این روزها اگر قصد رفتن به مزار عزیزی را داشته باشی با تعداد زیادی از افراد روبه رو میشوی که که امورشان بهواسطه دفن مردگان در این مکان میگذرد.
شهدای ایران: این روزها اگر قصد رفتن به مزار عزیزی را داشته باشی با تعداد زیادی از افراد روبه رو میشوی که که امورشان بهواسطه دفن مردگان در این مکان میگذرد.
در میان صدای گریه و شیونِ آنها که عزیزی را از دست دادهاند و برای دفن او آمدهاند کمکم میتوان آنها را مشاهده کرد، یکی دعا به دست است و دعا میخواند، دیگری گالنهای آب را بر دوش میکشد و با صدای بلند از بازماندگان میخواهد از وی آب بخرند، دیگری گلاب و گل میفروشد و این چرخه رونق زیادی دارد.
اگر چه امور اجرایی مربوط به دفن مردگان این روزها توسط شهرداری ساماندهی شده است اما تعداد زیادی زندگی خود را فارغ از کانالهای رسمی با ارائهی خدماتی نظیر فروش گل، فروش آب، خواندن قرآن و دعاخوانی و یا از طریق تکدیگری در قبرستان تأمین میکنند.
در این چرخه که بازار داغی دارد حضور افراد دعاخوان میانسال که از قیافهشان مشخص است به نوعی با اعتیاد دست و پنجه نرم میکنند حکایت دیگری دارند، این افراد که کتاب کوچک دعایی در دست دارند بخش قابل توجهی از فعالان اقتصادی قبرستان را تشکیل میدهند که البته ارائهدهنده هیچ خدمتی نیستند اما بیش از همه برای دریافت پول متوقع هستند و زمانی که مردهای را برای دفن میآورند به صورت جمعی در محل دفن او حاضر میشوند.
«علی شهابی» در تدارک چیدن صندلی برای برگزاری هفتمین روز درگذشت یکی از بستگانش است، او میگوید: هفت روز پیش که برای مراسم تدفین به مزار آمده بودیم با تعداد زیادی از افراد که برای دعا خواندن و ... مواجه شدیم و جالب آنکه همه این افراد به نوعی به حالت طلبکارانه با ما برخورد میکردند گویا که حق آب و گل دارند.
او ادامه میدهد: این در حالی است که بازماندگان در شرایطی که بهلحاظ روحی در وضعیت نامناسبی قرار دارند باید بهگونهای پاسخگوی خواستهای تعداد بیشماری از این افراد باشند.
شهابی میگوید: برخی از این افراد برای آنکه شب تا صبح برای فرد در گذشته قرآن، دعا و نماز بخوانند پولی از اقوام متوفی دریافت میکنند و مشخص نیست که آیا این عمل را انجام میدهند یا نه؟
شهابی میگوید: امروز هم با وجود آنکه روز غیرتعطیل است و بهنظر میرسد این افراد در دو روز پایانی هفته باید در مزار حضور داشته باشند تعداد 10 نفر و یا بیشتر از این افراد برای خواندن دعا و فروش گلاب و آب به ما مراجعه کردند.
حین گفتوگو با علی، خانمی به ما نزدیک میشود و میپرسد، دعا نمیخرید؟ گلاب هم داریم؟ کودکی که همراه اوست نگاهی خاص و معصومانه دارد، او میخواهد از خوردنیهای روی مزار بردارد، زیر چشمی ما را نگاه میکند، با لبخندت خجالتش آب میشود و خوراکی را بر میدارد.
مادرش میگوید: از زندهها که خیری به ما نمیرسد اما گویا مردهها توجه بیشتری به ما دارند، من برای سیر کردن شکم سه بچه یتیمم در مزار گلاب و آب و دعا میفروشم ضمن آنکه برخی وضعیت مالی خوبی دارند پولی به من میدهند تا بر مزار بستگانشان دعا و قران بخوانم.
او میگوید: شاید باورتان نشود اما پولی که از کار کردن در اینجا بهدست میآورم خیلی پربرکتتر از پولی است که از کار کردن در خانهها نصیبم میشود.
او ادامه میدهد: همین چند لحظه پیش زنی در مزارهای بالایی کلی لباس و کفش و خوراکی به من داد تا برای مادرش فاتحه بخوانم و من تا عمر دارم مزار مادر این خانم را آب میپاشم و برایش فاتحه و قرآن میخوانم.
کودکان آب فروش نیز که توانایی جابهجا کردن گالنهای آب را دارند بیش از پیش در قبرستان به چشم میخورند، آنها خصوصاً در روزهای شلوغ قلمرویی شخصی دارند و حق ندارند پا را از گلیم خود درازتر کنند و متقابلاً با آب فروشهایی که به حریم آنها تجاوز میکنند برخورد میکنند.
دبهی بزرگ آبی را بر دوش خود گذاشته است و دبهی کوچکتری نیز در دوست دیگرش دارد، نامش علی است و 9 سال سن دارد، به سختی مسیر پیشرو را طی میکند، به هر سو مینگرد و میگوید: آب نمیخواهید؟ آب؟
ظرفهای بزرگ آب را بر دوش خود حمل کرده و با صدای کودکانهشان که مملو از درد و گره خورده با معصومیت است از مردم خواهش میکند که از او آب خریداری کرده و قبر مرده خویش را شستوشو بدهند.
هرچند دقیقه آنها را زمین گذاشته و دوباره شروع به راه رفتن میکند، به شرط خرید آب با او همکلام میشوم و او میگوید: مجبورم، پول نداریم ... مرد خونه منم ...
علی میگوید: خواهرم هم در قسمت پائین مزار، گل و دعا میفروشد، پنجشنبه شبها کاسبی خوبی داریم و خوراکیهای زیادی نیز به خانه میبریم، به غیر از دو روز پایانی نیز در یکی از پارکهای بزرگ آدامس و گل میفروشیم.
او در همان حال که با صدای کودکانهاش تقاضای خرید آب از رهگذران را دارد، ادامه میدهد: در روزهای پایان هفته 10 تا 20 گالن آب را میفروشد.
وقتی از او میپرسم از کار در قبرستان ترسی ندارد؟ میگوید: مردهها که کاری به کاسبی من ندارند، اتفاقاً از زندههایی میترسم که چشم دیدن زرنگی من را در فروش آب ندارند، اما چارهای نیست و باید حسابی کار کنم تا خرج خانواده را بدهم.
تا زمانی که زندهها میمیرند این چرخه هم برقرار است و قبرستان جایی است که چرخ زندگی عدهای باید در آن بچرخد، یاد صحبت آن زن میافتم که میگفت پول اینجا برکتش بیشتر است.
منبع: ایسنا
در میان صدای گریه و شیونِ آنها که عزیزی را از دست دادهاند و برای دفن او آمدهاند کمکم میتوان آنها را مشاهده کرد، یکی دعا به دست است و دعا میخواند، دیگری گالنهای آب را بر دوش میکشد و با صدای بلند از بازماندگان میخواهد از وی آب بخرند، دیگری گلاب و گل میفروشد و این چرخه رونق زیادی دارد.
اگر چه امور اجرایی مربوط به دفن مردگان این روزها توسط شهرداری ساماندهی شده است اما تعداد زیادی زندگی خود را فارغ از کانالهای رسمی با ارائهی خدماتی نظیر فروش گل، فروش آب، خواندن قرآن و دعاخوانی و یا از طریق تکدیگری در قبرستان تأمین میکنند.
در این چرخه که بازار داغی دارد حضور افراد دعاخوان میانسال که از قیافهشان مشخص است به نوعی با اعتیاد دست و پنجه نرم میکنند حکایت دیگری دارند، این افراد که کتاب کوچک دعایی در دست دارند بخش قابل توجهی از فعالان اقتصادی قبرستان را تشکیل میدهند که البته ارائهدهنده هیچ خدمتی نیستند اما بیش از همه برای دریافت پول متوقع هستند و زمانی که مردهای را برای دفن میآورند به صورت جمعی در محل دفن او حاضر میشوند.
«علی شهابی» در تدارک چیدن صندلی برای برگزاری هفتمین روز درگذشت یکی از بستگانش است، او میگوید: هفت روز پیش که برای مراسم تدفین به مزار آمده بودیم با تعداد زیادی از افراد که برای دعا خواندن و ... مواجه شدیم و جالب آنکه همه این افراد به نوعی به حالت طلبکارانه با ما برخورد میکردند گویا که حق آب و گل دارند.
او ادامه میدهد: این در حالی است که بازماندگان در شرایطی که بهلحاظ روحی در وضعیت نامناسبی قرار دارند باید بهگونهای پاسخگوی خواستهای تعداد بیشماری از این افراد باشند.
شهابی میگوید: برخی از این افراد برای آنکه شب تا صبح برای فرد در گذشته قرآن، دعا و نماز بخوانند پولی از اقوام متوفی دریافت میکنند و مشخص نیست که آیا این عمل را انجام میدهند یا نه؟
شهابی میگوید: امروز هم با وجود آنکه روز غیرتعطیل است و بهنظر میرسد این افراد در دو روز پایانی هفته باید در مزار حضور داشته باشند تعداد 10 نفر و یا بیشتر از این افراد برای خواندن دعا و فروش گلاب و آب به ما مراجعه کردند.
حین گفتوگو با علی، خانمی به ما نزدیک میشود و میپرسد، دعا نمیخرید؟ گلاب هم داریم؟ کودکی که همراه اوست نگاهی خاص و معصومانه دارد، او میخواهد از خوردنیهای روی مزار بردارد، زیر چشمی ما را نگاه میکند، با لبخندت خجالتش آب میشود و خوراکی را بر میدارد.
مادرش میگوید: از زندهها که خیری به ما نمیرسد اما گویا مردهها توجه بیشتری به ما دارند، من برای سیر کردن شکم سه بچه یتیمم در مزار گلاب و آب و دعا میفروشم ضمن آنکه برخی وضعیت مالی خوبی دارند پولی به من میدهند تا بر مزار بستگانشان دعا و قران بخوانم.
او میگوید: شاید باورتان نشود اما پولی که از کار کردن در اینجا بهدست میآورم خیلی پربرکتتر از پولی است که از کار کردن در خانهها نصیبم میشود.
او ادامه میدهد: همین چند لحظه پیش زنی در مزارهای بالایی کلی لباس و کفش و خوراکی به من داد تا برای مادرش فاتحه بخوانم و من تا عمر دارم مزار مادر این خانم را آب میپاشم و برایش فاتحه و قرآن میخوانم.
کودکان آب فروش نیز که توانایی جابهجا کردن گالنهای آب را دارند بیش از پیش در قبرستان به چشم میخورند، آنها خصوصاً در روزهای شلوغ قلمرویی شخصی دارند و حق ندارند پا را از گلیم خود درازتر کنند و متقابلاً با آب فروشهایی که به حریم آنها تجاوز میکنند برخورد میکنند.
دبهی بزرگ آبی را بر دوش خود گذاشته است و دبهی کوچکتری نیز در دوست دیگرش دارد، نامش علی است و 9 سال سن دارد، به سختی مسیر پیشرو را طی میکند، به هر سو مینگرد و میگوید: آب نمیخواهید؟ آب؟
ظرفهای بزرگ آب را بر دوش خود حمل کرده و با صدای کودکانهشان که مملو از درد و گره خورده با معصومیت است از مردم خواهش میکند که از او آب خریداری کرده و قبر مرده خویش را شستوشو بدهند.
هرچند دقیقه آنها را زمین گذاشته و دوباره شروع به راه رفتن میکند، به شرط خرید آب با او همکلام میشوم و او میگوید: مجبورم، پول نداریم ... مرد خونه منم ...
علی میگوید: خواهرم هم در قسمت پائین مزار، گل و دعا میفروشد، پنجشنبه شبها کاسبی خوبی داریم و خوراکیهای زیادی نیز به خانه میبریم، به غیر از دو روز پایانی نیز در یکی از پارکهای بزرگ آدامس و گل میفروشیم.
او در همان حال که با صدای کودکانهاش تقاضای خرید آب از رهگذران را دارد، ادامه میدهد: در روزهای پایان هفته 10 تا 20 گالن آب را میفروشد.
وقتی از او میپرسم از کار در قبرستان ترسی ندارد؟ میگوید: مردهها که کاری به کاسبی من ندارند، اتفاقاً از زندههایی میترسم که چشم دیدن زرنگی من را در فروش آب ندارند، اما چارهای نیست و باید حسابی کار کنم تا خرج خانواده را بدهم.
تا زمانی که زندهها میمیرند این چرخه هم برقرار است و قبرستان جایی است که چرخ زندگی عدهای باید در آن بچرخد، یاد صحبت آن زن میافتم که میگفت پول اینجا برکتش بیشتر است.
منبع: ایسنا