یک نوجوان عراقی که به دست گروه تروریستی داعش اسیر شده اما از اعدام دسته جمعی جان سالم به در برده خاطراتی را از نحوه مواجهه با این گروه تروریستی بیان کرده است.
به گزارش شهدای ایران به نقل از باشگاه خبرنگاران، نشریه فارن پالیسی خاطرات خدیر نوجوان 17 ساله عراقی را که از اعدام جان به در برده، منتشر کرده است.
در این نوشته می خوانیم:
روز 15 اوت، تروریستهای نقاب دار داعش به روستای این نوجوان ،روستای "کوچو Kocho" ، واقع در 15 مایلی جنوب غرب شهر سنجار یورش برده و دستور دادند صدها نفر در تنها مدرسه روستا جمع شوند.آنجا آنها تلفن های همراه و اموال با ارزش - حلقه های عروسی، پول، پس انداز زندگی همه را گرفتند، همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد.آنها به روستاییان گفتند که نگران نباشید، همه آنها را به کوه سنجار می برند تا در کنار دیگر دوستان ایزدی خود ، که دینی باستانی دارند که از نظر داعش کفر است، باشند.
"خدیر" که بانداژ سفید کثیف بر روی گردن دارد، می گوید: " ما شنیده بودیم که آنها ممکن است به روستا بیایند، اما واقعا باور نمی کردیم که بیایند."
آنها به "خدیر" گفتند که او در بین اولین گروهی از مردان خواهد بود که روستا را ترک می کنند. موجی از آرامش او را فراگرفت. او به یاد می آورد. "من فکر کردم که شاید آنها آنقدر که ما فکر می کردیم بد نیستند."
او و 20 مرد دیگر سوار یک کامیون سفید شدند، از این که ازخانواده های خود جدا می شدند پریشان بودند اما امیدوار بودند که به کوهی، که هزاران نفر ازایزدیان از دست داعش به آنجا فرار کرده بودند، می رسند. حدود 10 دقیقه بعد، کامیون در وسط یک دشت ، که در آن دو مرد دیگر با مسلسل منتظر بودند، متوقف شد.خدیر ناگهان متوجه شد که آنها اصلا به کوهستان نمی رفتند.
او می گوید" آنها ما را مجبور کردند برای مرگ بنشینیم". او هرگز چشم از یکی از جلادان را فراموش نمی کند، تنها بخش از صورت او که با پارچه سیاه پوشیده نشده بود، به نظر می رسید لبخند می زد. چشم همه مردان بسته شد و همه را مجبور کردند زانو بزنند. ، به یاد می آورد: «آنها به ما گفتند" این پایان راه است ". "سپس صدای شلیک آمد" .
او صدای شلیک را شنید، و مردان دیگر یک به یک روی زمین افتادند، بعضی جیغ می زدند و ناله می کردند.
"خدیر" می گوید: "من فکر کردم همه چیز تمام شد."
او در گردن خود درد داغی احساس کرد و به زمین افتاد. گلوله میلیمتری از کنار گردن او گذشته و گردن او را خراشیده بود. او وانمود کرد که مرده است تا این که مردان به کامیون برگشتند و رفتند. دو ساعت یا بیشتر بعد، "خدیر" برخاست و دید همه مردان دیگر ، از جمله پسر عمویش، مرده اند به جز یکی از همسایگان که پایش آسیب دیده بود.
او می گوید:" ما فقط یک گزینه داشتیم،". "باید فرار می کردیم."
بنابراین ساعت ها پیاده راه رفتند تا این که به یک روستای سنی نشین همسایه رسیدند که آنجا به آنها فقط آب دادند و به آنها گفتند آنجا را ترک کنند.
"خدیر" می گوید "من می توانم بگویم که آنها می خواستند به ما کمک کنند "اما در این کشور کسی به کسی اعتماد نمی کند."
"خدیر" و همسایه زخمی اش چند ساعت راه رفتند و در نهایت به کوهی رسیدند که در آنجا مبارزان کرد سوریه آنها را از مرز به سوریه بردند. آنها به مدت دو شب در آنجا ماندند. یک روز بعد، راهی شهر "دهوک"، در کردستان عراق ، شد که خواهر و دامادشان از ترس آمدن داعش به سوی شهرشان از اوایل ماه اوت در آنجا ساکن شده بودند. "خدیر" ابتدا آنها را بخاطر این که بیش از حد محتاط بودند مسخره می کرد، اما حالا او می گوید دوست دارد همه کار بکند تا زمان را به عقب برگرداند و تمام خانواده خود را مجبور کند با آنها بیایند.
"خدیر" به همراه خواهر و دامادشان در حال حاضر در اردوگاه پناهندگان "خانکه" ، جدید ترین اردوگاه آوارگان عراقی زندگی می کنند. خانواده او در یک چادر کوچک که با فضای بازی که آنها در "کوچو" برای کشاورزی استفاده می کردند،فاصله فراوانی دارد، زندگی می کنند. در حال حاضر منطقه کردستان عراق میزبان بیش از 850000 نفر آواره عراقی است.
سرنوشت چهار برادر و پدر "خدیر" نامعلوم است، اما می گوید او پذیرفته است که آنها مرده اند. بزرگترین برادر او به تازگی از دانشگاه موصل فارغ التحصیل شده بود ، او اولین نفری در خانواده "خدیر" بود که مدرک آموزش عالی دریافت می کرد.
"هدیله" خواهر "خدیر" می گوید " قرار بود او فرد مهمی بشود"
تا سه هفته پیش، آنها فکر می کردند مادر و پنج خواهرشان هم مرده اند. اما یک روز صبح آنها تماسی سراسیمه از خواهر 19 ساله خود، "بدیعه" ، که او هم در "کوچو" Kocho ، زندگی می کرد.
"هدیله" میگوید "این بهترین و بدترین تماس بود، اول به ما امید داد، اما بعد ترس زیادی در ما به وجود آورد. "
"بدیعه" به آنها گفت که بیش از حد از مرگ می ترسند: او و خواهرانش، همراه با مادرشان و 40 زن دیگر از روستا ، توسط داعش در یک ساختمان در "تلعفر"، یکی دیگر از شهر های تحت کنترل داعش نگهداری می شوند، . یکی از آنها موفق شد پنهانی به تلفن همراه دسترسی پیدا کند.
"بدیعه" با لحنی آرام و پر از ترس صحبت می کرد به آنها گفت که در حال حاضر حالشان خوب است، اما نمی داند آیا آزاد خواهند شد یا نه و کی آزاد می شوند. سپس او به آنها اصرار کرد ازسرنوشت برادران دیگر او و پدرش به او خبر بدهند، اما آنها خودداری کردند.
شوهر "هدیله" می گوید "آخرین چیزی که او گفت این بودکه "با این شماره تماس نگیرید، آنها ما را می کشند، " و سپس گوشی را گذاشت.
از آن به بعد آنها چندین بار صدای او را شنیده اند، اما تنها در فواصل شتاب زده 10 ثانیه ای که سوالات زیادی را برای آنها به وجود آورده است.
از وقتی که داعش به "کوچو" حمله کرده، شکست های قابل توجهی را متحمل شده است. حملات هوایی آمریکا و ترکیبی از نیروهای کرد و دولتی عراق توانستند محاصره "سنجار" را بشکنند، و از بحران انسانی جلوگیری کرده ، و همچنین سد استراتژیک موصل را پس بگیرند. با این حال، هنوز هم بسیاری از این منطقه که در حمله ماه اوت به تصرف داعش درآمد تحت کنترل داعش است.
پسر 17 ساله، در حال حاضر عبوس و آسیب دیده، با حسرت از روستای خود صحبت می کند، - از بوته های گوجه فرنگی که خود کاشته ، از اتاق نشیمن که در آن با برادر بزرگتر خود بازی می کرد، آشپزخانه ای که در آن مادر هر روز صبح برای آنها چای درست می کرد. اما او حاضر به بازگشت نیست. "خدیر" می گوید: همه مرده اند ،روستایی وجود ندارد.
در این نوشته می خوانیم:
روز 15 اوت، تروریستهای نقاب دار داعش به روستای این نوجوان ،روستای "کوچو Kocho" ، واقع در 15 مایلی جنوب غرب شهر سنجار یورش برده و دستور دادند صدها نفر در تنها مدرسه روستا جمع شوند.آنجا آنها تلفن های همراه و اموال با ارزش - حلقه های عروسی، پول، پس انداز زندگی همه را گرفتند، همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد.آنها به روستاییان گفتند که نگران نباشید، همه آنها را به کوه سنجار می برند تا در کنار دیگر دوستان ایزدی خود ، که دینی باستانی دارند که از نظر داعش کفر است، باشند.
"خدیر" که بانداژ سفید کثیف بر روی گردن دارد، می گوید: " ما شنیده بودیم که آنها ممکن است به روستا بیایند، اما واقعا باور نمی کردیم که بیایند."
آنها به "خدیر" گفتند که او در بین اولین گروهی از مردان خواهد بود که روستا را ترک می کنند. موجی از آرامش او را فراگرفت. او به یاد می آورد. "من فکر کردم که شاید آنها آنقدر که ما فکر می کردیم بد نیستند."
او و 20 مرد دیگر سوار یک کامیون سفید شدند، از این که ازخانواده های خود جدا می شدند پریشان بودند اما امیدوار بودند که به کوهی، که هزاران نفر ازایزدیان از دست داعش به آنجا فرار کرده بودند، می رسند. حدود 10 دقیقه بعد، کامیون در وسط یک دشت ، که در آن دو مرد دیگر با مسلسل منتظر بودند، متوقف شد.خدیر ناگهان متوجه شد که آنها اصلا به کوهستان نمی رفتند.
او می گوید" آنها ما را مجبور کردند برای مرگ بنشینیم". او هرگز چشم از یکی از جلادان را فراموش نمی کند، تنها بخش از صورت او که با پارچه سیاه پوشیده نشده بود، به نظر می رسید لبخند می زد. چشم همه مردان بسته شد و همه را مجبور کردند زانو بزنند. ، به یاد می آورد: «آنها به ما گفتند" این پایان راه است ". "سپس صدای شلیک آمد" .
او صدای شلیک را شنید، و مردان دیگر یک به یک روی زمین افتادند، بعضی جیغ می زدند و ناله می کردند.
"خدیر" می گوید: "من فکر کردم همه چیز تمام شد."
او در گردن خود درد داغی احساس کرد و به زمین افتاد. گلوله میلیمتری از کنار گردن او گذشته و گردن او را خراشیده بود. او وانمود کرد که مرده است تا این که مردان به کامیون برگشتند و رفتند. دو ساعت یا بیشتر بعد، "خدیر" برخاست و دید همه مردان دیگر ، از جمله پسر عمویش، مرده اند به جز یکی از همسایگان که پایش آسیب دیده بود.
او می گوید:" ما فقط یک گزینه داشتیم،". "باید فرار می کردیم."
بنابراین ساعت ها پیاده راه رفتند تا این که به یک روستای سنی نشین همسایه رسیدند که آنجا به آنها فقط آب دادند و به آنها گفتند آنجا را ترک کنند.
"خدیر" می گوید "من می توانم بگویم که آنها می خواستند به ما کمک کنند "اما در این کشور کسی به کسی اعتماد نمی کند."
"خدیر" و همسایه زخمی اش چند ساعت راه رفتند و در نهایت به کوهی رسیدند که در آنجا مبارزان کرد سوریه آنها را از مرز به سوریه بردند. آنها به مدت دو شب در آنجا ماندند. یک روز بعد، راهی شهر "دهوک"، در کردستان عراق ، شد که خواهر و دامادشان از ترس آمدن داعش به سوی شهرشان از اوایل ماه اوت در آنجا ساکن شده بودند. "خدیر" ابتدا آنها را بخاطر این که بیش از حد محتاط بودند مسخره می کرد، اما حالا او می گوید دوست دارد همه کار بکند تا زمان را به عقب برگرداند و تمام خانواده خود را مجبور کند با آنها بیایند.
"خدیر" به همراه خواهر و دامادشان در حال حاضر در اردوگاه پناهندگان "خانکه" ، جدید ترین اردوگاه آوارگان عراقی زندگی می کنند. خانواده او در یک چادر کوچک که با فضای بازی که آنها در "کوچو" برای کشاورزی استفاده می کردند،فاصله فراوانی دارد، زندگی می کنند. در حال حاضر منطقه کردستان عراق میزبان بیش از 850000 نفر آواره عراقی است.
سرنوشت چهار برادر و پدر "خدیر" نامعلوم است، اما می گوید او پذیرفته است که آنها مرده اند. بزرگترین برادر او به تازگی از دانشگاه موصل فارغ التحصیل شده بود ، او اولین نفری در خانواده "خدیر" بود که مدرک آموزش عالی دریافت می کرد.
"هدیله" خواهر "خدیر" می گوید " قرار بود او فرد مهمی بشود"
تا سه هفته پیش، آنها فکر می کردند مادر و پنج خواهرشان هم مرده اند. اما یک روز صبح آنها تماسی سراسیمه از خواهر 19 ساله خود، "بدیعه" ، که او هم در "کوچو" Kocho ، زندگی می کرد.
"هدیله" میگوید "این بهترین و بدترین تماس بود، اول به ما امید داد، اما بعد ترس زیادی در ما به وجود آورد. "
"بدیعه" به آنها گفت که بیش از حد از مرگ می ترسند: او و خواهرانش، همراه با مادرشان و 40 زن دیگر از روستا ، توسط داعش در یک ساختمان در "تلعفر"، یکی دیگر از شهر های تحت کنترل داعش نگهداری می شوند، . یکی از آنها موفق شد پنهانی به تلفن همراه دسترسی پیدا کند.
"بدیعه" با لحنی آرام و پر از ترس صحبت می کرد به آنها گفت که در حال حاضر حالشان خوب است، اما نمی داند آیا آزاد خواهند شد یا نه و کی آزاد می شوند. سپس او به آنها اصرار کرد ازسرنوشت برادران دیگر او و پدرش به او خبر بدهند، اما آنها خودداری کردند.
شوهر "هدیله" می گوید "آخرین چیزی که او گفت این بودکه "با این شماره تماس نگیرید، آنها ما را می کشند، " و سپس گوشی را گذاشت.
از آن به بعد آنها چندین بار صدای او را شنیده اند، اما تنها در فواصل شتاب زده 10 ثانیه ای که سوالات زیادی را برای آنها به وجود آورده است.
از وقتی که داعش به "کوچو" حمله کرده، شکست های قابل توجهی را متحمل شده است. حملات هوایی آمریکا و ترکیبی از نیروهای کرد و دولتی عراق توانستند محاصره "سنجار" را بشکنند، و از بحران انسانی جلوگیری کرده ، و همچنین سد استراتژیک موصل را پس بگیرند. با این حال، هنوز هم بسیاری از این منطقه که در حمله ماه اوت به تصرف داعش درآمد تحت کنترل داعش است.
پسر 17 ساله، در حال حاضر عبوس و آسیب دیده، با حسرت از روستای خود صحبت می کند، - از بوته های گوجه فرنگی که خود کاشته ، از اتاق نشیمن که در آن با برادر بزرگتر خود بازی می کرد، آشپزخانه ای که در آن مادر هر روز صبح برای آنها چای درست می کرد. اما او حاضر به بازگشت نیست. "خدیر" می گوید: همه مرده اند ،روستایی وجود ندارد.