مجله بخارا در تازهترین شماره خود در پروندهای به نجف دریابندری پرداخته و مصاحبهای از وی را منتشر کرده است. این مترجم در این مصاحبه درباره اکثر چهرههای منتسب به جریان روشنفکری چون چوبک و شاملو، ابراهیم گلستان، ابراهیم یونسی و... سخنان جالب و بعضا عجیبی را مطرح کرده است.
به گزارش شهدای ایران به نقل از مشرق، در ذیل بخشهایی که مربوط به احمد شاملو است را می خوانید:
حالا که صحبت شاملو شد بفرمائید که این روابط تا زمان مجله خوشه ادامه پیدا کرد یا قطع شد و باز دوباره به هم پیوستید؟
من بعد از این قضایا به زندان افتادم. در زمان زندان با شاملو تماسی نداشتم. از زندان که آمدم بیرون دیدم شاملو قدری تغییر کرده. زن گرفته و کت و شلوار میپوشد.
با طوسی حائری ازدواج کرده بود؟
بله، طوسی زن خوبی بود. من بیشتر با او رفیق شدم تا شاملو. علت جدا شدن من از شاملو هم همین رفتارش با طوسی بود. این را هم بگویم که طوسی یک روز به من گفت شاملو معتاد است، من چند بار او را پیش دکتر بردهام ترک کرده اما دوباره ... شما که رفیقش هستی بهش بگو که ترک کند. من هم اصلا خبر نداشتم که معتاد است. البته چند بار از این مواد به من هم داده بود. گرد سفید، هروئین خیلی عالی. من هم امتحان کردم ولی بعد بهش گفتم مثل این که تو معتاد هستی. ترکش کن. اگر میکشی مثل من که به طور اتفاقی میکشم و از این جور چیزها. نمیدانستم کسانی که معتادند این حرفها سرشان نمیشود. یک روز صدایش کردم رفتیم به کالباس فروشی البرز تا با هم حرف بزنیم. یکی از کارهای ابلهانهای که کردم همین بود.
چرا ابلهانه؟ باید بهش میگفتید دیگر.
نه، کار بکلی ابلهانه بود. برای اینکه من نمیدانستم روحیات آدم معتاد چیست. نشستیم با شاملو. ظهر بود. خلاصه بهش گفتم این قضیه تو چیه؟ تو واقعا معتادی؟اگر معتادی بیا ترکش کن دیگر. شاملو قیافه گرفت که معتاد یعنی چی؟ من میکشم اما معتاد نیستم. گفتم یعنی چه که معتاد نیستی؟ اگر مثلا گیرت نیاید ناراحت نمیشوی؟ گفت نه، ولی گیرم میآید! خلاصه به من یک جوری حالی کرد که این چیزها به تو مربوط نیست. من هم گفتم باشد، مانعی ندارد. ولی متوجه شدم که شاملو گرفتار است و آن روز وقتی از کافه البرز بیرون آمدیم دوستی ما هم تمام شد. بعد از مدتی از طوسی هم جدا شد و زندگیاش به هم خورد و باز دوباره ازدواج کرد. کاری نداریم. من روابطم را با طوسی حفظ کردم، تا وقتی که طوسی مرد او را میدیدم. بیشتر برحسب اتفاق البته. طوسی زن خوبی بود. اینجا روابط من با شاملو تمام شد. بعدها البته چند بار دیدمش. مثلا در جریان انقلاب.
نه، شما قبل از انقلاب هم با شاملو در مجله خوشه همکاری کردید.
نه، خوشه در همان ایام بود که طوسی زن شاملو بود. شاید هم من درست یادم نیست. شاید هم بعد از طوسی بود. شاملو به من تلفن کرد که من مجله دارم و مطالبی برای من تهیه کن. من هم چیزهایی آماده میکردم. میبردم و میدادم اما دیگر رفاقت آن جوری نداشتیم. بعدها همین هم قطع شد.
چرا روابط شما بکلی قطع شد؟
والله نمیدانم، از زمانی که این زن جدیدش را گرفت قطع شد. نمیدانم این زن جدیدش کیست ولی بعد از او دیگر شاملو صلاح ندانست به روابط ادامه دهد. من هم دیگر نتوانستم بهرفاقتم ادامه دهم. با اینکه هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده بود جدا شدیم. اما در زمان انقلاب دو سه بار در جلسات او را دیدم. بهش گفتم بیا منزل ما ولی نیامد. نشد. ایامی بود که من متفکران روس را ترجمه میکردم. او هم کتاب جمعه را منتشر میکرد. شنیده بودم که پشت سر من حرفهایی میزند. برای اینکه از دلش در بیاورم بهش تلفن کردم که من یک مطلبی برای شما میفرستم. گفت ممنون میشوم و دو تا مقاله برایش فرستادم و این آخرین همکاری من با شاملو بود. دیگر ندیدمش. روابط ما در همین حد بود. شاملویی که من میشناختم غیر از آن شاملویی بود که بعدها دیدمش. راجع به شاملو در واقع بهتر است بیشتر نگویم. همین حد و حدود بود.
منبع:رجا
حالا که صحبت شاملو شد بفرمائید که این روابط تا زمان مجله خوشه ادامه پیدا کرد یا قطع شد و باز دوباره به هم پیوستید؟
من بعد از این قضایا به زندان افتادم. در زمان زندان با شاملو تماسی نداشتم. از زندان که آمدم بیرون دیدم شاملو قدری تغییر کرده. زن گرفته و کت و شلوار میپوشد.
با طوسی حائری ازدواج کرده بود؟
بله، طوسی زن خوبی بود. من بیشتر با او رفیق شدم تا شاملو. علت جدا شدن من از شاملو هم همین رفتارش با طوسی بود. این را هم بگویم که طوسی یک روز به من گفت شاملو معتاد است، من چند بار او را پیش دکتر بردهام ترک کرده اما دوباره ... شما که رفیقش هستی بهش بگو که ترک کند. من هم اصلا خبر نداشتم که معتاد است. البته چند بار از این مواد به من هم داده بود. گرد سفید، هروئین خیلی عالی. من هم امتحان کردم ولی بعد بهش گفتم مثل این که تو معتاد هستی. ترکش کن. اگر میکشی مثل من که به طور اتفاقی میکشم و از این جور چیزها. نمیدانستم کسانی که معتادند این حرفها سرشان نمیشود. یک روز صدایش کردم رفتیم به کالباس فروشی البرز تا با هم حرف بزنیم. یکی از کارهای ابلهانهای که کردم همین بود.
چرا ابلهانه؟ باید بهش میگفتید دیگر.
نه، کار بکلی ابلهانه بود. برای اینکه من نمیدانستم روحیات آدم معتاد چیست. نشستیم با شاملو. ظهر بود. خلاصه بهش گفتم این قضیه تو چیه؟ تو واقعا معتادی؟اگر معتادی بیا ترکش کن دیگر. شاملو قیافه گرفت که معتاد یعنی چی؟ من میکشم اما معتاد نیستم. گفتم یعنی چه که معتاد نیستی؟ اگر مثلا گیرت نیاید ناراحت نمیشوی؟ گفت نه، ولی گیرم میآید! خلاصه به من یک جوری حالی کرد که این چیزها به تو مربوط نیست. من هم گفتم باشد، مانعی ندارد. ولی متوجه شدم که شاملو گرفتار است و آن روز وقتی از کافه البرز بیرون آمدیم دوستی ما هم تمام شد. بعد از مدتی از طوسی هم جدا شد و زندگیاش به هم خورد و باز دوباره ازدواج کرد. کاری نداریم. من روابطم را با طوسی حفظ کردم، تا وقتی که طوسی مرد او را میدیدم. بیشتر برحسب اتفاق البته. طوسی زن خوبی بود. اینجا روابط من با شاملو تمام شد. بعدها البته چند بار دیدمش. مثلا در جریان انقلاب.
نه، شما قبل از انقلاب هم با شاملو در مجله خوشه همکاری کردید.
نه، خوشه در همان ایام بود که طوسی زن شاملو بود. شاید هم من درست یادم نیست. شاید هم بعد از طوسی بود. شاملو به من تلفن کرد که من مجله دارم و مطالبی برای من تهیه کن. من هم چیزهایی آماده میکردم. میبردم و میدادم اما دیگر رفاقت آن جوری نداشتیم. بعدها همین هم قطع شد.
چرا روابط شما بکلی قطع شد؟
والله نمیدانم، از زمانی که این زن جدیدش را گرفت قطع شد. نمیدانم این زن جدیدش کیست ولی بعد از او دیگر شاملو صلاح ندانست به روابط ادامه دهد. من هم دیگر نتوانستم بهرفاقتم ادامه دهم. با اینکه هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده بود جدا شدیم. اما در زمان انقلاب دو سه بار در جلسات او را دیدم. بهش گفتم بیا منزل ما ولی نیامد. نشد. ایامی بود که من متفکران روس را ترجمه میکردم. او هم کتاب جمعه را منتشر میکرد. شنیده بودم که پشت سر من حرفهایی میزند. برای اینکه از دلش در بیاورم بهش تلفن کردم که من یک مطلبی برای شما میفرستم. گفت ممنون میشوم و دو تا مقاله برایش فرستادم و این آخرین همکاری من با شاملو بود. دیگر ندیدمش. روابط ما در همین حد بود. شاملویی که من میشناختم غیر از آن شاملویی بود که بعدها دیدمش. راجع به شاملو در واقع بهتر است بیشتر نگویم. همین حد و حدود بود.
منبع:رجا