شهدای ایران shohadayeiran.com

ساختمان‌های مخروبه و بزرگ با شیشه‌های شکسته که شب‌ها صداهای عجیبی از آن شنیده می‌شود و روزها بوی تعفن تمام فضا را پر می‌کند؛ هرازگاهی صداهای شکستن شیشه، جیغ یک زن و درگیری و نزاع به گوش می‌رسد و اینکه هیچکدام از اهالی جرات عبور از کنار ساختمان‌ها را ندارند...
شهدای ایران: این روایتی چند خطی از سناریو فیلمی ترسناک نیست، جملاتی توصیفی است از وضعیت بخشی از یک محله در مرکز تهران، جایی در محل به هم رسیدن دو خیابان در منطقه 10 شهرداری تهران که حدود یکسال است به محل تجمع معتادان و اراذل و اوباش تبدیل شده و ظاهرا پیگیری‌های اهالی برای رفع مشکلاتشان نیز چندان نتیجه بخش نبوده است.

به گزارش خبرنگار «اجتماعی» ایسنا، عصر یکی از روزهای مرداد؛ ساختمان فرسوده سه مدرسه متروکه همچنان بزرگترین ساختمان در مجاورت پایانه اتوبوسرانی مالک اشتر محسوب می‌شوند. دیگر خبری از رفت و آمد دانش آموزان مقطع راهنمایی و ابتدایی در اطراف آن نیست. مغازه خیاطی روبروی مدرسه جای مناسبی است تا از داخل آن بتوان به مدرسه معتادها نظارت کرد، مالک مغازه پیرمردی است که پشت چرخ خیاطی نشسته؛ می‌گوید ده‌ها معتاد و کارتن خواب ماه‌ها قبل از نوروز امسال به اینجا آمده‌اند و هنوز هم قصد رفتن ندارند. حوصله دادن اطلاعات بیشتر را ندارد مدعی می‌شود که مالک مغازه تعویض روغنی مجاور مدرسه اطلاعات بیشتری دارد.



مردی با لباس‌های روغنی مشغول تماشای تلویزیون است، پس از روبرو شدن با سوال از مغازه خارج می‌شود و روبروی پنجره‌ای که به محل رفت و آمد معتادان تبدیل شده می‌ایستد؛ به دو مرد معتاد که در حال خروج از پنجره هستند نیم نگاهی می‌کند و بعد به کیسه فریزری که در دست یک از آنهاست اشاره می‌کند و می‌گوید:" پایپ بود، کار همیشگیشان شده، در عمرم اینقدر معتاد را یکجا ندیده بودم و نمی‌دانم از کجا آمده‌اند، این محل اصلا این تعداد معتاد و کارتن خواب نداشت، احتمالا از جاهای دیگر به اینجا می‌آیند. "

دو مرد معتاد از محل دور می‌شوند و مرد با لباس‌های روغنی تازه جواب سوال را می‌دهد: "یک سالی هست که به اینجا آمده‌اند‌، قبلا آنجا مدرسه ابتدایی بود و اگر اشتباه نکنم دو مدرسه ابتدایی و یک راهنمایی اینجا قرار داشت. 10 سال بیشتر است که این ساختمان‌ها دیگر مدرسه نیستند و تنها اسم مدرسه رویشان باقی مانده است."

ساکنان خانه‌های اطراف هم باید حرفی برای گفتن داشته باشند. سراغ نزدیکترین خانه به مدرسه می‌روم، پیرزنی کم حوصله یکی از ساکنان است و با لحنی مشابه سن و سالش از دولت می‌خواهد که همه این افراد را بگیرد و در همین محل اعدام کند! و پس از درخواستش بلافاصله تاکید می‌کند که این معتادها امانش را بریده‌اند و تمام محل از آنها شاکی‌اند و در آخر سخنانش هم پیشنهاد می‌دهد که اگر بنا نیست کسی این افراد را جمع آوری کند، همه اهالی جمع شوند و یک شب که همه کارتن خوابها و معتادها جمع هستند، آنجا را به آتش بکشند!. از لحن سخنان پیرزن پیداست که همسایگی با ده‌ها معتاد لامکان چه سختی‌هایی برایش داشته است.

"دستغیب" خیابانی است که در پشتی این سه مدرسه در آن باز می‌شود و کوچه‌ای باریک که حدود 20 کودک خردسال مشغول بازی در آن هستند، خیابان مالک اشتر را به دستغیب وصل می‌کند. مقابل دو مدرسه را گونی قرمز رنگ کشیده‌اند و یکی دیگر از مدرسه‌ها همچنان به شکل اولیه خود باقی است. سرک کشیدنی کوتاه به داخل محوطه کافی است تا تعدادی از مالکان مغازه‌ها خودشان پیش قدم شوند و از مشکلاتشان بگویند.

چند نفری صحبت کردند تا اینکه مالک یک بقالی به نام "آقای الف"که مغازه‌اش در طبقه همکف یکی از این سه مدرسه قرار دارد می‌خواهد وارد ساختمان شویم برای اثبات آنچه که گفته بود. خودش نیز وارد ساختمان مدرسه می‌شود و یکی یکی کلاس‌ها و اتاق‌ها را نشان می‌دهد و می‌گوید: "کاش دو روز زودتر آمده بودید، قرار است دو مدرسه را تخریب کنند و به همین دلیل شاید از ترس‌شان صبح‌ها کمتر به اینجا می‌آیند، اما یکی از مدرسه‌ها هنوز پابرجاست و انگار قصد تخریبش را ندارند، من به نمایندگی از ساکنان و کسبه حتی پیش شهردار تهران هم رفته‌ام ... "

بوی تند تعفن فضای مدرسه را پر کرده. با هر قدم سرنگ، فندک یا یکی دیگر از ابرازآلات مصرف مواد مخدر زیر پا له می‌شود و صدای شکسته شدنش شنیده می‌شود، در هر کلاس چندین دست لباس مستهلک و پاره رها شده و در گوشه هر کدام از اتاقها نیز چندین کیف زنانه و ... افتاده است. معلوم است معتادها دستی هم در سرقت داشته‌اند و کیف‌های سرقتی را پس از خالی کردن در همین محل رها می‌کردند.

آقای الف همچنان که راهرو و کلاس‌های مخروبه را نشان می‌داد، مشغول صحبت درباره سه مدرسه است؛

مدرسه معتادان

*گفتید شما نماینده محل در رسیدگی به این موضوع هستید؟

- بله

* چند وقت است این مدارس تخلیه شده‌اند؟ اسمشان چه بود؟

- 10 سال بیشتر است، فکر کنم 11 سال است که دیگر این مدرسه‌ها در اختیار آموزش و پرورش نیست. اسم سه مدرسه «ایمان»، «کوثر» و «مبعث» است. دو مدرسه برای مقطع ابتدایی دختران و پسران و یکی هم مدرسه راهنمایی دخترانه.

* اگر در اختیار آموزش و پرورش نیست، پس حتما مالک خصوصی دارد، از مالک خبری دارید؟

- بله، مدرسه ایمان و کوثر متعلق به فردی به نام منوچهری است و سند مدرسه مبعث هم به نام آقای مصطفوی است. تا آنجا که من اطلاع دارم این دو فرد در خارج از کشور فوت شده‌اند و الان ورثه‌های آنان در خارج از کشور هستند و پس از شکایت‌های فراوان ما وکیل گرفته‌اند تا زمین را به فروش برسانند.

* چند وقت است این افراد به اینجا آمده‌اند؟

از حدود یکسال پیش رفت و آمدهای این افراد به اینجا آغاز شد و تقریبا از 9 ماه قبل به اینور این سه مدرسه به پاتوق این افراد تبدیل شده و شبها بیشتر از 200 معتاد آنجا می‌آیند و صبح‌ها این تعداد کمتر می‌شود.

* از پیگیری‌هایتان بگویید، کجاها رفته‌اید؟

- به هرجایی که فکر کردم می‌تواند کمک کند رفتم، اسنادش را در مغازه هم دارم. به وزارت بهداشت، شهرداری منطقه، شهرداری کل، نیروی انتظامی، دادسرا، آتش نشانی و .... از هرکدام گزارش و دستور گرفتم، حتی چندبار هم پلیس وارد عمل شد اما نتیجه‌ای نداشت تا اینکه به ما اعلام کردند ما نمی‌توانیم دائما این ساختمان را کنترل کنیم. وزارت بهداشت هم نامه‌ای درخصوص وضعیت بهداشت این محدوه به ما داد و آتش نشانی هم به استناد چندین مورد عملیاتی که برای اطفای حریق در این مدارس داشته اعلام کرد که این ساختمانها فاقد ایمنی هستند. حتی دادسرا هم حکم تخریب یا بازسازی را صادر کرد اما انگار نه انگار و هیچ اتفاقی رخ نداد.

* چرا؟

- می‌گویند ساختمان مالک خصوصی دارد. من نمی‌فهمم وقتی تمامی اعضای محل نامه‌ای را امضا کرده و در این مورد همگی معتقدند که وجود معتادان آرامش را به خطر انداخته دیگر چرا باید این همه مدت منتظر تصمیم مالک باشند؟ مالک آنسوی دنیا در کانادا زندگی می‌کند و شاید اصلا دلش نخواهد که به ایران بازگردد، البته بگویم که گویا منوچهری دو مدرسه ایمان و کوثر را فروخته، اما متاسفانه وارثان مصطفوی، حاضر به فروش یا تعیین تکلیف ملک خود که همان مدرسه مبعث است، نیستند.

مدرسه معتادان

صحبتهای آقای الف تمام نشده بود که تلفن همراهش زنگ خورد، او برای تحویل گرفتن اجناسی که برای مغازه‌اش آمده ساختمان مخروبه را ترک کرد و گفت که پس از اتمام کارش باز می‌گردد. کلاس‌های درس همچنان قابل تشخیصند. تخته سیاه و کاردستی‌های دانش آموزان روی دیوار کلاس‌ها خودنمایی می‌کند. در راهروها چند روزنامه دیواری هنوز به دیوار مانده‌ و روی یکی از آنها نوشته سال تحصیلی 81-82 نقش بسته است، اما خبری از میزها و نیمکت‌ها نیست. گوشه‌های دیوار را دود گرفته و بوی تعفن آزار دهنده‌تر از چیزیست که پیش بینی می‌شد.

مردی جوان با پیراهنی قرمز رنگ و کثیف در گوشه یکی از کلاس‌های طبقه اول نشسته است، اعتنایی به آمدن نمی‌کند و انگار مشغول کشیدن حشیش است.

* چطور وارد مدرس شدی؟ درها که قفل است؟

- از پنجره

* پس بقیه کجا رفته‌اند؟

- من چه می‌دانم ، از وقتی گفتند قرار است خراب کنیم، خیلی‌ها نیامدند. شاید شب بیایند که بخوابند، من که شبها نمی‌مانم.

* به خانه‌ات می‌روی؟

- نه، اما اینجا نمی‌مانم ، دزدها هم به اینجا می آیند، یک وقت لختم می‌کنند.

* اگر اینجا را خراب کنند کجا می روی؟

- چقدر سوال می‌پرسی، مگر تو صاحب اینجایی؟ جا که قحط نیست.

جوان قرمز پوش از جایش بلند می‌شود و بی‌تفاوت به طبقه همکف می رود و بی‌اعتنا به عابران از پنجره خارج می‌شود...

مدرسه معتادان

خط کشی صف بندی‌ها هنوز در کف حیاط مدرسه دیده می‌شود. در ساختمان مدرسه مجاور- مدرسه مبعث- چند نفری هنوز حضور دارند، یکی از آنها تکه پارچه‌ای چرک مرده به پنجره یکی از کلاسها زده و برای خودش اتاق شخصی درست کرده؛ خورشید در حال غروب کردن است، بیرون از ساختمان آقای الف و چند کسبه دیگر مشغول صحبت با یکدیگرند، یکی از آنها پیرمردی که مالک یکی از مغازه‌هاست با لحنی درمانده می‌گوید: "شما که خبرنگاری می‌بینی چه وضعی داریم ما؟ جرات نداریم یک ثانیه از مغازه خارج شویم، تا حالا چند بار ضبط ماشین‌ها را باز کرده‌اند، زن و بچه ما امنیت ندارند، بوی گند و سر و صدای این معتادها هم که حسابی آرامشمان را به هم ریخته."

آقای الف دوباره وارد بحث می‌شود: "همین قبل از ماه رمضان یکی از معتادها با شوکر طرف من آمد و قصد سرقت از مغازه‌ام را داشت که با دخالت دیگر کسبه ماجرا تمام شد، می‌خواهم بگویم واقعا احساس ناامنی داریم در این محل و از طرفی دیگر دلمان نمی‌آید از محلی که بیش از 60 سال است پدرم در آن ساکن شده خارج شویم. مسئولان باید رسیدگی کنند و امیدوارم وضعیت ملک آقای مصطفوی نیز مشخص شود، این سه ملک روی هم چندین میلیارد تومان ارزش دارد و بهتر است هرچه زودتر فکری به حال آن شود."

مردی موتور سوار، تاره وارد بحث می‌شود، زیرلب چند سوال از پیرمرد می‌پرسد و بعد با صدایی بلند که اینجا ساختمانش هم ایمن نیست، مدعی می‌شود : چند وقت پیش یک تکه آجر از نمای ساختمان جدا شد و روی سر یک زن افتاد. بجز آن، حضور معتادها واقعا ما را عاصی کرده، یک روز با هم دعوا می‌کنند، یک روز شیشه‌ها را می‌شکنند و یک روز دیگر هم معلوم نیست خمارند یا نئشه که دایم فریاد می‌زنند، اگر هم اعتراضی به آنها می‌کردیم یا به سمت ما حمله می‌کردند یا با بی‌اعتنایی روبه رو می‌شدیم، آنها طبقات مدارس را تقسیم بندی کرده بودند؛ در طبقه دوم اوباش حضور داشتند و در طبقات پایینی زنان، معتادان ولگرد، کارتن خوابها و چند خانواده که همگی آنها معتاد بودند حضور داشتند. آدم‌های مختلفی اینجا رفت و آمد می‌کنند و من حتی چندبن بار مردی را دیدم که با کراوات و لباسی شیک به اینجا آمد، وضعیتش طوری بود که ابتدا فکر کردم مالک ساختمان است اما بعد فهمیدم برای توزیع مواد به آنجا آمده. خدا می‌داند چند نفر در این ساختمان مرده‌اند و بعدها جسدشان کشف خواهد شد."

آقای الف کپی چند نامه و سند را از مغازه‌اش می‌آورد و نشان می‌دهد: "شاید باورتان نشود، اما آنها از جعبه برق برای خودشان برق کشی هم کرده بودند، حتی زمانی که ما درهای مدرسه را با خالجوش محکم کردیم، آنها حفاظ پنجره‌ها را شکسته و برای خودشان راه ورود درست کردند. یک موضوع دیگر هم تاثیر منفی این محیط بر رونق کسب و کار ما و قیمت املاک این محدوده است و ..."

خورشید در حال غروب کردن است. توصیفاتی که برای مدرسه می‌توان بکار برد در ذهنم رژه می‌روند، و حالا نسخه جدید مدارس، مدرسه‌ای به نام معتادها و کارتن خواب‌ها که در آن معتاد بودن، سرقت و ... آموزش داده می‌شوند.


فضای شهر چقدر بی‌دفاع شده که حالا معتادها هم برای خودشان قلمرو درست کرده‌اند!
منبع: ایسنا

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار