۱۶ سال بيشتر نداشتم که به اجبار پاي سفره عقد نشستم.مادرم اصرار داشت که با پسر دايي ام ازدواج کنم اما من نه تنها چيزي از زندگي مشترک نمي دانستم بلکه علاقه اي هم به پسر دايي ام نداشتم...
شهدای ایران: زن ۲۰ ساله که در ماجراي آدم ربايي مسلحانه به شعبه ۸۰۲ مجتمع قضايي شهيد قدوسي مشهد احضار شده بود در حالي که سعي مي کرد بخشي از آرايش غليظ خود را پاک کند ادامه داد: من و شايان در حالي با هم ازدواج کرديم که مادرم خيلي از اين ازدواج راضي به نظر مي رسيد خانواده ام حتي از من نپرسيدند که آيا دوست داري با شايان ازدواج کني يا نه؟
فقط پدرم مرا از روستا به مشهد آورد و به همراه زن دايي و ديگر بستگان نزديکم مقداري لوازم عروسي خريديم و چند روز بعد هم زندگي من و شايان آغاز شد اما هنوز مدتي از اين ماجرا نگذشته بود که يک روز مادرم فرياد کشيد و گفت: ديگر حق نداري به منزل دايي ات بروي.
شايان پسري فاسد است و با زنان ديگر در شهر ارتباط دارد او در اين مدت که در شهر بود به دنبال کارهاي ناشايست رفته است و من امروز از اين موضوع مطمئن شده ام طولي نکشيد که مادرم طلاق مرا از شايان گرفت و من به عنوان يک زن مطلقه خانه نشين شدم زمان زيادي نگذشت که به خاطر حرف و حديث ديگران و تهمت هاي ناروا، مادرم مرا به عقد موقت غلام درآورد اما زندگي من و غلام هم چند ماه بيشتر دوام نياورد.
چون او معتاد بود و پس از آن که همه طلاهايم را فروخت مرا رها کرد و به مکان نامعلومي رفت ديگر از اين وضعيت خسته شده بودم و چند بار از خانه فرار کردم که هر بار توسط نيروهاي انتظامي دستگير شدم.
اين بار با پسر جواني که خودروي پژو داشت آشنا شدم و قصد داشتم با او ازدواج کنم، اما مدام مورد سرزنش پدرم قرار مي گرفتم.
او دوست نداشت، من دير به خانه بروم و يا در جايي کار کنم به همين خاطر نقشه آدم ربايي مسلحانه را کشيدم تا اگر اين بار دستگير شدم پدرم مرا کتک نزند.
۸ روز قبل آن جوان پژوسوار با يک موتورسيکلت آپاچي به در منزل ما آمد و طبق نقشه مرا در برابر چشمان خواهرم به زور سوار موتورسيکلت کرد و به همراه دوستش که وانمود مي کرد اسلحه دارد فرار کرديم، اما خيلي زود فهميدم که جواد قصد ازدواج با من را ندارد و تنها مي خواست به همراه ديگر دوستانش مرا مورد سوءاستفاده قرار دهد.
به همين خاطر در يک فرصت مناسب از چنگ آن ها فرار کردم و نزد خانواده ام بازگشتم که پليس مرا احضار کرد...
ماجراي واقعي- براساس يک پرونده قضايي
* خراسان
فقط پدرم مرا از روستا به مشهد آورد و به همراه زن دايي و ديگر بستگان نزديکم مقداري لوازم عروسي خريديم و چند روز بعد هم زندگي من و شايان آغاز شد اما هنوز مدتي از اين ماجرا نگذشته بود که يک روز مادرم فرياد کشيد و گفت: ديگر حق نداري به منزل دايي ات بروي.
شايان پسري فاسد است و با زنان ديگر در شهر ارتباط دارد او در اين مدت که در شهر بود به دنبال کارهاي ناشايست رفته است و من امروز از اين موضوع مطمئن شده ام طولي نکشيد که مادرم طلاق مرا از شايان گرفت و من به عنوان يک زن مطلقه خانه نشين شدم زمان زيادي نگذشت که به خاطر حرف و حديث ديگران و تهمت هاي ناروا، مادرم مرا به عقد موقت غلام درآورد اما زندگي من و غلام هم چند ماه بيشتر دوام نياورد.
چون او معتاد بود و پس از آن که همه طلاهايم را فروخت مرا رها کرد و به مکان نامعلومي رفت ديگر از اين وضعيت خسته شده بودم و چند بار از خانه فرار کردم که هر بار توسط نيروهاي انتظامي دستگير شدم.
اين بار با پسر جواني که خودروي پژو داشت آشنا شدم و قصد داشتم با او ازدواج کنم، اما مدام مورد سرزنش پدرم قرار مي گرفتم.
او دوست نداشت، من دير به خانه بروم و يا در جايي کار کنم به همين خاطر نقشه آدم ربايي مسلحانه را کشيدم تا اگر اين بار دستگير شدم پدرم مرا کتک نزند.
۸ روز قبل آن جوان پژوسوار با يک موتورسيکلت آپاچي به در منزل ما آمد و طبق نقشه مرا در برابر چشمان خواهرم به زور سوار موتورسيکلت کرد و به همراه دوستش که وانمود مي کرد اسلحه دارد فرار کرديم، اما خيلي زود فهميدم که جواد قصد ازدواج با من را ندارد و تنها مي خواست به همراه ديگر دوستانش مرا مورد سوءاستفاده قرار دهد.
به همين خاطر در يک فرصت مناسب از چنگ آن ها فرار کردم و نزد خانواده ام بازگشتم که پليس مرا احضار کرد...
ماجراي واقعي- براساس يک پرونده قضايي
* خراسان