عاشق حفظ احاديث و نهج البلاغه بودم و بيشتر اوقات فراغتم را با خواندن کتاب هاي مذهبي سپري مي کردم. تا حدي که موفقيت هايي را هم در مسابقات آموزش و پرورش کسب کردم، اما نه تنها پدر و مادرم براي اين کار تشويقم نمي کردند بلکه همواره هنگام مطالعه اين گونه کتاب ها مورد بي مهري و بي توجهي قرار مي گرفتم. وقتي ديدم خانواده ام در اين کار، از من حمايت نمي کنند کم کم به تقليد از پدر و مادرم، خواندن نماز را هم رها کردم و در حالي که وارد ۱۵سالگي مي شدم ديگر چادر را هم کنار گذاشتم و ...
شهدای ایران: اين دختر نوجوان که به خاطر فرار از منزل دستگير شده بود، در ادامه اين ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري بانوان مشهد گفت: در همين روزها با يکي از هم کلاسي هايم دوست شده بودم. سعيده هم مانند من مانتوي کوتاه مي پوشيد و در خارج از مدرسه مقداري از موهايش را بيرون از روسري مي گذاشت. ما آن قدر با هم صميمي شديم که روزي «سعيده» عکس پسري را که به تازگي با او دوست شده بود در گوشي تلفن همراهش به من نشان داد و گفت: قرار است با هم ازدواج کنند! او سپس به من پيشنهاد کرد که با يکي از دوستان دوست پسرش آشنا شوم. ابتدا قبول نکردم اما با وسوسه هاي «سعيده» با پژمان که هر روز در مسير ما قرار مي گرفت، دوست شدم. پدر و برادر بزرگم که متوجه دوستي خياباني من و پژمان شده بودند مرا کتک مي زدند. ديگر نمي توانستم به تنهايي بيرون بروم و يا از گوشي تلفن استفاده کنم، اما چون پدرم مربي يکي از رشته هاي پرطرفدار ورزشي بود بيشتر اوقات را در منزل حضور نداشت، به همين خاطر هم من از اين فرصت استفاده کردم و با درخواست پژمان به منزل آن ها رفتم ولي مادر پژمان از راه رسيد و مرا از خانه خودشان بيرون کرد و من از ترس نتوانستم به منزلمان بازگردم. وقتي دوباره با پژمان تماس گرفتم تازه فهميدم که او قصد ازدواج با من را نداشت و فقط مي خواست از من سوءاستفاده کند. من در حالي به گرداب گناه گرفتار شده ام که روزي قصد داشتم ماجراي دوستي خياباني «سعيده» را براي مشاور مدرسه بازگو کنم، اما نه تنها اين کار را نکردم بلکه خودم هم گرفتار اين موضوع شدم. کاش همان روزهاي اول نزد مشاور مدرسه مي رفتم تا اين گونه آينده ام را خراب نمي کردم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
منبع: خراسان
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
منبع: خراسان