شهدای ایران shohadayeiran.com

واکنش یک فرمانده به خبر فوت مادرش:
بعد از عملیات به شهید محمدیانی خبر دادیم که مادرش به رحمت خدا رفته است؛ او گفت: «خداوند مادرم را بیامرزد، ما هر کاری که می‌کنیم، نصف اجرش برای مادرهاست، زجر واقعی را خانواده‌ها می‌کشند».
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

 به گزارش  گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران شهید «حسین محمدیانی» فرمانده محور عملیاتی تیپ یکم لشکر 5 نصر، 29 دی ماه 1335 در سبزوار متولد شد؛ او از کودکی قدرت تأثیرگذاری خوبی روی بچه‌ها داشت و همیشه در جمع بچه‌ها نقش رئیس و فرمانده را عهده‌دار بود؛ در برنامه‌های فرهنگی اجتماعی از جمله رفتن به حسینیه، مساجد و شرکت در مراسم سینه‌زنی محرک بچه‌ها بود.

او دوره ابتدایی را در مدرسه «فردوسی» و دوره متوسطه را در مدرسه «دکتر غنی» به پایان رساند؛ خدمت سربازی را قبل از انقلاب گذراند و در حین خدمت، فعالیت‌های سیاسی داشت و در پادگان اعلامیه‌های امام خمینی(ره) را پخش می‌کرد. وی در خدمت سربازی به دلیل داشتن دیپلم، منشی فرمانده پادگان بود؛ از تمام نامه‌ها و اطلاعات محرمانه با خبر بود لذا از آنها تصویر می‌گرفت و تمام اخبار نظامی را از طریق یک نانوا که در پادگان بود، به اطلاع امام می‌رساند.

 

حسین از سال 1360 به سپاه ملحق شد و در هشت سال جنگ تحمیلی در عملیات‌های آزادسازی خرمشهر، چزابه، رمضان، محرم، مسلم بن عقیل، خیبر، بدر، والفجر هشت، کربلای 5 و کربلای 10 حضور داشت.

شهید محمدیانی در 25 سالگی با «زهرا آغشته‌مقدم» ازدواج کرد که مدت زندگی مشترک آنها هشت سال بود؛ در جریان ازدواجش عملیات شروع شد، روز سوم عقد عازم جبهه شد، بعد از دو ماه برگشت و پس از برگزاری مراسم ازدواج دوباره به جبهه رفت.

 

شهید «حسین محمدیانی» عاقبت در تاریخ 12 آذر ماه 1370 به علت عوارض شیمیایی به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از حمل به زادگاهش در مصلای سبزوار به خاک سپرده شد، از این شهید سه فرزند به نام‌های مصطفی، نفیسه و زینب به یادگار مانده است.

خاطراتی از شهید «حسین محمدیانی» در کتاب «وقت قنوت» آمده است:

* خدا مادرم را رحمت کند!

وارد چادر شهید برونسی شدم، داشت با نخ و سوزن شلوارش را می‌دوخت؛ گفتم: «سلام، خسته نباشی حاجی!» مثل همیشه با خوشرویی جوابم را داد و گفت: «چیه آقای نخودبریز؟» نمی‌دانستم چطور خبر را به او بگویم؛ همان شب، عملیات داشتیم! کمی این پا و آن پا کردم، می‌ترسیدم حاجی ناراحت شود.

گفتم: «حاج‌آقا! خبر ناجوری است، الان زنگ زدند گفتند مادر حاجی محمدیانی فوت کرده!»؛ شهید برونسی نگاهی به من کرد و گفت: «تو خودت اخلاق او را می‌دانی، حتی اگر به او بگوییم، نمی‌رود؛ شب عملیات که حتماً نمی‌رود؛ فقط باعث می‌شود توی روحیه‌اش تزلزل ایجاد شود و در حین عملیات مشکل پیش بیاید»؛ گفتم: «هر جور شما صلاح می‌دانید؛ چشم! فعلاً چیزی نمی‌گویم».

 

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار