پایگاه خبری شهدای ایران، حسین رستمی جانباز 70 درصد از ناحیه چشم، 5 خردادماه 1341 به دنیا آمده است. خودش میگوید از تبار خاندان ایثارگر «کلهر» است که علاوه بر سردار شهید حاج یدالله کلهر، قائممقام لشکر 10 حضرت سیدالشهدا و چند فرمانده دیگر، بیش از 100 شهید را در دوران دفاع مقدس به انقلاب هدیه کرده است. حسین رستمی در روستای دهمویز واقع در شهریار به دنیا آمده، اما پدر و اجدادش اهل محله رستمآباد شمیران هستند.
او در سال 58 یعنی هنگامی که 17 سال داشته قصد رفتن به لبنان داشته و مقدمات کار را هم برای جهادگری در آن کشور مهیا کرده بود و قرار بوده که با شهید محمد منتظری به لبنان اعزام شود. اما خودش میگوید: «قسمتمان نبود!» اما وقتی در سال 59 جنگ آغاز میشود، حسین 18 ساله با یکی از دوستانش در همان روزهای اولیه جنگ خودشان را به جنوب میرسانند و در خرمشهر به نیروهای مقاومت این شهر ملحق میشود که به گفته حسین رستمی، تعدادشان بیشتر از 200 نفر نبود! درباره مقاومت و نبردشان در خرمشهر به مزاح میگوید: ما رفتیم «خرمشهر را ما از دست دادیم! تا دوستانمان به کمک خدا آن را پس بگیرند!»
حسین رستمی تعریف میکند:
امام جمعه مسجد جامع خرمشهر در همان روزهای اولیه جنگ وقتی ما را دید گفت شما با این سن و سالتان چرا آمدهاید اینجا؟ گفتیم: حاجآقا حالا آمدهایم دیگر، به ما هم اسلحه بدهید تا با دشمن بجنگیم. امام جماعت مسجد گفت: «ما که اسلحه نداریم، اگر کسی افتاد، شما بروید اسلحهاش را بردارید!».
او در ادامه میگوید: «اولین سلاحی که به دست من افتاد بعد از شهادت یکی از بچههایمان بود، اسلحه او یک قبضه «ام 1» بود و به من رسید.
جانباز رستمی تا زمان شهادت شهید چمران در جنوب بوده، اما بعد از شهادت این شهید، به جبهههای غرب میرود. حسین از سال 59 تا 61 که در جبهه حضور داشته 3 بار مجروح شده است؛ بار اول و دوم بهبود مییابد و باز به جبهه برمیگردد، اما برای بار سوم، راهی برای برگشت، باقی نمیماند.
حسین رستمی میگوید که اولین بار در محل پلیس راه خرمشهر در جریان یکی از نخستین حملات ارتش عراق مجروح شده است. آنگونه که یادش میآید این مجروحیت در روزهای دهه اول محرم بوده. در آن مجروحیت بخشی از صورت، یکی از چشمها و بخشی از کتف حسین آسیب میبیند. چند ترکش به کتفش اصابت میکند که یکی از آنها در هنگام سینهزنی روز عاشورا به دلیل حرکتهایی که دستانش در حین سینهزنی داشته، از بدنش بیرون میآید؛ باز با مزاح میگوید با خودم گفتم «خب، کار دکترها را کم کردم!»
او دومین بار در شهر اهواز مجروح میشود؛ یعنی زمانی که در حسین وارد واحدهای جنگهای نامنظم شده بود و به طور باواسطه از نیروهای شهید چمران محسوب میشد. این مجروحیت زمانی رخ میدهد که حسین رستمی در حال کندن خندق و مینگذاری در اطراف اهواز بوده تا راه نفوذ دشمنان را به این شهر سد کنند. در این نوبت هم ترکش به بدنش اصابت میکند.
نوبت سوم و آخرین روزهای حضور حسین رستمی در جبهه مصادف با روزهای ابتدایی ماه رمضان سال 61 بوده است. روز 4 ماه رمضان در حین عملیات پاکسازی، بعد از 2 روز پیشروی شبانهروزی با زبان روزه، به میدان مین دشمن میرسند و مشغول خنثی کردن مین میشود. اما یکی از بچههای همرزمش گرفتار یک تله انفجاری در میدان مین میشود؛ تلهای که در آن چندین مین دستساز کار گذاشته شده است: قوطیهای 5 کیلویی پر از «تی ان تی»! یکی از همین بمبهای دستساز میدان مین، در مقابل حسین منفجر میشود و صورت او به شدت آسیب میبیند. از آن روز به بعد حسین رستمی دیگر نمیتواند «جایی» را ببیند، درست مانند «جاهایی» که نمیتوانند او و امثال او را ببینند!
او در سال 58 یعنی هنگامی که 17 سال داشته قصد رفتن به لبنان داشته و مقدمات کار را هم برای جهادگری در آن کشور مهیا کرده بود و قرار بوده که با شهید محمد منتظری به لبنان اعزام شود. اما خودش میگوید: «قسمتمان نبود!» اما وقتی در سال 59 جنگ آغاز میشود، حسین 18 ساله با یکی از دوستانش در همان روزهای اولیه جنگ خودشان را به جنوب میرسانند و در خرمشهر به نیروهای مقاومت این شهر ملحق میشود که به گفته حسین رستمی، تعدادشان بیشتر از 200 نفر نبود! درباره مقاومت و نبردشان در خرمشهر به مزاح میگوید: ما رفتیم «خرمشهر را ما از دست دادیم! تا دوستانمان به کمک خدا آن را پس بگیرند!»
حسین رستمی تعریف میکند:
امام جمعه مسجد جامع خرمشهر در همان روزهای اولیه جنگ وقتی ما را دید گفت شما با این سن و سالتان چرا آمدهاید اینجا؟ گفتیم: حاجآقا حالا آمدهایم دیگر، به ما هم اسلحه بدهید تا با دشمن بجنگیم. امام جماعت مسجد گفت: «ما که اسلحه نداریم، اگر کسی افتاد، شما بروید اسلحهاش را بردارید!».
او در ادامه میگوید: «اولین سلاحی که به دست من افتاد بعد از شهادت یکی از بچههایمان بود، اسلحه او یک قبضه «ام 1» بود و به من رسید.
جانباز رستمی تا زمان شهادت شهید چمران در جنوب بوده، اما بعد از شهادت این شهید، به جبهههای غرب میرود. حسین از سال 59 تا 61 که در جبهه حضور داشته 3 بار مجروح شده است؛ بار اول و دوم بهبود مییابد و باز به جبهه برمیگردد، اما برای بار سوم، راهی برای برگشت، باقی نمیماند.
حسین رستمی میگوید که اولین بار در محل پلیس راه خرمشهر در جریان یکی از نخستین حملات ارتش عراق مجروح شده است. آنگونه که یادش میآید این مجروحیت در روزهای دهه اول محرم بوده. در آن مجروحیت بخشی از صورت، یکی از چشمها و بخشی از کتف حسین آسیب میبیند. چند ترکش به کتفش اصابت میکند که یکی از آنها در هنگام سینهزنی روز عاشورا به دلیل حرکتهایی که دستانش در حین سینهزنی داشته، از بدنش بیرون میآید؛ باز با مزاح میگوید با خودم گفتم «خب، کار دکترها را کم کردم!»
او دومین بار در شهر اهواز مجروح میشود؛ یعنی زمانی که در حسین وارد واحدهای جنگهای نامنظم شده بود و به طور باواسطه از نیروهای شهید چمران محسوب میشد. این مجروحیت زمانی رخ میدهد که حسین رستمی در حال کندن خندق و مینگذاری در اطراف اهواز بوده تا راه نفوذ دشمنان را به این شهر سد کنند. در این نوبت هم ترکش به بدنش اصابت میکند.
نوبت سوم و آخرین روزهای حضور حسین رستمی در جبهه مصادف با روزهای ابتدایی ماه رمضان سال 61 بوده است. روز 4 ماه رمضان در حین عملیات پاکسازی، بعد از 2 روز پیشروی شبانهروزی با زبان روزه، به میدان مین دشمن میرسند و مشغول خنثی کردن مین میشود. اما یکی از بچههای همرزمش گرفتار یک تله انفجاری در میدان مین میشود؛ تلهای که در آن چندین مین دستساز کار گذاشته شده است: قوطیهای 5 کیلویی پر از «تی ان تی»! یکی از همین بمبهای دستساز میدان مین، در مقابل حسین منفجر میشود و صورت او به شدت آسیب میبیند. از آن روز به بعد حسین رستمی دیگر نمیتواند «جایی» را ببیند، درست مانند «جاهایی» که نمیتوانند او و امثال او را ببینند!