در يک خانواده هفت نفره در يکي از شهرهاي زيباي شمال کشور به دنيا آمدم. کودکي خردسال بودم که پدرم را از دست دادم و پس از آن در کنار مادر و عموهايم زندگي کردم اما سرنوشت من از وقتي تغيير کرد که تحت تاثير فيلم هاي هندي و رمان هاي عاشقانه قرار گرفتم...
شهدای ایران: زن ۲۶ساله در حالي که دختر هفت ساله اش را در آغوش مي فشرد به مددکار اجتماعي کلانتري شهيد نواب صفوي گفت: در کلاس سوم راهنمايي تحصيل مي کردم که يکي از همکلاسي هايم با تعريف و تمجيد از قهرمان يک فيلم هندي غيرمجاز، مرا وسوسه کرد تا به دور از چشم مادرم آن فيلم را تماشا کنم. از آن روز به بعد ديگر خواندن رمان هاي عاشقانه و ديدن فيلم هاي هندي، تمام زندگي ام شده بود و من همواره خودم را به جاي قهرمانان فيلم و رمان مي پنداشتم. به خاطر همين هم ديگر نتوانستم ادامه تحصيل بدهم و تا پاسي از شب چشم به جعبه جادويي مي دوختم. در يکي از اين روزها پسر سبزه اي که شبيه «هندي ها» بود و در همسايگي ما سکونت داشت توجهم را به خود جلب کرد.
او اهل يکي از شهرهاي جنوب کشور بود که به شمال مهاجرت کرده بودند. من تحت تاثير فيلم هاي هندي تصميم گرفتم با او ازدواج کنم. به همين خاطر مانند قهرمانان رمان ها و فيلم ها در برابر مخالفت هاي اطرافيانم ايستادم تا اين که بالاخره با او ازدواج کردم اما هنوز چند ماه از ازدواج مان نگذشته بود که اختلافات ما شروع شد.
او مرا که باردار بودم به شدت کتک مي زد به همين خاطر از شمال به مشهد آمدم تا مرا پيدا نکند ولي پس از به دنيا آمدن دخترم که مبتلا به ديابت شده بود به سراغم آمد و من هم گذشته را ناديده گرفتم. با اين وجود همواره به رفت و آمدها و ارتباطاتش مشکوک بودم تا اين که يک شب وقتي گفت به خانه نمي آيد او را تعقيب کردم. ساعت ۱۰ شب بود که صورتم را پوشاندم و به دنبال او وارد پيتزافروشي شدم.
همسرم در طبقه بالا کنار يک زن نشسته و دست او را گرفته بود، با ديدن اين صحنه طاقت نياوردم و به تقليد از فيلم ها سيلي محکمي به صورت همسرم نواختم که او فرار کرد اما من با آن زن درگير شدم و پليس همسرم را هم دستگير کرد. اگرچه دلم براي او مي سوزد و نمي خواهم دخترم مانند من بدون برخورداري از «سايه پدر» بزرگ شود ولي نمي دانم چرا همسرم سراغ زنان ديگر مي رود با آن که من همانند قهرمانان فيلم هاي هندي او را دوست دارم...
ماجراي واقعي
با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
منبع: خراسان
او اهل يکي از شهرهاي جنوب کشور بود که به شمال مهاجرت کرده بودند. من تحت تاثير فيلم هاي هندي تصميم گرفتم با او ازدواج کنم. به همين خاطر مانند قهرمانان رمان ها و فيلم ها در برابر مخالفت هاي اطرافيانم ايستادم تا اين که بالاخره با او ازدواج کردم اما هنوز چند ماه از ازدواج مان نگذشته بود که اختلافات ما شروع شد.
او مرا که باردار بودم به شدت کتک مي زد به همين خاطر از شمال به مشهد آمدم تا مرا پيدا نکند ولي پس از به دنيا آمدن دخترم که مبتلا به ديابت شده بود به سراغم آمد و من هم گذشته را ناديده گرفتم. با اين وجود همواره به رفت و آمدها و ارتباطاتش مشکوک بودم تا اين که يک شب وقتي گفت به خانه نمي آيد او را تعقيب کردم. ساعت ۱۰ شب بود که صورتم را پوشاندم و به دنبال او وارد پيتزافروشي شدم.
همسرم در طبقه بالا کنار يک زن نشسته و دست او را گرفته بود، با ديدن اين صحنه طاقت نياوردم و به تقليد از فيلم ها سيلي محکمي به صورت همسرم نواختم که او فرار کرد اما من با آن زن درگير شدم و پليس همسرم را هم دستگير کرد. اگرچه دلم براي او مي سوزد و نمي خواهم دخترم مانند من بدون برخورداري از «سايه پدر» بزرگ شود ولي نمي دانم چرا همسرم سراغ زنان ديگر مي رود با آن که من همانند قهرمانان فيلم هاي هندي او را دوست دارم...
ماجراي واقعي
با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
منبع: خراسان