شهدای ایران shohadayeiran.com

چگونه می تواند به کودک بفهماند(و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون)؟
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

 

 

قلم در دست میگیرم  و بی هیچ مقدمه ای آنچه از دل به ذهنم متبادر میگردد به روی صفحه کاغذ می آورم.

نامش را نمیدانم !
 
نمیدانم از کجاست!
 
فقط میدانم که از یک سرزمین و از یک آب و خاک هستیم.
 
دیدن چشمان پر اشکش دلم را لرزاند محو در چشمانش شدم،به خود که آمدم قطرات اشک را روی گونه ام احساس کردم.
 
نمیدانم به بدرقهء کدامین عزیزش آمده ولی وقتی به چهرهء معصوم کودک در آغوشش نگاه کردم یقین پیدا کردم که به بدرقهء پدر کودک آمده.
 
در دلش غوغایی است این را از چشمهایش و اینکه می خواهد جلوی این بغض سنگین را بگیرد می توان فهمید.
 
افکارش پریشان است ،تکلیف کودک چه می شود؟!
 
آیا پدر راه افتادن کودک را می بیند!یا اینکه خود به تنهایی باید دستان کوچکش را بگیرد و آن را به راه  بیاندازد.
 
فردا که کودک او با دو حرف الف و ب کلمه بابا را آموخت آیا پدرش از سفر برگشته؟ یا باید رو به قاب عکس روی دیوار بابا را نشان دهد.
 
به فکر کلاس اولش که می افتد با درس بابا آب داد می خواهد چکار کند؟ تا الان این طفل از دست بابا آبی نگرفته،چه جوابی باید برایش آماده کند؟
 
چه کسی میخواهد کارنامهء آخر سال فرزندش را امضا میکند ! وقتی معلم میگوید پدرتان کارنامه را امضا کند چگونه می خواهد این کودک را قانع کند؟
 
چگونه می تواند به کودک بفهماند(و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون)؟
 
اگر زنده است پس چرا نیست؟ چگونه میخواهد این آیه را تفسیر کند...
 
دلش پریشان میشود و به یاد پریشانی حضرت زینب می افتد،خودش فکر می کند که سختیهایش به پای سختیهای ام المصائب میرسد ولی اینطور نیست.
 
خواهرم! چشمانت پر ز درد است ولی تو صحنه ها و داغ هایی که حضرت زینب دید را ندیده ای ، تو دیگر قتله گاه عزیزت را ندیده ای وداع تو در همین جاست.نزد تو برای تسلی خاطر آمدند ولی برای تسلی خاطر حضرت زینب آن را به اسارت بردند، با طفل تو همچون علی اصغر و رقیه رفتار نکردند، زیر گلوی کودک تو را به جای تیر بوسه زدند و در نبود پدر گوشواره برایش چشم روشنی آوردند ولی گوشواره از گوشش نکشیدند.
 
پس به خود ببال...
 
چه کسی می خواهد جوابگوی این اشک ها و این طفل باشد؟
 
ولی امیدوارم که این اشکهایت و خیره شدن به عزیزت آخرین دیدار تو با او نباشد و امیدوارم این اشک هایت با پایان انتظار به اشک شوق تبدیل شود.
 
کاش می دانستم الان تو و دوردانه ات کجا هستید و بعد از امروزت چه شده ...؟
 
کاش می توانستم تو را پیدا کنم و برای سپاس از استقامتت بوسه بر دستانت بزنم.
 
کاش می توانستم تو را ببینم و جواب همه نمیدانم ها را از تو می گرفتم.
 
کاش می توانستم...!
 
21/9/91
 
26 محرم الحرام 1434
 
11 دسامبر 2012
 
نسرین السادات موسوی
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار