روياها و آرزوهاي جواني که سراغم آمد درس و مدرسه را رها کردم و در آرزوي پولدار شدن هر روز مشغول کار مي شدم و پس از مدتي دوباره آن کار را رها مي کردم.
شهدای ایران: مي خواستم يک شبه به همه چيز برسم هر چيزي را که ديگران دارند من هم به دست بياورم پدرم هم به دليل کهولت سن خانه نشين شده بود و نصيحت هايش تاثيري در من نداشت.
خشکسالي هاي گذشته موجب نابودي کشاورزي در روستا شده بود پدرم با يارانه اي که از دولت مي گرفت روزگار مي گذراند.
اما من جواني تازه به دوران رسيده بودم که اصلا نداري را درک نمي کردم دفترچه آماده به خدمت نظام وظيفه را که گرفتم هنوز چند ماهي براي اعزام به خدمت سربازي فرصت داشتم، اين بود که تصميم گرفتم براي پولدار شدن به شهر بزرگ تري بروم به همين خاطر لباس هايم را درون يک ساک ريختم و تمام پول هايي را که در خانه وجود داشت به همراه مدارک شناسايي برداشتم با خودم فکر مي کردم در شهر بزرگ راه هاي زيادي براي پول درآوردن وجود دارد.
صبح زود سوار اتوبوس شدم و به طرف مشهد حرکت کردم ابتدا به ذهنم رسيد در اطراف اماکن مذهبي دستفروشي کنم در همين افکار بودم که کيف پولم را از جيبم بيرون آوردم تا براي خريد مقداري کالا حساب و کتاب بکنم اما ناگهان جوان ديگري کيفم را چنگ زد و با همدست موتورسوارش گريختند خيلي تلاش کردم آن ها را بگيرم اما موفق نشدم ديگر پولي در بساط نداشتم حتي نمي توانستم به روستا برگردم خسته و گرسنه در فضاي سبز نشسته بودم و به افرادي که از دستگاه خودپرداز پول برداشت مي کردند خيره شده بودم در اين لحظه وسوسه هاي شيطاني به سراغم آمد تصميم گرفتم براي به دست آوردن سرمايه سرقت کنم اما همين که کنار دستگاه خودپرداز پول پيرمردي را سرقت کردم مردم مرا محاصره کردند و نتوانستم از چنگ آن ها فرار کنم براي اين که آنها مرا رها کنند خودم را به کرولالي زدم اما هيچ کس دلش به حالم نسوخت و مرا تحويل پليس دادند حالا هم نه تنها پولدار نشدم بلکه بايد سال هاي جواني ام را پشت ميله هاي زندان بگذرانم. ديگر روي بازگشت به روستا را هم ندارم و نمي دانم عاقبت اين بلندپروازي به کجا خواهد انجاميد.
منبع: خراسان
خشکسالي هاي گذشته موجب نابودي کشاورزي در روستا شده بود پدرم با يارانه اي که از دولت مي گرفت روزگار مي گذراند.
اما من جواني تازه به دوران رسيده بودم که اصلا نداري را درک نمي کردم دفترچه آماده به خدمت نظام وظيفه را که گرفتم هنوز چند ماهي براي اعزام به خدمت سربازي فرصت داشتم، اين بود که تصميم گرفتم براي پولدار شدن به شهر بزرگ تري بروم به همين خاطر لباس هايم را درون يک ساک ريختم و تمام پول هايي را که در خانه وجود داشت به همراه مدارک شناسايي برداشتم با خودم فکر مي کردم در شهر بزرگ راه هاي زيادي براي پول درآوردن وجود دارد.
صبح زود سوار اتوبوس شدم و به طرف مشهد حرکت کردم ابتدا به ذهنم رسيد در اطراف اماکن مذهبي دستفروشي کنم در همين افکار بودم که کيف پولم را از جيبم بيرون آوردم تا براي خريد مقداري کالا حساب و کتاب بکنم اما ناگهان جوان ديگري کيفم را چنگ زد و با همدست موتورسوارش گريختند خيلي تلاش کردم آن ها را بگيرم اما موفق نشدم ديگر پولي در بساط نداشتم حتي نمي توانستم به روستا برگردم خسته و گرسنه در فضاي سبز نشسته بودم و به افرادي که از دستگاه خودپرداز پول برداشت مي کردند خيره شده بودم در اين لحظه وسوسه هاي شيطاني به سراغم آمد تصميم گرفتم براي به دست آوردن سرمايه سرقت کنم اما همين که کنار دستگاه خودپرداز پول پيرمردي را سرقت کردم مردم مرا محاصره کردند و نتوانستم از چنگ آن ها فرار کنم براي اين که آنها مرا رها کنند خودم را به کرولالي زدم اما هيچ کس دلش به حالم نسوخت و مرا تحويل پليس دادند حالا هم نه تنها پولدار نشدم بلکه بايد سال هاي جواني ام را پشت ميله هاي زندان بگذرانم. ديگر روي بازگشت به روستا را هم ندارم و نمي دانم عاقبت اين بلندپروازي به کجا خواهد انجاميد.
منبع: خراسان