شهدای ایران shohadayeiran.com

ارتش سرافراز جمهوری اسلامی ایران، شهدای بیشماری را تقدیم آرمان های مقدس نظام اسلامی کرده که در این میان، سرلشکر «سیدموسی نامجو» امیری است که آشنایی با شخصیت بی نظیر امام خمینی(ره) موجب تحول در زندگی او شد.
شهدای ایران: شهید سرلشکر «سیدموسی نامجو» در هفتم مهر سال 1360 پس از اتمام عملیات «ثامن الائمه(ع)» (شکست حصر آبادان) و هنگامی که هواپیمای حامل او و شهیدان فکوری، کلاهدوز، فلاحی، جهان آرا و تعدادی از رزمندگان و مجروحان عملیات به تهران بازمی گشت دچار سانحه شد و در نزدیکی کهریزک سقوط کرد و وی به همراه همسنگران خود به شرف شهادت نایل آمد.

این امیر سرافراز ارتش اسلام در 26 آذر سال 1317 شمسی در خانواده ای متدین و از تبار ولایت در بندر انزلی بدنیا آمد، پدر وی حافظ قرآن بود و با روحانیت رابطه خوبی داشت، از این رو سیدموسی تحت تربیت این پدر متدین و آشنا با مبانی مذهبی پرورش یافت و با هوش و ذکاوتی که از خود نشان داد، مسوولان مدرسه ابتدایی قانع شدند تا وی را در سن پنج سالگی به عنوان دانش آموز بپذیرند.

شهید نامجود دوم دبیرستان بود که به همراه خانواده از بندر انزلی به تهران آمد و به دلیل احتیاج مبرم مالی، علاوه بر فراگیری درس و تحصیل کار هم می کرد.

در آن زمان علاقه مند به تحصیل در رشته پزشکی بود اما به دلیل نیاز مالی، وارد مدرسه نظام شد و با اخذ دیپلم ریاضی، وارد دانشگاه افسری شد و با درجه ستوان دومی به عنوان استاد نقشه خوانی عضو هیات علمی دانشکده افسری مشغول به فعالیت شد.



** تحول در زندگی پس از آشنایی با امام(ره)

خواهر شهید نامجو ماجرا را اینگونه نقل می کنند: پدرم مسوول تعمیر مخابرات منطقه قلهک در تهران بود. یک روز به او اطلاع می دهند که تلفن فردی به نام روغنی که حضرت امام(ره) در منزل او به سر می بردند اشکال پیدا کرده است. پدرم برای تعمیر خط تلفن به آنجا می رود و در آنجا با حضرت امام(ره) روبرو می شود. او پس از این ماجرا هر چند روز یکبار به زیارت امام(ره) می رفت و هر بار که بر می گشت از زندگی او برای ما تعریف می کرد و عشق و علاقه درونی خود را به امام (ره) به ما منتقل می کرد. یک روز به بهانه اینکه می خواهند با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) بروند، از منزل خارج شدند.

آن روز غروب که ما هم برای کاری به قلهک رفته بودیم. وقتی از آنها پرسیدیم که چرا شما به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) نرفته اید، موسی جان طاقت نیاورد و با شوق و ذوق زیاد، شروع به تعریف از امام(ره) کرد و معلوم شد که آنها به زیارت امام(ره) رفته بودند.

از آن به بعد شهید نامجو هر چند گاه به زیارت امام(ره) می رفت و این دیدارها در زندگی او تأثیر زیادی به جای گذاشت.

شهید نامجو مسوول شاخه نظامی گروه مخفی یکی از سازمان های مبارزاتی زیر زمینی در زمان طاغوت بود که توسط دکتر جاسبی، دکتر آیت و شهید عباسپور تاسیس شده بود، شهید نامجو نخستین عضو نظامی و مسوول شاخه نظامی این گروه بود، بطوریکه بعدها افراد دیگری چون شهید کلاهدوز و شهید اقارب پرست هم عضو این تشکیلات شدند.

از سال 1350 به بعد، با آنکه فعالیت سیاسی، آن هم در ارتش، خیلی خطرناک بود، شهید نامجو بدون ترس و واهمه، اعلامیه ها و نوارهای امام(ره) را جابجا می کرد از ابتدا مقلد امام(ره) و عاشق ایشان بود و با تمام وجود به پیشوایش عشق می ورزید.

بعد از پیروزی انقلاب، او به اتفاق شهید محمد منتظری، شهید کلاهدوز و تعدادی دیگر از دوستانش، اقدام به تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کردند که این شهید بزرگوار پس از این اقدام ماندگار در ضمن موسس دانشگاه افسری امام علی(ع) نیز بود.

علاقه شهید نامجو به دانشکده افسری آنچنان زیاد بود که در هنگام گرفتن رأی اعتماد از نمایندگان مجلس شورای اسلامی برای سمت وزارت دفاع خود را اینگونه معرفی کردند: من سرهنگ موسی نامجو فرمانده دانشگاه افسری مأمور در وزارت دفاع هستم.

این شهید گرانسنگ ارتش جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب پیروزی انقلاب اسلامی ایران در مسوولیت هایی چون عضو هیات علمی و فرماندهی دانشکده افسری و وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح مشغول به کار شد و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد و حدود سه ماه با مقام معظم رهبری همراه بود.

همسر شهید نامجو از روحیه و رفتار او چنین می گوید: از وقتی سعادت همسری این مرد بزرگ را پیدا کردم، دگرگونی سیاسی در زندگی من به وجود آمد و با کمک و ارشاد او، شور وشوق نهفته مذهبی ام شکوفا شد. تحت تأثیر اعتقادات شهید نامجو، تلاش می کردم خودم را به او برسانم و معلومات علمی و اجتماعی ام را بالا ببرم.

سید موسی در طول زندگی پربرکتش، نه تنها همسری نمونه و شایسته برای من بود. بلکه حکم آموزگاری پرحوصله را داشت که در همه مراحل زندگی، مرا راهنمایی می کرد.

همسر شهید نامجو از روز شهادت وی چنین یاد می کند: صبح، خبر سقوط هواپیمای سی - 130 حامل فرماندهان ارتش و بعد هم اسامی شهدای این حادثه ناگوار را از رادیو شنیدیم. با شنیدن این خبر، عرق سردی بر پیشانی ام نشست. از یک طرف، سفارش شهید مبنی بر گریه نکردن در شهادتش و از طرف دیگر غم از دست دادن همسرم و پدر فرزندانم، آتشی در دلم روشن کرده بود. نمی دانستم چه باید بکنم و ساعت ها مبهوت بودم. سرانجام با خود گفتم: وظیفه دارم از این پس برای بچه های شهید، هم مادر و هم پدر باشم. با توکل به خدا، تا امروز چراغ زندگی یادگارهای آن شهید بزرگوار را روشن نگهداشته ام و در حال حاضر، دو فرزندم پزشک و مشغول تحصیل اند.

وی می گوید: چند ماه بعد از این حادثه سیدمهدی، پسر سومم، با خصوصیات خاص پدرش با روحیه ای به لطافت روحیه او، به دنیا آمد. در زمان شهادت شهید نامجو، دخترم 9 سال و فرزند دومم، ناصر، شش سال داشت.

در آخر، آنچه در پی می آید فرازی از وصیتنامه این شهید بزرگوار است: و آن فردی را که در راه خدا کشته شده، کشته مپندارید، لیکن او زنده است و لیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت. با درود و سلام بر امام زمان مهدی موعود و ریشه کن ظلم و استبداد و نایب بر حقّش ابراهیم زمان و رزمندگان اسلام که جان خود را بر کف نهاده و از خانه و آشیانه و دنیا بریده و برای دفاع از میهن و وطن شرف و دین خود علیه کافران از خدا بی خبر یورش می برند و به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین(ع) لبیّک می گویند اسلام به مجروحین ومعلولین این عزیزانی که با خون خود و با از دست دادن عضوی از بدن خود توانستند پیروزی هایی برای اسلام و مسلمانان به ارمغان آورند و سلام به امّت شهید پرور مخصوصاً خانواده های شهدا این امّتی که با از دست دادن عزیزشان صبر را پیشه می کنند و خم به ابرو نمی آورند بلکه شادمان می شوند که فرزندشان را در راه خدا و دین خدا هدیه می کنند.

ای پدر و ای مادر عزیزم، ای کسانی که سالها در بزرگ کردن و تربیت و تعلیم می کوشیدید و سختی ها را پشت سرگذاشتید و در برابر مشکلات همچون کوهی استوار نصر و شکیبایی به خرج دادید، از مرگ من هیچ ناراحت نباشید و اشک نریزید بلکه افتخار کنید که فرزندتان در راه خدا به جهاد رفته و شهید شده است و هر وقت جنازه ام را در مقابل دیدگانتان قرار دادند باز تکرار می کنم اشک نریزید مگر اشکی که از روی شوق و شادمانی باشد مبادا به سر و سینه خود از روی ناراحتی و حسرت بزنید بلکه سر بالا گیرید وافتخار کنید که توانستید امانت خدا را به خوبی باز گردانید.

خواهرم، یک توصیه به تو دارم و آن اینست تو باید درس آزادگی و زندگی کردن را از حضرت زینب کبری و فاطمه(س) یاد بگیری، حجاب را رعایت کن، حجابت را حفظ کن زیرا که حفظ حجاب از خون هر شهیدی ارزشش بیشتر است.

دوستان عزیزم، تنها خواسته ای که از شما عزیزان دارم این است که تا جای که می توانید و توانستید، بعد از من راهم را ادامه دهید به جبهه ها عزیمت کنید و سلاح بر دست گیرید و بر قلب کافرین گلوله شلیک کنید و بر آنها یورش ببرید ور یشه کفر و استکبار را از ریشه برکنید و جهان را برای حکومت کردن حضرت مهدی(عج) آماده سازید که خداوند وعده پیروزی به شما داده است.

اشهد انّ لا اله الی الله و اشهد انّ محمّد رسول الله و اشهد انّ علی ولی الله

شهادت فقط نصیب مردان خدای می شود و از شما می خواهم از جانب خداوند برای من طلب آمورزش و بخشش کنید و بدانید خداوند لطفی در حق من کرده و من را در شمار شهدای اسلام به حساب آورد.

از این جهت بر من مگریید و زاری نکنید و اسلام بیش از اینها ارزش دارد و احتیاج به ریختن چنین خونهایی دارد، چنانچه اسلام از بعد ظهور تا کنون قربانیها داده و خونها به پای آن ریخته شده تا چنین استوار ومحکم به دست تو رسیده و ما باید نگهدار آن باشیم و آن را جهانی نماییم.

پدر و مادرم ناراحت نشوید، و طاقت کنید، با ناراحتی شما وکم طاقتی وکم صبری شما دشمنان خوشحال و دوستان دلسرد می شوند پس صبر پیشه کنید و خداوند نیز مدد شما خواهد بود.

بر شهادت ها زاری نکنید و از آنها غمگین نشوید، منتهی الیه سرنوشت هر فرد، مرگ است و هیچ یک از ما از آن رهایی نخواهیم داشت و فردی که شهید می شود تقدیر آن است که دفتر زندگی دنیوی او در آن زمان مقرّر بسته شود و در هر زمان و هر مکانی باشد دار فانی را وداع گوید پس چه بهتر خداوند مرگ ما را زمان راحتی و شهادت در راهش قرار دهد.
منبع:ایرنا

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار