هيچ وقت پدري را مستأصل ديده ايد؟! پدري که پيکر خون آلود فرزندش را به دست گرفته و براي نجات او هراسان به هر سوي مي دود؟ آن روز که اين حادثه تلخ رخ داد به هيچ چيزي جز نجات پسرم نمي انديشيدم...
شهدای ایران: مرد ۲۷ ساله درباره چگونگي وقوع اين حادثه ادامه داد: يک روز به سالروز تولد پسر ۵ ساله ام باقي مانده بود و ما در حال و هواي تدارک يک جشن مختصر بوديم تا در شادي کودکانه او سهيم باشيم. قرار شد روز قبل از تولدش به بازار برويم تا براي پسرم يک عروسک زيبا بخريم. وقتي وارد حياط شديم چشم پسرم به موتورسيکلت برادرم افتاد. او خيلي علاقه داشت که سوار موتورسيکلت شود به همين خاطر برادرم گاهي او را سوار مي کرد تا خوشحالي برادرزاده اش را ببيند.
آن روز وقتي پسرم اين درخواست را از من کرد نخواستم در شب تولدش دل او را بشکنم، متأسفانه من گواهينامه نداشتم اما با اين وجود تصميم گرفتم او را سوار کنم و با هم براي خريد «هديه تولد» به بازار برويم.
کلاه ايمني را روي سرم گذاشتم و پسرم را روي باک موتورسيکلت سوار کردم هنگامي که به سمت مرکز خريد حرکت مي کردم ناگهان سر يک پيچ که مقداري روغن سوخته خودرو ريخته شده بود کنترل موتورسيکلت از دستم خارج و واژگون شد. لحظه اي به خودم آمدم که ديدم پسرم خون آلود و بيهوش کنار آسفالت خيابان نقش بر زمين شده است. درد و زخم هاي خودم را فراموش کرده بودم، پيکر غرق در خون او را به آغوش گرفتم و هراسان و حيران از رانندگان خودروهاي عبوري کمک مي خواستم. وقتي پسرم را به مرکز درماني رساندم پزشک معالج گفت: او به کما رفته است اما اگر کلاه ايمني بر سر داشت هيچ اتفاقي برايش نمي افتاد. بدين ترتيب پسرم ساعت ها در اتاق مراقبت هاي ويژه با مرگ دست و پنجه نرم مي کرد و من نمي توانستم خودم را به خاطر اين اشتباه ببخشم. ۲ روز بعد وقتي پرستار بخش از به هوش آمدن فرزندم خبر داد گويي زندگي دوباره يافته بودم، در ميان گريه مي خنديدم و از اين که پسر شيرين زبانم را از دست نداده بودم، شکر خدا را به جاي مي آوردم. امروز هم يک کلاه ايمني زيبا برايش خريدم تا به عنوان بهترين يادگاري يک پدر به او هديه بدهم و خودم هم براي دريافت گواهينامه موتورسيکلت ثبت نام کردم...
ماجراي واقعي
با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز
منبع: خراسان
آن روز وقتي پسرم اين درخواست را از من کرد نخواستم در شب تولدش دل او را بشکنم، متأسفانه من گواهينامه نداشتم اما با اين وجود تصميم گرفتم او را سوار کنم و با هم براي خريد «هديه تولد» به بازار برويم.
کلاه ايمني را روي سرم گذاشتم و پسرم را روي باک موتورسيکلت سوار کردم هنگامي که به سمت مرکز خريد حرکت مي کردم ناگهان سر يک پيچ که مقداري روغن سوخته خودرو ريخته شده بود کنترل موتورسيکلت از دستم خارج و واژگون شد. لحظه اي به خودم آمدم که ديدم پسرم خون آلود و بيهوش کنار آسفالت خيابان نقش بر زمين شده است. درد و زخم هاي خودم را فراموش کرده بودم، پيکر غرق در خون او را به آغوش گرفتم و هراسان و حيران از رانندگان خودروهاي عبوري کمک مي خواستم. وقتي پسرم را به مرکز درماني رساندم پزشک معالج گفت: او به کما رفته است اما اگر کلاه ايمني بر سر داشت هيچ اتفاقي برايش نمي افتاد. بدين ترتيب پسرم ساعت ها در اتاق مراقبت هاي ويژه با مرگ دست و پنجه نرم مي کرد و من نمي توانستم خودم را به خاطر اين اشتباه ببخشم. ۲ روز بعد وقتي پرستار بخش از به هوش آمدن فرزندم خبر داد گويي زندگي دوباره يافته بودم، در ميان گريه مي خنديدم و از اين که پسر شيرين زبانم را از دست نداده بودم، شکر خدا را به جاي مي آوردم. امروز هم يک کلاه ايمني زيبا برايش خريدم تا به عنوان بهترين يادگاري يک پدر به او هديه بدهم و خودم هم براي دريافت گواهينامه موتورسيکلت ثبت نام کردم...
ماجراي واقعي
با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز
منبع: خراسان