می خوریم. بله دخترم!اگر زحمت بکشید چایی یا آب میوه بیاورید،من هم چایی،هم آب میوه شما را می خورم.
حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنی ها نشستند و با این ها صحبت کردند.مثل بقیه جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمی بینم.عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.
رفتند البوم عکسشان را آوردند.آلبوم عکس هم متاسفانه برای شب عروسی شهید بود. البوم را گذاشتند جلوی آقا.صفحه اول یک عکس دو تایی. همین جوری صفحه ها را ورق می زدند تا تمام شود.تمام که شد گفتند: خب ! عکس تکی شهید را ندارید!
یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلو آقا . آقا شروع کردن از شهید تعریف کردن. گفت:خب! نحوه اسارت، نحوه شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید.
نام این شهید شهید بزرگوار، "مانوکیان" بود، به اندازه شهیدان"بابایی"، "اردستانی"و "دوران" پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایشF14،بمب افکن رهگیر بوده و بالای 100سورتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می زنند. شهید، هواپیما را تا انجا که ممکن است، اوج می دهد. هواپیما در اوج تا نقطه خودش،که اتمسفر است بالا می آید و بقیه اش را به سمت ایران سرازیر می کند. چهار تا موتور هواپیما منهدم می شود. هواپیما لاشه اش توی خاک ایران می افتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمیکرده، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. هواپیما به زمین خورد و ایشان به شهادت رسید.

http://www.zums.ac.ir/files/nahad/pages2/bahman91.1/13890729_0610353.jpg
ارمنی ای بود که حتی حاضر نشد، لاشه هواپیمای جمهوری اسلامی بدست عراقی ها بیافتد.آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است.در باره شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.
مادر شهید گفت:امروز فهمیدم که علی(ع)کیست.
مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من می توانم جمله ای به شما عرض کنم؟
آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم.
گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضه هایتان شرکت می کنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمی آییم. سینه زنی امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دسته های سینه زنی امام حسین(ع) شربت می دهیم. می آییم توی دسته هایتان می نشینیم، ظرف یکبار مصرف می گیریم،که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آنها آب نمی خوریم. توی مجالس شما شرکت می کنیم و بعضی از حرف ها رامی شنویم. من تا الان نمی فهمیدم بعضی چیز ها را.
می گفتند، در دین شما بانویی _که دختر پیامبر عظیم الشان اسلام(ص)است_را بین در و دیوار گذاشته اند ، سینه اش را سوراخ کرده اند. میخ، مسمار به سینه اش خورده. نمی فهمیدم یعنی چی.؟ می گفتند مسلمان ها یک رهبری داشته اند به نام علی(ع). دستش را بستند و در سه دوره ، حکومت ۲۵ ساله را غصب کردند.
نمی فهمیدم یعنی چی . گفتند،در 25 سالیکه حکومتش غصب شده بود،شغلش این بود، آخر شب نان و خرما می گذاشت روی کولش می رفت خانه یتیم هایش.این را هم نمی فهمیدم.ولی امروز فهمیدم علی(ع)کیست.
امروز با ورود شما به منزل مان،با این همه گرفتاری ای که دارید،وقت گذاشتید و به خانه من غیر دین خودتان تشریف آوردید.اسقف ما،کشیش محله ما به خانه ما نیامده است،شما رهبر مسلمین هستید.من فهمیدم علی(ع)که خانه یتیم هایش می رفت چه قدر بزرگ است.
از ورود آقای خامنه ای به منزلشان،به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شده اش و زهرا(س) پی برد.خب!این برود مشهد،امام رضا(ع)شفایش نمی دهد؟"
به نقل از یکی از محافظین رهبری
انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
علی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۴۲ - ۱۳۹۳/۱۰/۱۵
2
3
با سلام این مطلب صحت ندارد ودفتر حضرت آقا هم تایید نکرده است اگر مستندی برای این موضوع بجز سخنرانی محافظ آقا دارید لطفا ارسال فرمایید.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار