به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ بر اساس وصایا و آثار به جامانده از شهدا ، دو مقوله حجاب و عفاف دارای اهمیتی والا در سیره این عزیزان بوده است. تا حدی که یادگاران سال های ایثار و مقاومت اهمیت این دو را برتز از ارزش خون دانسته اند.
نمونه ای از وصایای شهدای گرانقدر مان در مقوله حجاب ، در ادامه می آید:
*شهید ˈمرتضی مطهریˈ به روایت فرزندش ˈمجتبی مطهریˈ
شهید مطهری در جایی که بی حجاب ها در آن حضور داشتند تدریس نمی کرد. آنهایی هم که حجاب مناسبی نداشتند، حساب کار دستشان آمده بود؛ به احترام استاد هم که شده، می رفتند ته کلاس پشت سر بقیه می نشستند تا حرف های ایشان را بشنوند.پدرم تعصب نداشت؛ اما اجازه بی بند و باری هم نمی داد.
* شهید ˈعباس بابایی ˈ به روایت ستوان ˈمحمد سعیدنیاˈ
در دورانی که در دزفول بودیم در تماسی تلفنی از من خواست تا به تهران بیاید تا موضوع مهمی را به من بگوید.
وقتی تهران آمد از من خواست تا از طبقه دوم آسایشگاه به طبقه اول منتقل شود.
تعجب کردم، گفتم: شما یک سال در این آسایشگاه بیشتر نمی مانی پس چه دلیلی دارد که می خواهی به طبقه اول بیایی؟
گفت: این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است ، خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم، شما که مسوول خوابگاه را می شناسی از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند.
مسوول آسایشگاه در حالی که می خندید بالحن خاصی گفت: آسایشگاه بالا سرقفلی دارد ولی به روی چشم، ترا به طبقه اول منتقل می کنم.
* شهید ˈمحمد رضا نظافتˈ به روایت همسر شهید
آمده بود مرخصی، داشتیم درباره منطقه حرف می زدیم، لابه لای صحبت گفتم: کاش می شد من هم همراهت به جبهه بیایم.
حرف دلم را زده بودم.
لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد،گفت: هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟ همین که حجابت را رعایت کنی، مبارزه ات را انجام داده ای.
* شهید ˈمحمود کاوه ˈ به روایت خواهر شهید
دختر یک آدم طاغوتی بود. یک روز آمد در مغازه، یادم نیست چی می خواست ولی می دانم محمود به او چیزی نفروخت. عصبانی شد، تهدید هم کرد حتی شب با پدرش آمد در خانه مان، محکم زد توی گوش محمود، محمود خواست جوابش را بدهد، پدرم نگذاشت، می دانست پدرش در دم و دستگاه رژیم برو و بیایی دارد، هر جور بود قضیه را فیصله داد.
آن دختر دو سه بار دیگر هم آمد مغازه، محمود هم چیزی به او نفروخت، می گفت: ما به شما بی حجاب ها چیزی نمی فروشیم.
* شهید ˈرضا مجیدیˈ به روایت مادر شهید
رضا نسبت به عفاف و حجاب حساس بود، توجه زیادی به دستورات الهی نشان می داد، با شرکت در جلسات قرآن، عشق وافری نسبت به کلام خدا ابراز می کرد.
فعالیت فراوانی نسبت به فهم دروس خود داشت، مورد احترام بچه ها بود و نسبت به همسالان خود مؤدب بود و بزرگسالان را احترام می کرد.
آنگاه که رژیم ستمشاهی دستور داد که دختران، لباس هایی به رنگ آبی و قرمز پوشیده و در خیابان ها رژه بروند، غیرت مذهبی اش به جوش آمد، به مدرسه خواهرش رفت و با قاطعیت به مدیر مدرسه گفت: من به هیچ عنوان نخواهم گذاشت خواهرم بدون حجاب از مدرسه خارج شده و رژه برود.
مدرسه او را تهدید به ساواک کرد اما نتوانست کیمیای حفظ ناموس و گوهر غیرت او را غبار آلود کند.
*شهید ˈسید احمد رحیمیˈ به روایت برادر شهید
درکلاس جامعه شناسی پروفسوری رابرای تدریس آورده بودند که اعتقادی به حجاب نداشت ، یک باردو ساعت در مذمت حجاب صحبت کرد و این واجب اسلامی رانفی کرد.
سالهای قبل ازانقلاب بود و کمتر کسی جرات اعتراض داشت، صحبتهای استاد که تمام شد، احمد از جا برخاست و گفت، استاد اجازه بدهید، در ازای دو ساعتی که حجاب را زیر سوال بردید،10 دقیقه هم من صحبت کنم، درهمان 10 دقیقه فلسفه حجاب را به طور خلاصه بیان کرد، صدای دست زدن و تشویق دانشجوها که بلند شد، پروفسور فهمید، حرفهای دو ساعته اش چقدر تاثیرداشته است.
منبع: ایرنا