پس از مدت ها بيکاري و سرگرداني، بالاخره با معرفي يکي از آشنايان پدرم در يک مرکز عمده فروشي موادغذايي مشغول به کار شدم تا بتوانم درآمدي براي خودم کسب کنم اما نمي دانم چگونه با دل بستن به يک دختر، اين گونه با آينده ام بازي کردم و حالا مهر «دزد» بر پيشاني ام خودنمايي مي کند...
به گزارش شهدای ایران، جوان ۲۲ ساله که از شدت شرم نمي توانست به چهره صاحبکارش نگاه کند، با اظهار ندامت از کرده خود گفت: از وقتي ترک تحصيل کردم به دنبال کار آبرومندانه اي مي گشتم تا آينده خودم را بسازم اما کار مناسبي پيدا نمي کردم تا اين که با ضمانت يکي از دوستان پدرم در عمده فروشي موادغذايي مشغول به کار شدم. از همان روزهاي اول سعي کردم با صداقت تمام کار کنم و به همين خاطر هم در مدت کوتاهي، اعتماد صاحبکارم را جلب کردم به طوري که او خيلي از حساب و کتاب هاي فروشگاه را به من سپرد.
آن قدر به من اعتماد کرد که حتي بسياري از امور شخصي و روزانه اش را هم انجام مي دادم. پسر جوان آهي از ته دل کشيد و در حالي که بغض گلويش را مي فشرد، ادامه داد: اما نمي دانم چگونه اين همه اعتماد را به خاطر يک «عشق خياباني» از دست دادم. همه ماجرا از روزي شروع شد که خودروي مدل بالا و گران قيمت صاحبکارم را به کارواش بردم وقتي از خودرو پياده شدم نگاه هاي دختر جواني توجهم را جلب کرد؛ من هم که وانمود مي کردم اين خودرو مال خودم است، به سمت او رفتم و شماره تلفنم را به او دادم و بدين ترتيب دوستي خياباني من و ميترا آغاز شد اما من پولي نداشتم تا براي گفت وگو با آن دختر «شارژ» بخرم در همين روزها بود که صاحبکارم رمز دوم کارت عابر بانکش را به من داد تا برخي کارهاي شخصي او را انجام بدهم؛ از همان لحظه وسوسه هاي شيطاني به سراغم آمد. هنگامي که کارهاي صاحبکارم را انجام دادم، مبالغي هم براي خودم شارژ خريدم و وقتي ديدم صاحبکارم متوجه موضوع نشده است، تصميم گرفتم تا براي پُز دادن نزد آن دختر مبالغي هم براي او «شارژ» بفرستم چرا که من خودم را نزد او کارخانه دار و پولدار معرفي کرده بودم تا بتوانم به راحتي از او سوء استفاده کنم.
اين گونه بود که هر روز پول هاي بيشتري از حساب صاحبکارم سرقت مي کردم ولي روز گذشته او متوجه ماجرا شد و به پليس فتا شکايت کرد. پليس هم با رديابي اطلاعاتي، ابتدا به سراغ من آمد و دستگير شدم. حالا هم نه تنها به خاطر يک عشق خياباني اعتماد صاحبکارم را از دست دادم بلکه با اين سابقه «سرقت» نمي توانم در جاي ديگري کار کنم چرا که هيچ کس به يک سابقه دار آن هم کسي که مهر «دزدي» بر پيشاني اش دارد، به راحتي اعتماد نمي کند...
ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي
منبع:خراسان
آن قدر به من اعتماد کرد که حتي بسياري از امور شخصي و روزانه اش را هم انجام مي دادم. پسر جوان آهي از ته دل کشيد و در حالي که بغض گلويش را مي فشرد، ادامه داد: اما نمي دانم چگونه اين همه اعتماد را به خاطر يک «عشق خياباني» از دست دادم. همه ماجرا از روزي شروع شد که خودروي مدل بالا و گران قيمت صاحبکارم را به کارواش بردم وقتي از خودرو پياده شدم نگاه هاي دختر جواني توجهم را جلب کرد؛ من هم که وانمود مي کردم اين خودرو مال خودم است، به سمت او رفتم و شماره تلفنم را به او دادم و بدين ترتيب دوستي خياباني من و ميترا آغاز شد اما من پولي نداشتم تا براي گفت وگو با آن دختر «شارژ» بخرم در همين روزها بود که صاحبکارم رمز دوم کارت عابر بانکش را به من داد تا برخي کارهاي شخصي او را انجام بدهم؛ از همان لحظه وسوسه هاي شيطاني به سراغم آمد. هنگامي که کارهاي صاحبکارم را انجام دادم، مبالغي هم براي خودم شارژ خريدم و وقتي ديدم صاحبکارم متوجه موضوع نشده است، تصميم گرفتم تا براي پُز دادن نزد آن دختر مبالغي هم براي او «شارژ» بفرستم چرا که من خودم را نزد او کارخانه دار و پولدار معرفي کرده بودم تا بتوانم به راحتي از او سوء استفاده کنم.
اين گونه بود که هر روز پول هاي بيشتري از حساب صاحبکارم سرقت مي کردم ولي روز گذشته او متوجه ماجرا شد و به پليس فتا شکايت کرد. پليس هم با رديابي اطلاعاتي، ابتدا به سراغ من آمد و دستگير شدم. حالا هم نه تنها به خاطر يک عشق خياباني اعتماد صاحبکارم را از دست دادم بلکه با اين سابقه «سرقت» نمي توانم در جاي ديگري کار کنم چرا که هيچ کس به يک سابقه دار آن هم کسي که مهر «دزدي» بر پيشاني اش دارد، به راحتي اعتماد نمي کند...
ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي
منبع:خراسان