شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۵۰۴۵۳
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۳
ازدواج من تنها در پي يک «شوخي» اتفاق افتاد، اصلا نمي خواستم ازدواج کنم، فقط با گرفتن شماره تلفن هاي اتفاقي و ايجاد مزاحمت براي ديگران قصد تفريح و سرگرمي داشتم و به همين خاطر هم نزد دوستانم به «اسي خروس» معروف شده بودم. چون آن ها معتقد بودند که من مانند «خروس بي محل» در هر ساعت از شبانه روز براي ديگران مزاحمت ايجاد مي کنم،اما اين کارها مرا به سوي حادثه اي کشاند که امروز حلقه هاي قانون بر دستانم گره خورده است و نمي دانم چگونه بايد از اين وضعيت رها شوم...
شهدای ایران:جوان ۲۱ساله اي که با اعلام شکايت نامزدش و با حکم دادگاه دستگير شده بود در تشريح ماجرا گفت: وقتي در دبيرستان تحصيل مي کردم دوست داشتم مورد توجه دوستانم قرار بگيرم به همين خاطر هم همواره دست به کارهايي مي زدم که موجب خنده و تفريح همکلاسي هايم بشود. از متلک گويي هاي خياباني گرفته تا اذيت و آزار پنهاني دانش آموزان! آن روزها خيلي از اين کارها لذت مي بردم و هميشه نمراتم کمتر از همه همکلاسي هايم بود، اما باز هم با تمسخر و خنده با اين موضوع برخورد مي کردم تا اين که ديگر نتوانستم ادامه تحصيل بدهم و راهي خدمت سربازي شدم. ادامه اين کارها در دوران سربازي هم موجب شد تا ۳ماه اضافه خدمت را تحمل کنم. وقتي به زادگاهم بازگشتم بسياري از همکلاسي هايم در دانشگاه و در رشته هاي خوبي تحصيل مي کردند، اما من به خاطر اين که کم نياورم با فرستادن «پيامک» درس خواندن آنها را هم به تمسخر مي گرفتم. آن روزها بيکار بودم و هميشه با دوستانم دور هم جمع مي شديم و من با گرفتن شماره تلفن هاي اتفاقي، براي کسي که از آن سوي خط پاسخ مي داد ايجاد مزاحمت مي کردم تا موجبات خنده دوستانم را فراهم کنم اما در يکي از اين تماس ها دختري پاسخم را داد که احساس کردم قلبم لرزيد. ديگر عاشق آمنه شده بودم که فهميدم او در ميناب زندگي مي کند. يک بار براي ديدن او به ميناب رفتم و دل در گرو عشق او بستم و موضوع علاقه ام را با خانواده ام درميان گذاشتم. آن ها هم که فکر مي کردند با ازدواج از اين بلاتکليفي رها مي شوم موافقت کردند و چند روز بعد «آمنه» به همراه خانواده اش به مشهد آمدند و صيغه محرميت بين ما جاري شد. وقتي از محضر «عاقد» بيرون آمديم جواني که از بستگان آن ها بود در کنارم قرار گرفت و با نشان دادن عکس هايي از «آمنه» او را دختري بي بند و بار معرفي کرد که با پسران ديگر نيز ارتباط دارد. خيلي زود حرف هايش را باور کردم چون او به راحتي و با يک تماس تلفني با من دوست شده بود به همين خاطر هم ديگر سراغي از او و خانواده اش نگرفتم و با رفتن آن ها به ميناب ديگر پاسخ تلفن هايش را هم ندادم تا اين که او از من به خاطر ندادن نفقه و مهريه و همچنين ثبت قانوني ازدواج شکايت کرد و با قطعي شدن حکم دادگاه، ماموران انتظامي مرا دستگير کردند. حالا هم نه مي توانم با اين سوء ظن ها با آمنه ازدواج کنم و نه مي توانم مهريه او را پرداخت کنم. از سوي ديگر هم دادگاه مرا ملزم به ثبت واقعه ازدواج کرده است و من در دو راهي انتخاب زندان و زندگي مشترک گير کرده ام.

ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي طرقبه و شانديز
*خراسان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار