شهدای ایران: حسین مودب از شاعران جوان کشورمان در وبلاگ بیتفاوتی سروده خود را با عنوان «پسرک» آورده است:
تقدیم به مادرهایی که در هیاهوی شهر مادری فراموششان نشد
از زمانی که هست در یادش
پسرک با غم است رو در رو
مثل تنها درخت یک صحرا
خستگی موج میزند در او
آرزوی پسر شده اینکه
جای فریاد ساعتش به سرش
صبحی از خواب خوش شود بیدار
با صدا و نوازش پدرش
صبحی از خواب خوش شود بیدار
و ببیند که مادرش خانه است
در سماور علاقه میجوشد
غرق لبخند میز صبحانه است
سر درس و کلاس هم ذهنش
مثل گنجشک بیپر و بال است
فکر او ظهر! خانه! تنهاییست
و ناهاری که توی یخچال است
صحنهی بعد: شب شد و خانه
یک زن و شوهرند، یک فرزند
این طرف کوه حرف با لبخند!
آن طرف: «خستهایم» بیلبخند!
با خودش حرف میزند انگار
پسرک روی تخت زیر پتو
بغض کرده شبیه هر شب باز
نیمه شب هم گذشته اما او...
کاش میشد که حال و روز مرا
یک نفر بود تا که میفهمید
کاش میشد که مادرم یکبار
خیسی بالش مرا میدید
مادری شغل حضرت زهراست
افتخار است خانه داری تو
مادری ارزش است مادر من
نه فلان منصب اداری تو
از همان کودکی شدم محروم
از محبت و عشق! از مادر!
شیر خشک است سهم طفلی که
مادر او شده است نان آور!
حرفهایش هنوز مانده ولی
زیر تیغ سکوت حرفش مرد
خسته از بیکسی و تنهایی
پسرک روی تخت خوابش برد
تقدیم به مادرهایی که در هیاهوی شهر مادری فراموششان نشد
از زمانی که هست در یادش
پسرک با غم است رو در رو
مثل تنها درخت یک صحرا
خستگی موج میزند در او
آرزوی پسر شده اینکه
جای فریاد ساعتش به سرش
صبحی از خواب خوش شود بیدار
با صدا و نوازش پدرش
صبحی از خواب خوش شود بیدار
و ببیند که مادرش خانه است
در سماور علاقه میجوشد
غرق لبخند میز صبحانه است
سر درس و کلاس هم ذهنش
مثل گنجشک بیپر و بال است
فکر او ظهر! خانه! تنهاییست
و ناهاری که توی یخچال است
صحنهی بعد: شب شد و خانه
یک زن و شوهرند، یک فرزند
این طرف کوه حرف با لبخند!
آن طرف: «خستهایم» بیلبخند!
با خودش حرف میزند انگار
پسرک روی تخت زیر پتو
بغض کرده شبیه هر شب باز
نیمه شب هم گذشته اما او...
کاش میشد که حال و روز مرا
یک نفر بود تا که میفهمید
کاش میشد که مادرم یکبار
خیسی بالش مرا میدید
مادری شغل حضرت زهراست
افتخار است خانه داری تو
مادری ارزش است مادر من
نه فلان منصب اداری تو
از همان کودکی شدم محروم
از محبت و عشق! از مادر!
شیر خشک است سهم طفلی که
مادر او شده است نان آور!
حرفهایش هنوز مانده ولی
زیر تیغ سکوت حرفش مرد
خسته از بیکسی و تنهایی
پسرک روی تخت خوابش برد