به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران به روایت جعفر طهماسبی; عملیات کربلای چهار که با عدم الفتح مواجه شد همه را دمق کرد. واقعا حق ما بود که خدا توی کاسه ما بگذاره، چون توکل فرمانده ها کم شده بود.
آنها وقت توجیه عملیات برای نیروهاشون میگفتند:میریم...میزنیم...میگیریم...و انتهایش اگرفرصتی بود یک انشاءالله میگفتند.
شاید جالبه که بدونید ما بچه های تخریب که خداییش هم سرشار از معنویت بودیم، برای اینکه بعد از عملیات بیرون شهر ابوالخصیب همدیگر رو پیدا کنیم، آنقدر با تکبر روی نقشه هوایی محل قرار رو به هم نشون میدادیم که در عملیات های قبل سابقه نداشت. حتی گردانهایی که قرار بود در مناطقی عملیات کنند که مردم هم زندگی میکردند به شوخی از گرفتن غلام و کنیز حرف میزدند.
من در عملیات کربلای چهار مامور شدم به گردان حضرت قاسم(ع) لشگر10 که قرار بود در نخلستانهای جزیره ام الرصاص به سمت ابو الخصیب عملیات کنه. کار ما در عملیات خیلی زیاد بود قرار بود بچه های تخریب جلوی گروهانها، نخل ها رو با انفجار کمربندهایی که به دورش میبستند قطع کنند. به نحوی که به صورت پل روی آبراهها سقوط کند و تردد نیروها به تندی صورت بگیرد و ما هم برای دقت در این ماموریت خیلی در آموزشها تلاش کرده بودیم. شب عملیات هم در هلال احمر خرمشهر مستقر بودیم که صدای تیر اندازی های پی در پی و آتش توپحانه و پدافندها نوید شروع عملیات رو میداد. من داخل کیسه خواب خوابیده بودم و از ترس اینکه موش داخل کیسه خوابم نشه، زیپ کیسه خواب رو تا زیر حلقم کشیده بودم و تازه چشمم گرم شده بود که با صدای انفجار مهیبی از خواب پریدم و با کیسه خواب از جا بلند شدم. سر و صدای شیرجه هواپیما میومد و علی الظاهر بمب هواپیما مقابل داروخانه خیابونی که از مسجد جامع به سمت لب شط میرفت وسط بلوار به زمین خورده بود و به اندازه یک ماشین وانت گود کرده بود.
من از داخل هلال احمر بیرون اومدم و دیدم بچه هایی هم که تو مسجد جامع خرمشهر مشغول استراحت بودند، هم مقابل مسجد جمع شده بودند. هرچی فرماندهها فریاد میزدند داخل ساختمونها برید کسی گوشش بدهکار نبود. دیگه از نگرانی کسی خوابش نمیبرد.
همه تجهیزات و حمایل ها رو بسته بودند و آماده دستور بودند که حرکت کنند. از بیرون خبر میومد که غواصها داخل آب توسط تیربارهای سنگین دشمن قلع و قم شده اند. من چون سابقه گذشتن از آب اروند رو در سال گذشته و در عملیات والفجر8 داشتم و مجسم میکردم که غواص هنوز از «نهر عرایض» بیرون نرفته زیر آتش قرار بگیره چه اتفاقی میفته.
بچه ها نگران بودند و خودشون رو با ذکر خدا آروم میکردند و بعضی ها هم مشغول خواندن نماز شب شدند و از گوشه ای هم صدای زمزمه مداح گردان حضرت قاسم (ع) میومد که میخوند:
شبهای دراز بی عبادت چکنم
طبعم به گناه کرده عادت چکنم
گویند کریم ما گنه میبخشد
او می بخشد من از خجالت چکنم
شهید محسن صباغزاده کنار من بود. او هم داشت نماز شب میخوند و هم به مناجات گوش میداد. تو دلم گفتم این بچه، پاشو تو خط بگذاریم پریده. ریا نشه من هم برای اینکه حفظ ظاهر کنم وارد جرگه نماز شب خون ها شدم. شاید هنوز به نماز وتر نرسیده بودیم که یکی صدا زد برادرها راه بیفتید برای رضای خدا نماز شب تعطیل شد. از جا بلند شدیم به امید اینکه میریم برای عملیات. خودم رو به حاج عباس قهرودی فرمانده گردان حضرت قاسم(ع) رسوندم تا برای عملیات کارها رو با ایشون چک کنم . که حاجی گفت دستور رسیده که تا هوا روشن نشده نیروها از خرمشهر خارج بشن. شهید صفر خاجوی فرمانده یکی از گروهانها بود. شروع کرد سر و صدا کردن و نیروهاش رو زودتر از بقیه گروهانها به خط کرد. گردان به ستون یک از کوچه های اطراف مسجد جامع خرمشهر به سمت جاده اصلی اهواز - خرمشهر حرکت داده شد و مقابل پمپ بنزین ورودی خرمشهر سوار بر تریلی به اهواز منتقل شدند. گردانهای لشگر سیدالشهداء(ع) اومدند اردوگاه کوثر در جاده سوسنگرد و بچه های تخریب و اطلاعات عملیات هم رفتند زیر پل هفتی هشتی مستقر شدند. و خدا رو شکر که یگانها نیروها رو از خرمشهر و اطراف اون تخلیه کردند.
صبح روز 4 دیماه سال 65 داخل خرمشهر جهنمی از آتش بود. از زمین هوا گلوله میریخت. در اطراف مسجد جامع خرمشهر جایی نبود که گلوله زمین نخورد.
وقتی عقب اومدیم تا برای عملیات بعد آماده شویم. همه به هم میگفتند خدا ما رو تنبیه کرد؛ چون خیلی مغرور شده بودیم. یادمون رفته بود که خدا همه کاره است نه ماها. خدا حال ما رو کربلای 4 گرفت که کربلای 5 به ما حال بده.
منبع:فارس