قاضي با ديدن جوان درشت اندام، روي صندلي نيم خيز شد. علامت تعجب بزرگي در برابر افکارش قرار گرفت «آيا اين همان جوان لاغراندام ويلچرنشين است؟» در اين هنگام ورود پيرزن به اتاق قاضي، ترديدها را از بين برد: «درست گفتي آقاي قاضي خدا هيچ بنده اي را فراموش نمي کند!» هنوز قاضي از بهت و حيرت خارج نشده بود که پيرزن با تشريح ماجرا به سوال ها پاسخ گفت: چند سال قبل پسر تازه دامادم بر اثر تصادف با خودروي سواري، قدرت حرکتي خود را از دست داد.
به گزارش شهدای ایران به نقل از خراسان، در اين وضعيت، بيمه حدود ۸۰ميليون تومان به ما پرداخت کرد، اما پزشکان قانوني مي گفتند به خاطر شرايط خاص مصدوم، تا يک سال آينده نمي توانند نظر قطعي خود را درباره صدمات وارده اعلام کنند. آن روزها ما کسي را براي پيگيري پرونده تصادف نداشتيم به همين خاطر با مشورت قاضي وکالت نامه محضري به برادرم داديم تا او پيگير دريافت ديه باشد. آن روز قاضي به ما گفت: آيا به برادرتان اطمينان و اعتماد کامل داريد؟ من با خنده گفتم: آقاي قاضي اين آقا برادر من و دايي فرزندم است چگونه مي توانيم نسبت به او بي اعتماد باشيم! زندگي سختي را مي گذراندم و پسرم هر روز ضعيف تر مي شد در همين حال عروسم مهريه اش را به اجرا گذاشت و حدود ۳۰ميليون از پول ديه را گرفت، بقيه پول ها را هم برادرم با وکالتي که از ما داشت بالا کشيد. مدتي بعد هم عروسم با اين عنوان که نمي تواند با يک فرد معلول زندگي کند آرايش هايش را غليظ تر کرد و بعد از آن هم با حکم دادگاه طلاق گرفت و رفت. ديگر من مانده بودم و جواني که هر دم جلوي چشمانم آب مي شد. از برادرم به اتهام کلاهبرداري شکايت کردم اما همه مدارک او براي بالا کشيدن پول هاي ديه قانوني بود. آن روز آقاي قاضي به من گفت: همه چيز را به خدا بسپار! او هيچ بنده اي را فراموش نمي کند! بعد از اين ماجرا قاضي مرا به يکي از مراکز امدادي معرفي کرد ومن با کمک آن ها توانستم از عهده مخارج دارو و درمان فرزندم برآيم. ماه محرم بود و من با توسل به ائمه(ع) هر شب به درگاه خداوند دعا مي کردم تا اين که شبي پسرم با تکان دادن دستش از من آب خواست. از خوشحالي پر مي کشيدم تا او را نزد پزشک معالجش بردم. حدود ۲هفته بيشتر طول نکشيد که او سلامتي نسبي خود را به دست آورد و حالا هم اين همان جوان معلول ويلچرنشين است. پيرزن ادامه داد: اما از سوي ديگر برادرم معتاد شد و زندگي خود را «دود» کرد. زنش هم از او طلاق گرفت و اکنون کارتن خواب شده است. عروس سابقم هم به عقدموقت مردي در آمد. آن مرد هم بعد از بالا کشيدن پول هايش او را رها کرد و اکنون آواره کوچه و خيابان است. در اين حال او اصرار دارد که دوباره با پسرم ازدواج کند! حالا هم دلم به حالش مي سوزد اما نمي توانم آن روزهاي تلخ را فراموش کنم... پيرزن به قاضي شعبه ۸۰۲ گفت: کلام آن روز شما را هيچ گاه از ياد نمي برم! دقايقي بعد پيرزن و پسر جوانش در حالي اتاق را ترک کردند که اين جمله قاضي را هم با خود به يادگار بردند «خداوند انسان هايي را که به خاطر او گذشت مي کنند دوست دارد...»
ماجراي واقعي در مجتمع قضايي شهيدقدوسي مشهد
ماجراي واقعي در مجتمع قضايي شهيدقدوسي مشهد