چشم به زمين دوخته بود و آرام آرام اشک مي ريخت، از شدت شرم نمي توانست به چهره مادرش نگاه کند تنها يک آشنايي اينترنتي زندگي اش را به آشوب کشيده و آبرو و اعتبار خانوادگي اش را از بين برده بود...
شهدای ایران:دختر ۱۷ ساله که در راهروي مجتمع قضايي شهيد قدوسي مشهد منتظر بود تا به همراه مادرش به اتاق قاضي شعبه ۸۲۵ برود و شکايت خود را از پسر شياد مطرح کند، درباره چگونگي ماجرا گفت: هنگام جست وجو در يکي از شبکه هاي اجتماعي با پسر ۲۰ ساله اي آشنا شدم که خود را دانشجو معرفي مي کرد. «فريد» آن قدر با چرب زباني به من علاقه نشان مي داد که احساس مي کردم هيچ کس به اندازه او در اين دنياي پهناور مرا دوست ندارد. ارتباط اينترنتي ما هر روز بيشتر مي شد و در خيلي از ساعات شبانه روز با هم چت مي کرديم تا اين که از من خواست در کنار استخر يکي از پارک هاي بزرگ مشهد همديگر را ملاقات کنيم من که شيفته او شده بودم و فکر مي کردم مي توانيم با هم خوشبخت شويم با سر و وضع مرتبي و در حالي که حجاب کاملي داشتم او را در پارک ملاقات کردم. روز بعد فريد از من خواست تا به خانه آن ها بروم ولي من قبول نکردم او سپس نقشه ديگري کشيد و گفت: به خاطر اين که مادرم تو را بپسندد و ببيند که بيماري پوستي و يا سوختگي روي دست و پاهايت نداري تعدادي عکس از خودت بگير و فقط آن ها را به من نشان بده تا در اين مورد مادرم اطمينان حاصل کند.
من هم که خام حرف هاي او شده بودم روز بعد با عکس هاي داخل گوشي همراهم به ملاقاتش رفتم اما او ناگهان گوشي را چنگ زد و عکس ها را به گوشي خودش بلوتوث کرد.
آن روز من ماجرا را جدي نگرفتم تا اين که مدتي بعد به خاطر تقاضاهاي بي شرمانه «فريد» از او جدا شدم و ديگر به تلفن هايش پاسخ ندادم. چند روز بعد فهميدم که فريد همه عکس هاي زننده اي را که از خودم گرفته بودم در شبکه هاي اجتماعي منتشر کرده است.
وقتي عکس ها را ديدم اشک از چشمانم سرازير شد، ديگر آبرويي براي من و خانواده ام باقي نمانده است.
حالا هم به اتفاق مادرم از فريد شکايت کرديم تنها يک دوستي اينترنتي روزگار مرا سياه کرد و زندگي ام را به تباهي کشاند.
ماجراي واقعي براساس يک پرونده قضايي
منبع: خراسان
من هم که خام حرف هاي او شده بودم روز بعد با عکس هاي داخل گوشي همراهم به ملاقاتش رفتم اما او ناگهان گوشي را چنگ زد و عکس ها را به گوشي خودش بلوتوث کرد.
آن روز من ماجرا را جدي نگرفتم تا اين که مدتي بعد به خاطر تقاضاهاي بي شرمانه «فريد» از او جدا شدم و ديگر به تلفن هايش پاسخ ندادم. چند روز بعد فهميدم که فريد همه عکس هاي زننده اي را که از خودم گرفته بودم در شبکه هاي اجتماعي منتشر کرده است.
وقتي عکس ها را ديدم اشک از چشمانم سرازير شد، ديگر آبرويي براي من و خانواده ام باقي نمانده است.
حالا هم به اتفاق مادرم از فريد شکايت کرديم تنها يک دوستي اينترنتي روزگار مرا سياه کرد و زندگي ام را به تباهي کشاند.
ماجراي واقعي براساس يک پرونده قضايي
منبع: خراسان