«شاید کمتر کسی و مثل من گیر بیارید. آنقدر به خودم مطمئنم که میتونم در آنِ واحد هرچی دیالوگه داریوش ارجمند توی فیلم «ستایش» هستش رو مو به مو، واو به واو اجرا کنم؛ عین خودش. من میتونم.»
به گزارش شهدای ایران به نقل از ایسنا، «شاید کمتر کسی و مثل من گیر بیارید. آنقدر به خودم مطمئنم که میتونم در آنِ واحد هرچی دیالوگه داریوش ارجمند توی فیلم «ستایش» هستش رو مو به مو، واو به واو اجرا کنم؛ عین خودش. من میتونم.»
«عماد» چند روز قبل به ساختمان ایسنا در خیابان فلسطین آمده بود. تیپ حرف زدنش شبیه «داریوش ارجمند» در «ستایش» بود و فقط یک «افتاد» گفتن کم داشت. صاف رفته بود سراغ نگهبانی و گفته بود شماره «داریوش ارجمند» را میخواهد و طبیعتا بچههای نگهبانی که هر هفته با چندین مورد اینچنینی مواجه هستند، خیلی توجهی نکرده بودند.
«عماد» به قول خودش آنقدر «لوتی» حرف میزند که توجه یکی دو نفر از خبرنگارهای سیاسی به او جلب میشود و وقتی میگویند که نمیشود شماره را به کسی داد، خیلی شاکی به آنها میتوپد که «مگر اینجا سازمان سیائه! مگه میخوام چیکارش کنم!»
سماجت جالبش توجه چند نفری را در لابی ساختمان ایسنا به خود جلب کرده؛ پسر 25 سالهی لاغر اندامِ کمربند فروشی که با سریال ایرانی – هندی «ستایش» یک دل نه، صد دل عاشق «داریوش ارجمند» و منش لوتیاش شده و حالا خودش هم کاملا مثل «فردوس» حرف میزند.
عماد میگوید «آقا داریوش» را از همه بازیگران بیشتر دوست دارد اما چرا؟ «بازیگر متشخصیه. قابل احترامه، فهمیدس. تا حالا نتونستم با خودش حرف بزنم اما آدم فهمیدهایه»
به قول خودش استعداد زیادی در بازیگری دارد که نه تنها هنوز کسی نتوانسته کشفش کند، بلکه خیلی هم محلش نگذاشتهاند: «با سیروس مقدم، حامد کمیلی و دو سه نفر دیگه حرف زدم اما هیچی نشده. شمارمو گرفتن اما بعدش هیچی به هیچی. با همین بهنوش بختیاری! دو سال قبل یه بار توی پارک جمشیدیه دیدمش اما شماره گرفت و اتفاقی نیفتاد».
«عماد» تا حالا هیچ وقت نه کلاس بازیگری رفته و نه تست بازیگری داده است. وقتی به او میگویم که چرا تا حالا به آگهیهای تست بازیگر در روزنامه توجه نکرده، انگار بعد از همه محلنذاشتنهایی که از آنها گله کرد، یک نور امید پیدا میکند و ناخودآگاه چشمانش روی روزنامهای که کمی آنطرفتر روی میز است، فوکوس میشود: «تا حالا چیزی ندیدم، وگرنه میرفتم تست میدادم».
بعد هم ادامه میدهد: «دیپلم ردیام و بچه نظامآباد. تا حالا کلاس بازیگری نرفتم و وقت رفتنش رو هم نداشتم اما استعدادشو دارم».
عکاس را خبر کردهایم که از «عماد» عکس بیندازد اما تا دوربین را میبیند، ناخودآگاه از روی صندلی بلند میشود که عکسش ثبت نشود؛ چند باری میگوید: «عکس نه». بعدش هم انگار کمی رشته افکارش گسسته شده و با احتیاطتر صحبت میکند. حتی جایی میگوید «من یک «آیتم» بروم جایی و برگردم» اما درنهایت قبول میکند که دو سه دقیقه دیگر صحبت را ادامه دهد.
وقتی میپرسی از کجا میدانی استعداد بازیگری داری، انگار کمی ناراحت میشود؛ درجا میپرسد: «یعنی میگی بازیگریم خوب نیس؟ خودم میدونم استعداد دارم. من اینو توی خودم میبینم. هرچی باشد و هر نقشی باشه رو میتونم بازی کنم».
میپرسم: چه تواناییای داری که میگویی میتوانی بازیگر باشی؛ کمی فکر میکند که چه بگوید. کمکش میکنم و چند موردی را نام میبرم که آخرش میگوید، فقط میگوید «همون دوتای اول» که منظورش تقلید صدا، رفتار راحت جلوی دوربین است.
باز هم برمیگردیم به سراغ سرمنشاء عشق بازیگری «عماد» که همان «داریوش ارجمند» است. او از زمان پخش «ستایش» شیفتهی این بازیگر کهنهکار شده است و آنقدر لوتیبودن «حشمت فردوس» در این سریال به دلش افتاده که حتی در مقابل نام «بهروز وثوقی و...» هم میگوید که «آقا داریوش» را دوست دارد: «از قسمت اول تا آخر، تک تک دیالوگای داریوش ارجمند و حفظم. منش لوتیگریش منو جذب کرده. توی فیلم واقعا دلسوزه»
اینها را میگوید و باز هم این پا و آن پا میکند که بلند شود و سریعتر از این مخمصه سوال و جواب رها شود. آخر کار قرار میشود که فکر کند اگر یک روز شرایطی فراهم شده و با «داریوش ارجمند» روبهرو شود، به او چه میگوید. بدجور به فکر فرو میرود.
انگار تا الان به این قسمتش فکر نکرده بوده. چند دفعهای تا وسط یک جمله میآید و ناتمام رهایش میکند. آخر سر هم میگوید: «جلوش وایمیسم و پنج شش دقیقه از بازیشون رو توی ستایش اجرا میکنم. فکر کنم این کار براشون خیلی جالب و جذاب باشه».
«عماد» بلند میشود که زودتر برود. قول میدهیم که اگر امکان دارد، صدایش را به «داریوش ارجمند» برسانیم و شمارهاش را هم میگذارد و میرود دنبال کمربند فروشیاش؛ احتمالا مانند آن هزاران نفر دیگر که درست یا غلط، یک بازیگر یا فوتبالیست، تمام زندگیشان میشود و ناخودآگاه میخواهند شبیه او بشوند.
کاش بازیگران و فوتبالیستها بدانند چگونه یک رفتار صحیح اجتماعی و اخلاقیشان میتواند بر روی هزاران نفر تاثیرگذار باشد و برعکس.
«عماد» چند روز قبل به ساختمان ایسنا در خیابان فلسطین آمده بود. تیپ حرف زدنش شبیه «داریوش ارجمند» در «ستایش» بود و فقط یک «افتاد» گفتن کم داشت. صاف رفته بود سراغ نگهبانی و گفته بود شماره «داریوش ارجمند» را میخواهد و طبیعتا بچههای نگهبانی که هر هفته با چندین مورد اینچنینی مواجه هستند، خیلی توجهی نکرده بودند.
«عماد» به قول خودش آنقدر «لوتی» حرف میزند که توجه یکی دو نفر از خبرنگارهای سیاسی به او جلب میشود و وقتی میگویند که نمیشود شماره را به کسی داد، خیلی شاکی به آنها میتوپد که «مگر اینجا سازمان سیائه! مگه میخوام چیکارش کنم!»
سماجت جالبش توجه چند نفری را در لابی ساختمان ایسنا به خود جلب کرده؛ پسر 25 سالهی لاغر اندامِ کمربند فروشی که با سریال ایرانی – هندی «ستایش» یک دل نه، صد دل عاشق «داریوش ارجمند» و منش لوتیاش شده و حالا خودش هم کاملا مثل «فردوس» حرف میزند.
عماد میگوید «آقا داریوش» را از همه بازیگران بیشتر دوست دارد اما چرا؟ «بازیگر متشخصیه. قابل احترامه، فهمیدس. تا حالا نتونستم با خودش حرف بزنم اما آدم فهمیدهایه»
به قول خودش استعداد زیادی در بازیگری دارد که نه تنها هنوز کسی نتوانسته کشفش کند، بلکه خیلی هم محلش نگذاشتهاند: «با سیروس مقدم، حامد کمیلی و دو سه نفر دیگه حرف زدم اما هیچی نشده. شمارمو گرفتن اما بعدش هیچی به هیچی. با همین بهنوش بختیاری! دو سال قبل یه بار توی پارک جمشیدیه دیدمش اما شماره گرفت و اتفاقی نیفتاد».
«عماد» تا حالا هیچ وقت نه کلاس بازیگری رفته و نه تست بازیگری داده است. وقتی به او میگویم که چرا تا حالا به آگهیهای تست بازیگر در روزنامه توجه نکرده، انگار بعد از همه محلنذاشتنهایی که از آنها گله کرد، یک نور امید پیدا میکند و ناخودآگاه چشمانش روی روزنامهای که کمی آنطرفتر روی میز است، فوکوس میشود: «تا حالا چیزی ندیدم، وگرنه میرفتم تست میدادم».
بعد هم ادامه میدهد: «دیپلم ردیام و بچه نظامآباد. تا حالا کلاس بازیگری نرفتم و وقت رفتنش رو هم نداشتم اما استعدادشو دارم».
عکاس را خبر کردهایم که از «عماد» عکس بیندازد اما تا دوربین را میبیند، ناخودآگاه از روی صندلی بلند میشود که عکسش ثبت نشود؛ چند باری میگوید: «عکس نه». بعدش هم انگار کمی رشته افکارش گسسته شده و با احتیاطتر صحبت میکند. حتی جایی میگوید «من یک «آیتم» بروم جایی و برگردم» اما درنهایت قبول میکند که دو سه دقیقه دیگر صحبت را ادامه دهد.
وقتی میپرسی از کجا میدانی استعداد بازیگری داری، انگار کمی ناراحت میشود؛ درجا میپرسد: «یعنی میگی بازیگریم خوب نیس؟ خودم میدونم استعداد دارم. من اینو توی خودم میبینم. هرچی باشد و هر نقشی باشه رو میتونم بازی کنم».
میپرسم: چه تواناییای داری که میگویی میتوانی بازیگر باشی؛ کمی فکر میکند که چه بگوید. کمکش میکنم و چند موردی را نام میبرم که آخرش میگوید، فقط میگوید «همون دوتای اول» که منظورش تقلید صدا، رفتار راحت جلوی دوربین است.
باز هم برمیگردیم به سراغ سرمنشاء عشق بازیگری «عماد» که همان «داریوش ارجمند» است. او از زمان پخش «ستایش» شیفتهی این بازیگر کهنهکار شده است و آنقدر لوتیبودن «حشمت فردوس» در این سریال به دلش افتاده که حتی در مقابل نام «بهروز وثوقی و...» هم میگوید که «آقا داریوش» را دوست دارد: «از قسمت اول تا آخر، تک تک دیالوگای داریوش ارجمند و حفظم. منش لوتیگریش منو جذب کرده. توی فیلم واقعا دلسوزه»
اینها را میگوید و باز هم این پا و آن پا میکند که بلند شود و سریعتر از این مخمصه سوال و جواب رها شود. آخر کار قرار میشود که فکر کند اگر یک روز شرایطی فراهم شده و با «داریوش ارجمند» روبهرو شود، به او چه میگوید. بدجور به فکر فرو میرود.
انگار تا الان به این قسمتش فکر نکرده بوده. چند دفعهای تا وسط یک جمله میآید و ناتمام رهایش میکند. آخر سر هم میگوید: «جلوش وایمیسم و پنج شش دقیقه از بازیشون رو توی ستایش اجرا میکنم. فکر کنم این کار براشون خیلی جالب و جذاب باشه».
«عماد» بلند میشود که زودتر برود. قول میدهیم که اگر امکان دارد، صدایش را به «داریوش ارجمند» برسانیم و شمارهاش را هم میگذارد و میرود دنبال کمربند فروشیاش؛ احتمالا مانند آن هزاران نفر دیگر که درست یا غلط، یک بازیگر یا فوتبالیست، تمام زندگیشان میشود و ناخودآگاه میخواهند شبیه او بشوند.
کاش بازیگران و فوتبالیستها بدانند چگونه یک رفتار صحیح اجتماعی و اخلاقیشان میتواند بر روی هزاران نفر تاثیرگذار باشد و برعکس.