من با صبیهی مرحوم آیتالله حاج شیخ زینالعابدین سرخهای وصلت كردم. شاید علت اصلیاش سابقهی آشنایی و دوستی ایشان با پدرم بود، زیرا ایشان همسفر حج پدرم بودند.
شهدای ایران: من در سال 1338 هجری شمسی در سن 28 سالگی ازدواج كردم. ازدواج ما هم مقدماتی داشت. در ابتدا علاقه داشتم در قم ازدواج كنم؛ چون میخواستم كه در قم بمانم زیرا به خاطر علاقه به تحصیل قصد نداشتم این شهر را رها كنم، اما مرحوم پدرم به این كار رضایت نداد. ایشان چون سالخورده بود مایل بود كه از قم به تهران بیایم. گرچه ایشان به كمك مادی نیاز نداشت، ولی نیازمند آن بود كه یكی از فرزندانش در كنارش باشد. بنابراین میل داشتند كه من از قم برگردم و به ازدواج من در قم راضی نبودند، چون میدانستند كه اگر من در قم ازدواج كنم قمی میشوم و من به خاطر اینكه ایشان را ناراحت نكنم و رضایت ایشان را جلب كنم، به تهران برگشتم.
من با صبیهی مرحوم آیتالله حاج شیخ زینالعابدین سرخهای وصلت كردم. شاید علت اصلیاش سابقهی آشنایی و دوستی ایشان با پدرم بود، زیرا ایشان همسفر حج پدرم بودند. البته بنده یكی دو ساله بودم كه پدرم به حج مشرف شدند و با مرحوم آقای سرخهای كه روحانی كاروان آنها بودند آشنا شدند و آشنایی آنها ادامه داشت تا اینكه مرحوم آقای سرخهای به كن آمدند و املاكی در كن برای زراعت خریدند و زندگیشان را بیشتر از آن راه تأمین میكردند. بالاخره ایشان كنی شده بودند و در منزل ما رفتوآمد داشتند و بالاخره روی همین آشنایی، ازدواج ما صورت گرفت.
همسرم تحملشان خوب بود. چون روحانیزاده بودند، زندگی طلبگی و روحانی را پذیرفته بودند و میدانستند كه یك طلبهی روحانی چگونه زندگی میكند. البته با وضع زندگانی داخلی ما نیز آشنا بودند؛ چون در كن رفتوآمد داشتند و فرهنگ خانوادهی ما برای ایشان شناخته شده بود. بنابراین پس از ازدواج با تاثیر وتأثر متقابل میان ما تا حدود زیادی توافق و تفاهم وجود داشت. این مسائل باعث شد از زمانی كه به تهران آمدم و در مسیر مبارزه با رژیم شاه قرار گرفتم بهخصوص در سالهای بعد از 1342، همسرم قهراً در این مسیر به خصوص آمادگی رویارویی با وضعیت جدید را داشت. بحمدالله در آن دورههایی كه بنده تبعید بودم یا در زندان به سر میبردم ایشان حفظالغیب داشتند و به مصداق آیهی كریمهی «حافظات للغیب» شئون روحانیت را رعایت میكردند و آبروی یك روحانی را كه در زندگی حضور ندارد حفظ كردند. من واقعاً از این جهت راضی هستم. وجود ایشان كمك بزرگی برای من بود بهخصوص از جهت استقامتی كه در سختیها از خود نشان میداد. استقامت ایشان، بعدها در تربیت فرزندان نیز خیلی مؤثر بود، در حقیقت خود من فرصتی برای تربیت بچهها نداشتم و واقعاً او برای بچهها هم پدر بود و هم مادر و نقش اساسی در تربیت آنها ایفا كرد حتی در دورانی هم كه زندان نبودم غالباً گرفتار بودم و حضور من در منزل كمرنگ بود. غالباً من شبها دیر به منزل میرفتم و صبح هم زود بیرون میآمدم، در این مواقع او بود كه فرزندان را تربیت میكرد، لذا میتوانم بگویم كه همسر خوبی برای من بوده و هماكنون در واحد خواهران دانشگاه امام صادق ـ علیهالسلام ـ همكار خوبی میباشد.
ایشان در مدرسهی عالی شهید مطهری و جز آن، سالها به تحصیلات حوزوی و معلومات متفرقهی امروزی اشتغال داشتند و با این سوابق طولانی، دانشگاه خواهران را خوب اداره میكنند. وی اوایل نزد من درس میخواند اما بعد به مدرسهی شهید مطهری رفت و آنجا درس خواند.
قبل از ازدواج چون ما رفتوآمد خانوادگی داشتیم یكدیگر را میشناختیم، حدود یك سال هم در عقد به سر بردیم. دوران عقد دوران شیرینی است، ولی چون پدر خانواده با رفتوآمد پیش از عروسی مخالف بودند، من نمیتوانستم زیاد به آنجا بروم، مرحوم سرخهای تقریباً مطابق سنتهای قدیمی رفتار میكردند. نمیدانم این تعبیر درست است یا نه. در هرحال سنتهایی بود كه در خانوادهها حكمفرما بود. مخصوصاً در بعضی از خانوادههای روحانی كه در این مورد سختگیری بیشتر بود. به هر حال ایشان با این امر؛ یعنی استمرار دوران عقد مخالف بودند. اعتقادشان این بود كه مراسم عقد و عروسی فاصلهای نداشته باشد. ضمناً ایشان فرزند دختر زیاد داشتند، تقریباً ده تا دختر و به جز من چندین داماد داشتند كه پیش از من ازدواج كرده بودند و مراسم عقد و عروسی آنها فاصله زیادی نداشت، تنها مورد استثنا من بودم كه فاصلهی عقد و ازدواجمان یك سال طول كشید.
ثمرهی این ازدواج سه فرزند بوده است؛ یك پسر به نام محمد سعید و دو تا دختر به نامهای مهدیه و مریم. همهی فرزندانم ازدواج كردهاند. پسرم دانشجوی دانشگاه امام صادق علیهالسلام در رشتهی الهیات بوده كه فوقلیسانس گرفته و الان در رشتهی فرهنگ و ارتباطات دورهی دكترایش را میگذراند. ایشان با تشویق بنده و مادرش و علاقهی خودش معمم شد و همسرش دختر جناب حجتالاسلام آقای شهیدی محلاتی در مقطع دكترای الهیات و فلسفه تحصیل میكند. و فرزندان دختر هر دو تحصیل كرده و دانشگاهی هستند كه پس از ازدواج نیز به تحصیل ادامه دادند. مریم همسر آقای حاج ابراهیم انصاریان هماكنون در مقطع دكترای علوم قرآنی و حدیث و مهدیه همسر آقای میرلوحی دارای كارشناسی ارشد در رشتهی ادبیات عرب و تاریخ تمدن اسلام میباشد و هر دو در واحد خواهران تدریس میكنند و مسئولیتهای اجرایی نیز دارند و به مادرشان كمك میكنند و همسرانشان نیز دارای تحصیلات حوزوی و دانشگاهی هستند.
بنده بعد از ازدواج برای ادامهی تحصیل به قم برگشتم و حدود دو سال در قم ماندم. البته ابتدا تنها رفتم، بعد هم خانواده را بردم. اما متأسفانه به دو جهت نتوانستم در قم بمانم، یكی اینكه خانم اینجانب از نظر سنی كوچك بود چون دوازده ساله بود كه با هم ازدواج كردیم و همین كمی سن و دوری از خانواده موجب دلتنگی میشد و جهت دیگر اصرار مرحوم والدمان بود. مرحوم پدرم هم بعد از ازدواج اصرار داشتند كه من برگردم. بنابراین در سال فوت مرحوم آیتالله بروجردی _ سال 1340 شمسی _ به تهران بازگشتم و متأسفانه در آنجا ماندگار شدم.
منبع: مشرق، خاطرات ایت الله مهدوی كنی /مرکز اسناد اتقلاب اسلامی
من با صبیهی مرحوم آیتالله حاج شیخ زینالعابدین سرخهای وصلت كردم. شاید علت اصلیاش سابقهی آشنایی و دوستی ایشان با پدرم بود، زیرا ایشان همسفر حج پدرم بودند. البته بنده یكی دو ساله بودم كه پدرم به حج مشرف شدند و با مرحوم آقای سرخهای كه روحانی كاروان آنها بودند آشنا شدند و آشنایی آنها ادامه داشت تا اینكه مرحوم آقای سرخهای به كن آمدند و املاكی در كن برای زراعت خریدند و زندگیشان را بیشتر از آن راه تأمین میكردند. بالاخره ایشان كنی شده بودند و در منزل ما رفتوآمد داشتند و بالاخره روی همین آشنایی، ازدواج ما صورت گرفت.
همسرم تحملشان خوب بود. چون روحانیزاده بودند، زندگی طلبگی و روحانی را پذیرفته بودند و میدانستند كه یك طلبهی روحانی چگونه زندگی میكند. البته با وضع زندگانی داخلی ما نیز آشنا بودند؛ چون در كن رفتوآمد داشتند و فرهنگ خانوادهی ما برای ایشان شناخته شده بود. بنابراین پس از ازدواج با تاثیر وتأثر متقابل میان ما تا حدود زیادی توافق و تفاهم وجود داشت. این مسائل باعث شد از زمانی كه به تهران آمدم و در مسیر مبارزه با رژیم شاه قرار گرفتم بهخصوص در سالهای بعد از 1342، همسرم قهراً در این مسیر به خصوص آمادگی رویارویی با وضعیت جدید را داشت. بحمدالله در آن دورههایی كه بنده تبعید بودم یا در زندان به سر میبردم ایشان حفظالغیب داشتند و به مصداق آیهی كریمهی «حافظات للغیب» شئون روحانیت را رعایت میكردند و آبروی یك روحانی را كه در زندگی حضور ندارد حفظ كردند. من واقعاً از این جهت راضی هستم. وجود ایشان كمك بزرگی برای من بود بهخصوص از جهت استقامتی كه در سختیها از خود نشان میداد. استقامت ایشان، بعدها در تربیت فرزندان نیز خیلی مؤثر بود، در حقیقت خود من فرصتی برای تربیت بچهها نداشتم و واقعاً او برای بچهها هم پدر بود و هم مادر و نقش اساسی در تربیت آنها ایفا كرد حتی در دورانی هم كه زندان نبودم غالباً گرفتار بودم و حضور من در منزل كمرنگ بود. غالباً من شبها دیر به منزل میرفتم و صبح هم زود بیرون میآمدم، در این مواقع او بود كه فرزندان را تربیت میكرد، لذا میتوانم بگویم كه همسر خوبی برای من بوده و هماكنون در واحد خواهران دانشگاه امام صادق ـ علیهالسلام ـ همكار خوبی میباشد.
ایشان در مدرسهی عالی شهید مطهری و جز آن، سالها به تحصیلات حوزوی و معلومات متفرقهی امروزی اشتغال داشتند و با این سوابق طولانی، دانشگاه خواهران را خوب اداره میكنند. وی اوایل نزد من درس میخواند اما بعد به مدرسهی شهید مطهری رفت و آنجا درس خواند.
قبل از ازدواج چون ما رفتوآمد خانوادگی داشتیم یكدیگر را میشناختیم، حدود یك سال هم در عقد به سر بردیم. دوران عقد دوران شیرینی است، ولی چون پدر خانواده با رفتوآمد پیش از عروسی مخالف بودند، من نمیتوانستم زیاد به آنجا بروم، مرحوم سرخهای تقریباً مطابق سنتهای قدیمی رفتار میكردند. نمیدانم این تعبیر درست است یا نه. در هرحال سنتهایی بود كه در خانوادهها حكمفرما بود. مخصوصاً در بعضی از خانوادههای روحانی كه در این مورد سختگیری بیشتر بود. به هر حال ایشان با این امر؛ یعنی استمرار دوران عقد مخالف بودند. اعتقادشان این بود كه مراسم عقد و عروسی فاصلهای نداشته باشد. ضمناً ایشان فرزند دختر زیاد داشتند، تقریباً ده تا دختر و به جز من چندین داماد داشتند كه پیش از من ازدواج كرده بودند و مراسم عقد و عروسی آنها فاصله زیادی نداشت، تنها مورد استثنا من بودم كه فاصلهی عقد و ازدواجمان یك سال طول كشید.
ثمرهی این ازدواج سه فرزند بوده است؛ یك پسر به نام محمد سعید و دو تا دختر به نامهای مهدیه و مریم. همهی فرزندانم ازدواج كردهاند. پسرم دانشجوی دانشگاه امام صادق علیهالسلام در رشتهی الهیات بوده كه فوقلیسانس گرفته و الان در رشتهی فرهنگ و ارتباطات دورهی دكترایش را میگذراند. ایشان با تشویق بنده و مادرش و علاقهی خودش معمم شد و همسرش دختر جناب حجتالاسلام آقای شهیدی محلاتی در مقطع دكترای الهیات و فلسفه تحصیل میكند. و فرزندان دختر هر دو تحصیل كرده و دانشگاهی هستند كه پس از ازدواج نیز به تحصیل ادامه دادند. مریم همسر آقای حاج ابراهیم انصاریان هماكنون در مقطع دكترای علوم قرآنی و حدیث و مهدیه همسر آقای میرلوحی دارای كارشناسی ارشد در رشتهی ادبیات عرب و تاریخ تمدن اسلام میباشد و هر دو در واحد خواهران تدریس میكنند و مسئولیتهای اجرایی نیز دارند و به مادرشان كمك میكنند و همسرانشان نیز دارای تحصیلات حوزوی و دانشگاهی هستند.
بنده بعد از ازدواج برای ادامهی تحصیل به قم برگشتم و حدود دو سال در قم ماندم. البته ابتدا تنها رفتم، بعد هم خانواده را بردم. اما متأسفانه به دو جهت نتوانستم در قم بمانم، یكی اینكه خانم اینجانب از نظر سنی كوچك بود چون دوازده ساله بود كه با هم ازدواج كردیم و همین كمی سن و دوری از خانواده موجب دلتنگی میشد و جهت دیگر اصرار مرحوم والدمان بود. مرحوم پدرم هم بعد از ازدواج اصرار داشتند كه من برگردم. بنابراین در سال فوت مرحوم آیتالله بروجردی _ سال 1340 شمسی _ به تهران بازگشتم و متأسفانه در آنجا ماندگار شدم.
منبع: مشرق، خاطرات ایت الله مهدوی كنی /مرکز اسناد اتقلاب اسلامی