شهدای ایران: نصرالله اسداللهی اظهار کرد: سردار شهید مهدی باکری با وجود اینکه از موسسان سپاه آذربایجان غربی و فرمانده لشکر 31 عاشورا بود اما
در گمنامی مبارزه می کرد.
وی بیان کرد: این شهید بزرگوار به کمک طبقات فقیر جامعه می شتافت؛ او را کوچه های فقیر شهر و روستا می شناسند و هنوز طعم محبت او از دل مردمان محروم جامعه بیرون نرفته است.
این رزمنده دوران دفاع مقدس ادامه داد: سردار بدر، صیانت از بیت المال را رسالت اصلی هر مسوولی می دانست به همین خاطر در طول خدمتش در شهرداری هرگز اجازه نداد، ذره ای از بیت المال صرف امور شخصی شود حتی از خودکار بیت المال برای نوشتن چند جمله نیز استفاده نمی کرد.
اسدالهی افزود: شهید باکری وقتی مسوولیت شهرداری ارومیه را بر عهده داشت حقوق دریافتی خود را میان کارگران تقسیم کرده بود چنانکه کارگران تصور می کردند این حقوق را از طرف شهرداری دریافت می کنند اما پس از شهادت شهید بزرگوار حقیقت برای آنها روشن شد.
وی با بیان خاطره ای از شهید مهدی باکری گفت: سردار بزرگ این سرزمین با لباسی بسیار ساده در شهر و روستا حضور می یافت چنانکه وقتی باران تندی در ارومیه می بارید آقا مهدی با لباسی ساده و معمولی سوار ماشین شده و به حلبی آبادی که نزدیکی های فرودگاه ارومیه بود می رود کوچه ها پر از آب و گل شده اند راه عبور و مروری نیست آقا مهدی در یکی از خانه ها را می زند پیرمردی بیرون می آید و شروع به بد و بیراه گفتن به شهردار می کند و می گوید این چه شهرداری است که به داد ما نمی رسد، شهید بیل می خواهد اما پیرمرد با بد و بیراه گفتن ادامه می دهد برو بابا بیلم کجا بود آقا مهدی از همسایه های دیگر بیلی گرفته و تا سحرگاه مشغول تمیز کردن کوچه ها می شود صبح که می شود آقا مهدی دیگر نای بلند شدن ندارد و خستگی بر او حاکم شده است و مهمتر از همه هنوز هیچ یک از اهالی محل نمی دانند کسی که تا کمر در گل و لای فرو رفته شهردار است.
شهید مهدی باکری را باید سرداری نام نهاد که قلبش را میان فقرا تقسیم می کرد و حقوقش را میان کارگران.
شهید باکری محبوب دلها بود، تواضع و فروتنیش او را گمنام کرده بود کسی نمی دانست این مرد سختکوشی که مندرسترین لباس بسیجی را برتن کرده چه کسی است.
امام راحل برای شهید مهدی باکری به عنوان شهید اسلام طلب رحمت کرد و مقام معظم رهبری نیز فرمود: شهید باکری یکی از همین جوان هاست، من آن شهید را قبل از انقلاب از نزدیک می شناختم این جوان مومن و صالح مشهد پیش من آمد، حق او بود که بعد از انقلاب یکی از سرداران این انقلاب بشود، چون صادق و مخلص بود و حق او بود که شهید بشود.
شهید محلاتی در مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان می کند و از زبان شهید می گوید: خدایا تو چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. خون باید می شدی و در رگهایم جریان می یافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب می گفت.
سردار بدر وصیتنامه اش را نیز این چنین آغاز می کند: عزیزانم ! اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام (ره) را به ما عنایت فرموده ، باز هم کم است . آگاه باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل ، تنها چاره ساز ماست بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست . همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید . پشتیبان و از ته قلب مقلد امام (ره) باشید . اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله (ع ) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است . همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل (ع) برای اسلام بار بیایند .
سردار شهید مهدی باکری در سال ۱۳۳۳ در میاندوآب و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. در همان آغاز کودکی مادرش را از دست داد. او و دوستانش نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در ۱۵ خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به اداره امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد. پس از دریافت دیپلم وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. در حین تحصیل خبر مرگ برادرش، علی باکری را به وی دادند. بدین ترتیب او دومین عضو خانواده خود را از دست داد.
با پیروزی انقلاب ایران باکری نقش فعالی در سازماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. مدتی هم شهردار ارومیه بود و مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسوولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده گرفت.
با شروع جنگ ایران و عراق ازدواج کرد و بلافاصله پس از ازدواج (روز بعد از ازدواجش) عازم جبهه ها شد.
جبهه مهدی باکری در مدت کوتاهی مدارج ترقی را در جبهه طی کرد. در عملیات فتح المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف توانست در کسب پیروزی موثر باشد. در همان عملیات از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و در عملیات هایی چون بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱ تا 4 و عملیات خیبر در مسوولیت های مختلف شرکت کرد. در مجموعه عملیات های والفجر با عنوان فرمانده لشکر عاشورا در جبهه حضور داشت.
در حین عملیات بدر و در حالی که نیروهای عراقی با محاصره کامل سربازان تحت امر باکری در جزیره مجنون در حال زدن تیر خلاص به سربازان مجروح باقی مانده بودند، احمد کاظمی و محمود دولتی با اصرار از وی می خواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله۷۰۰ متری که میان خط اول و خط دوم حمله جان خود را نجات دهد؛ ولی این درخواست هر بار با جواب منفی وی روبه رو می شد تا اینکه بر اثر اصابت تیر مستقیم سربازان عراقی در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ به شهادت رسید.
در این هنگام در حالی که یاران او سعی در انتقال پیکرش بوسیله قایق به عقب را داشتند قایق هدف اصابت شلیک مستقیم آر پی جی یکی از سربازان عراقی قرار گرفت و در دجله غرق شد. پیکر مطهر وی در میان آبهای دجله گم گشت و به دریا پیوست و هنوز پس از سالها مفقود الجسد است و نشانی از پیکر مطهرش یافت نشده و تنها لباسهایش در مزارش قرار گرفته است.
در گمنامی مبارزه می کرد.
وی بیان کرد: این شهید بزرگوار به کمک طبقات فقیر جامعه می شتافت؛ او را کوچه های فقیر شهر و روستا می شناسند و هنوز طعم محبت او از دل مردمان محروم جامعه بیرون نرفته است.
این رزمنده دوران دفاع مقدس ادامه داد: سردار بدر، صیانت از بیت المال را رسالت اصلی هر مسوولی می دانست به همین خاطر در طول خدمتش در شهرداری هرگز اجازه نداد، ذره ای از بیت المال صرف امور شخصی شود حتی از خودکار بیت المال برای نوشتن چند جمله نیز استفاده نمی کرد.
اسدالهی افزود: شهید باکری وقتی مسوولیت شهرداری ارومیه را بر عهده داشت حقوق دریافتی خود را میان کارگران تقسیم کرده بود چنانکه کارگران تصور می کردند این حقوق را از طرف شهرداری دریافت می کنند اما پس از شهادت شهید بزرگوار حقیقت برای آنها روشن شد.
وی با بیان خاطره ای از شهید مهدی باکری گفت: سردار بزرگ این سرزمین با لباسی بسیار ساده در شهر و روستا حضور می یافت چنانکه وقتی باران تندی در ارومیه می بارید آقا مهدی با لباسی ساده و معمولی سوار ماشین شده و به حلبی آبادی که نزدیکی های فرودگاه ارومیه بود می رود کوچه ها پر از آب و گل شده اند راه عبور و مروری نیست آقا مهدی در یکی از خانه ها را می زند پیرمردی بیرون می آید و شروع به بد و بیراه گفتن به شهردار می کند و می گوید این چه شهرداری است که به داد ما نمی رسد، شهید بیل می خواهد اما پیرمرد با بد و بیراه گفتن ادامه می دهد برو بابا بیلم کجا بود آقا مهدی از همسایه های دیگر بیلی گرفته و تا سحرگاه مشغول تمیز کردن کوچه ها می شود صبح که می شود آقا مهدی دیگر نای بلند شدن ندارد و خستگی بر او حاکم شده است و مهمتر از همه هنوز هیچ یک از اهالی محل نمی دانند کسی که تا کمر در گل و لای فرو رفته شهردار است.
شهید مهدی باکری را باید سرداری نام نهاد که قلبش را میان فقرا تقسیم می کرد و حقوقش را میان کارگران.
شهید باکری محبوب دلها بود، تواضع و فروتنیش او را گمنام کرده بود کسی نمی دانست این مرد سختکوشی که مندرسترین لباس بسیجی را برتن کرده چه کسی است.
امام راحل برای شهید مهدی باکری به عنوان شهید اسلام طلب رحمت کرد و مقام معظم رهبری نیز فرمود: شهید باکری یکی از همین جوان هاست، من آن شهید را قبل از انقلاب از نزدیک می شناختم این جوان مومن و صالح مشهد پیش من آمد، حق او بود که بعد از انقلاب یکی از سرداران این انقلاب بشود، چون صادق و مخلص بود و حق او بود که شهید بشود.
شهید محلاتی در مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان می کند و از زبان شهید می گوید: خدایا تو چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. خون باید می شدی و در رگهایم جریان می یافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب می گفت.
سردار بدر وصیتنامه اش را نیز این چنین آغاز می کند: عزیزانم ! اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام (ره) را به ما عنایت فرموده ، باز هم کم است . آگاه باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل ، تنها چاره ساز ماست بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست . همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید . پشتیبان و از ته قلب مقلد امام (ره) باشید . اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله (ع ) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است . همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل (ع) برای اسلام بار بیایند .
سردار شهید مهدی باکری در سال ۱۳۳۳ در میاندوآب و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. در همان آغاز کودکی مادرش را از دست داد. او و دوستانش نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در ۱۵ خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به اداره امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد. پس از دریافت دیپلم وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. در حین تحصیل خبر مرگ برادرش، علی باکری را به وی دادند. بدین ترتیب او دومین عضو خانواده خود را از دست داد.
با پیروزی انقلاب ایران باکری نقش فعالی در سازماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. مدتی هم شهردار ارومیه بود و مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسوولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده گرفت.
با شروع جنگ ایران و عراق ازدواج کرد و بلافاصله پس از ازدواج (روز بعد از ازدواجش) عازم جبهه ها شد.
جبهه مهدی باکری در مدت کوتاهی مدارج ترقی را در جبهه طی کرد. در عملیات فتح المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف توانست در کسب پیروزی موثر باشد. در همان عملیات از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و در عملیات هایی چون بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱ تا 4 و عملیات خیبر در مسوولیت های مختلف شرکت کرد. در مجموعه عملیات های والفجر با عنوان فرمانده لشکر عاشورا در جبهه حضور داشت.
در حین عملیات بدر و در حالی که نیروهای عراقی با محاصره کامل سربازان تحت امر باکری در جزیره مجنون در حال زدن تیر خلاص به سربازان مجروح باقی مانده بودند، احمد کاظمی و محمود دولتی با اصرار از وی می خواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله۷۰۰ متری که میان خط اول و خط دوم حمله جان خود را نجات دهد؛ ولی این درخواست هر بار با جواب منفی وی روبه رو می شد تا اینکه بر اثر اصابت تیر مستقیم سربازان عراقی در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ به شهادت رسید.
در این هنگام در حالی که یاران او سعی در انتقال پیکرش بوسیله قایق به عقب را داشتند قایق هدف اصابت شلیک مستقیم آر پی جی یکی از سربازان عراقی قرار گرفت و در دجله غرق شد. پیکر مطهر وی در میان آبهای دجله گم گشت و به دریا پیوست و هنوز پس از سالها مفقود الجسد است و نشانی از پیکر مطهرش یافت نشده و تنها لباسهایش در مزارش قرار گرفته است.